خاطرات شهدا - صفحه 120

خاطرات شهدا

شهادت به خاطر یک مشت خاک!

همرزم شهید "محمدرضا محمودی" نقل می کند؛ «هنگامی که نیروهای دشمن به سوی ما پیشروی می کرد از محمود خواستم مثل بقیه عقب نشینی کند ولی او حاضر به این کار نشد و در جوابم گفت: من می جنگم تا دشمن نتواند حتی یک وجب از خاک ما را غصب کند.»

کجای کاری؟ برادرت الان اینجاست!

«آن شب به همرزمانم گفتم: اگر برادرم اینجا بود این آبگوشت را نمی‌خورد و باید یک فکری برای شامش می‌کرد. در این هنگام یکی از دوستان گفت: کجای کاری؟ برادرت الان اینجاست! ...» ادامه این خاطره از زبان برادر و همرزم شهید «جلال اکبر حلوایی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شهید «حجت‌الله صنعتکار» دیوانه امام بود

«شهید صنعتکار گفت: هیچ کدامتان در فدا شدن برای امام به من نمی‌رسید. من مشتاق‌ترم و به فرمان امام روی مین می‌روم و جانم را فدا می‌کنم ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «حجت‌الله صنعتکار آهنگری‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شهید "چگینی" احترام خاصی به امام خمینی(س) قائل بود

«اگر در خیابان با ماشین در حال حرکت بود و تصادفا می‌دید که عکسی از حضرت امام (ره) بر دیوار چسبانیده شده ولی گوشه‌ای از آن کنده شده و آویزان است، با نوار چسبی که در ماشین خود داشت، پیاده شده و آن را می‌چسباند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم "قدرت‌الله چگینی" از زبان یکی از دوستان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

حضرت فاطمه الزهرا (س)، خبر رحلت امام (ره) را در اسارت داد

حضرت فاطمه‌ الزهرا (س) از میان آن جمع باشکوه تشریف آوردند نزد اسرا و فرمودند: «ما هم می‌خواستیم که امام شما را بیشتر روی زمین نگه داریم ولی تقدیر پروردگار بر این قرار گرفت». باز گریه اسرا بلند شد و حضرت زهرا(س) فرمودند «شما بی‌تابی ‌نکنید! اگر شما صبر و وفاداریتان را بیشتر حفظ کنید، سرانجام شما هم نزد امامتان جای خواهید گرفت»... آنچه می‌خوانید بخشی از رویایی است که یکی از اسرای جوان در عالم خواب دید و در اسارت، خبر رحلت امام (ره) را از زبان مبارک فاطمه زهرا (س) گرفت. این خاطره را سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌ والمسلمین سید علی‌اکبر ابوترابی» بیان کرده است.

فیلم | روایتی از آزادی خرمشهر

آنچه می بینید گزیده ای از مصاحبه با مادر شهید "محمد غلامپور گشوئیه" و روایت این مادر بزرگوار از آزادی خرمشهر از زبان فرزند شهیدش است که در نوید شاهد هرمزگان مشاهده می‌کنید. این شهید گرانقدر بيستم دي 1342 در شهرستان خرمشهر ديده به جهان گشود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت و سرانجام بيست ‌و سوم خرداد 1360 در محور آبادان ماهشهر بر اثر اصابت گلوله توپ به شهادت رسيد.

خاطرات خواندنی شهید «ابوترابی» از زبان آزادگان قزوین

همزمان با سالروز شهادت سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» 3 خاطره خواندنی از این شهید بزرگوار که از زبان آزادگان قزوینی مطرح شده است را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

سه ساله بود که پزشک جوابش کرد

مادر شهید "علیرضا زارعین" نقل می‌کند: «از دیدن علیرضا که توی آب دست و پا می­‌زد شوکه شدیم. بدن علیرضای سه ساله روی آب آمده بود که پدرم پرید توی آب. او را از آب بیرون کشید و به درمانگاه رساندیم. دکتر بعد از معاینه گفت: دیگه کاری از دستم بر نمی‌­آد! همه دست به دعا برداشتیم....» نوید شاهد سمنان به مناسبت سالروز تولد، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقمندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

نمودار عشق در دست‌های پینه بسته یک پدر

شهيد "نصرالله عزیزی"در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يادم نمی‌رود، آن سرمای لشکرک مثل همان سرمای روستای خودمان بود که در آن سرما چقدر بیمار می‌شدی و چه رنج‌هايی که نکشيده‌ای ... دست‌های پينه بسته‌ات نمودار عشق و علاقه به خانواده بود...» متن کامل خاطره خود نوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

مگر خواهران اجازه دارند به خط مقدم بروند؟!

«هر مجروحی که می‌آمد از او درباره عملیات می‌پرسیدم. همگی مدعی بودند: «یک خانمی بود که در سنگرها به ما آب می‌داد.» در کل روز این اندیشه در ذهنم می‌چرخید که مگر به خواهرها هم اجازه می‌دهند تا خط مقدم بروند؟! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «کبری چگینی» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

دعوت امام حسین (ع) از نوجوان ۱۷ ساله

«مامان! می خوام برم جبهه. رضایت شما رو می خوام! این جمله را علیرضا با التماس گفت و فرم رضایت نامه را پیش روی مادر گذشت. مادر جواب داد: پدرت الان تو جبهه است! صبر کن بیاد، بعد تو برو! علیرضا این بار مصمم‌تر از قبل گفت: مامان! خواب امام حسین (ع) رو دیدم...» آنچه خواندید خاطره ای به نقل از خواهر شهید"علیرضا زارعین" است. نوید شاهد سمنان به مناسبت سالروز تولد، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقمندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

دعایی می‌خواند که معجزه می‌کرد

«آخرین کلماتی که بین من و حسن رد و بدل شد، شوخی آمیخته با جدی بود. گفتم: مواظب باش! گفت: دعایی بلدم که تیر دشمن به من نمی‌خورد! تیر می آید و از زیر بغل من می گذرد...» آنچه خواندید به نقل از همرزم شهید"حسن خطیری نامنی" است که نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می‌کند.

به دنبال پسرت در بیمارستان‌ها نگرد!

«از خواب بیدار شدم به سراغ پدر علی رفتم و به ایشان گفتم: دیگر به امید اینکه علی زنده باشد، به دنبال پسرت در بیمارستان‌ها نگرد، قطعا او هم شهید شده است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «علی میوه‌چین» از زبان یکی از همرزمان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

وفای به عهد بعد ازشهادت

خواهر شهید "کیکاووس اکبری" نقل می کند:« از زیارت برگشتند. گلایه کردم:چرا منو نبردین؟ گفت:انشاالله دفعه دیگه از جبهه برگردم و بخوام برم مشهد تو رو هم می برم. اگرچه قسمت نشد باهم زیارت برویم ولی یک لحظه با همان هیبت او را در صحن امام رضا (ع) دیدم.»نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.

روزه سیاسی!

«صبحانه آماده شد ولی حاج‌آقا سر سفره حاضر نشد. گفتم: چرا؟ فرمود روزه هستم گفتم: حاج‌آقا الان که ماه رمضان نیست. ایشان خنده‌ای کرد و هیچ نگفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" از زبان یکی از نزدیکان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

مادر جان، مطمئن باش در بیت‌المقدس شهید می‌شوم!

«عبدالله با خنده در جواب مادرم گفت: مادر جان مطمئن باش من الآن شهید نمی‌شوم، من در عملیات بیت‌المقدس شهید می‌شوم! ...» ادامه این خاطره از زبان برادر شهید «عبدالله ‌وهاب‌پور» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

دلتنگ لحظه شهادت بود

«هر وقت پدر از جبهه برمی گشت، از جان دادن و به شهادت رسیدن دوستانش می گفت. از نگرانی ها، دلواپسی ها و دلتنگی های اشخاص در هنگام مرگ، طوری سخن می گفت که انگار خودش را در آن حال و هوا می دید. از گریه کردن ها و حالات معنوی پدر می فهمیدم چقدر دل تنگ آن لحظه هاست.» آنچه خواندید به نقل از فرزند شهید "احمد لعله ای" است. نوید شاهد سمنان در سالروز تولد، مروری بر خاطرات این شهید گرانقدر داشته است که تقدیم حضور علاقمندان می شود.

روزه برای عمل خطا!

«شب که محمدرضا از بیمارستان مرخص شد، حسن یک دوچرخه برایش خرید و به پادگان رفت، سه روز تمام در آنجا ماند و به شکرانه سلامت پسرم روزه گرفت ...» ادامه این خاطره را از زبان خواهر شهید «حسن حسین‌پور» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

امتحان پایان ترم

دوست شهید "محمدمهدی فریدونی" در خاطره ای می گوید: «جارو‌ به‌ دست‌ مغازه‌ را‌ تمیز‌ می‌کردم‌ که‌ محمد مهدی‌ خندان‌ و‌ خوشحال‌ سر‌ رسید.‌ نگاهی‌ به‌ ساعت‌ کردم‌ و‌ گفتم:‌ تو‌ مگه‌ امتحان‌ نداشتی؟...»‌ متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره| سنگر سنگی و سرمای جان فرسای کردستان

همرزم شهید "مسعود مظفری" درخاطره ای می گوید: «شب بود. سنگر سنگي در سينه کوه توسط "مسعود" ساخته شده بود. وقتی کف سنگر می نشستیم هنوز مي بايست سر خود را خم می کردیم تا از تیر رس دشمن در امان باشیم...» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه