خاطرات شهدا - صفحه 116

خاطرات شهدا
روایتی خواندنی از همرزم شهید" محسن آقا رضی"؛

نوحه خوانی در عملیات میمک

نوید شاهد - محمد طالبی، همرزم شهید" محسن آقا رضی می‌گوید: «شهید در عملیات میمک نوحه خوانی و کاست های ویدیویی پخش می‌کرد و علاقه زیادی به جمع کردن بچه‌ها برای انجام کار عقیدتی داشت...»

سحرهای چزابه

نوید شاهد - خاطرات شهید مهدی صبوری در جبهه چزابه از زبان همرزمانش را منتشر میکند. وی روز پانزدهم اسفند ماه 1338 در شهرستان فردوس متولد و روز سیزدهم فروردین1361 به مقام رفیع شهادت رسید.
روایتی خواندنی از خواهر شهید" محسن آقا رضی"؛

عکس یادگاری با چهارمین شهید محراب

نوید شاهد – نصرت آقا رضی، خواهر شهید "محسن آقارضی" می‌گوید: «پس از مراسم تشییع و خاکسپاری چهارمین شهید محراب روزی عکسی را که یادگاری با آن شهید گرفته بود را نزد من به امانت گذاشت و گفت این خاطره برایم بسیار عزیز و باارزش است.»

پرواز انقلابی

نوید شاهد - «آرایش هواپیماها از قبل هماهنگ شده بود و چشمان حاضران و خبرنگاران در جایگاه در انتظار مانور ما بر فراز جایگاه بودند که ناگهان صدای عباس در رادیو پیچید او گفت: من در وضع عادی نیستم. نمی‌توانم دسته را همراهی کنم. مضطربانه پرسیدم: چه مشکلی پیش آمده؟ گفت: سیستم هیدرولیک هواپیما از کار افتاده است ...» ادامه این خاطره را از زبان همرزم سرلشکر خلبان شهید "عباس بابایی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

داستان عملیات بدر؛ هرچه شنا کرد به پیکر دوستش نرسید

نوید شاهد - همرزم شهید «مجید عبدوس» نقل می‌کند: «عراقی‌ها شروع به تیراندازی کردند. قایق‌ران برای نجات سرنشینان قایقش، مسیر دیگری را در پیش گرفت. هنوز کمی نرفته‌بودند که قایق به گل نشست. عراقی‌ها بی‌امان تیراندازی می‌کردند. دو نفر از بچه‌ها شهید شدند. ناصر در حین جابه جا کردن زخمی‌ها و شهدا، به شهادت رسید. هر لحظه ناصر جلوی چشمش بود. تصمیم گرفت شنا کند و خودش را به ناصر برساند ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

فیلم/شهید مهدی صبوری

نوید شاهد خراسان جنوبی خاطره گویی خانواده شهید مهدی صبوری و همرزمانش در جبهه را منتشر می کند. وی روز پانزدهم اسفند ماه 1338 در شهرستان فردوس متولد و روز سیزدهم فروردین1361 به مقام رفیع شهادت رسید.

خانم پرستار، من نمی‌توانم جبهه را ترک کنم!

نوید شاهد - «یک روز آقای شاملو فرمانده تیپ جوادالائمه(ع) را به بیمارستان اندیمشک انتقال دادند. نگران به نظر می‌رسید. با استیصال رو به من کرد و گفت: «خانم پرستار، من نمی‌توانم جبهه را ترک کنم! فرماندهی این عملیاتی که قرار است انجام شود با من است و تیپ ما عمل‌کننده است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "کبری چگینی" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

میوه شهادت/در یک چشم بر هم زدن انار را تمام کردند

نوید شاهد - برادر شهید "محمود نسیمی" می‌گوید: «انار را برداشتم و گفتم: هر کس می‌خواد شهید بشه باید از این انار بخوره که این رو از بهشت آوردن. نمی‌دانم تأثير حرف من بود یا دانه‌های سرخ و شیرین انار، که بچه‌ها در یک چشم بر هم زدن انار را تمام کردند ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دوبخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات به نقل از برادر شهید جلب می‌کنیم.

دستم را از تابوت بیرون بگذارید!

نوید شاهد - برادر شهید "حسن خانبیکیان" نقل می‌کند: «جنازه‌اش روی دست مردم دست به دست می‌شد؛ به یاد حرف‌هایش افتادم. روزی که می‌خواست برود گفت: «اگه من شهید شدم، دستم رو از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدونن من دست خالی از این دنیا رفتم.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقمندان منتشر می‌کند.
برگرفته از کتاب نگارستان؛

ترک سیگار!

نوید شاهد - «دوست بسیار خوب و باصفایی داشتیم. با همه خوبی‌هایش، سیگار می‌کشید. هر چه تلاش کرده بودیم که این دوست عزیز ما دست از سیگار کشیدن بردارد فایده نکرده بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

عطر حضورش، فضای خانه را پُر کرد

نوید شاهد - «مادرش می‌گفت: خواب امیر را دیدم. به خانه آمد و مرا در آغوش گرفت. آنقدر خوشبو و معطر بود که فضای خانه پر از عطر و بو شده بود. صبح روز بعد یکی از همسایه‌ها به خانه ما آمد و به مادر امیر گفت: چقدر خانه شما بوی عطر و گلاب میده؟ مادرش گفت ...» آنچه خواندید به نقل از پدر شهید "امیر طالب" است. نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه خاطرات این شهید گرانقدر دعوت می‌کند.

صوت/شهید جلیل رخشانی

نوید شاهد خراسان جنوبی خاطره‌گویی خانواده شهید "جلیل رخشانی" را منتشر می‌کند. علاقمندان می‌توانند به این محتوا گوش فرا دهند.

بازی فوتبال در سیزده به در

نوید شاهد - شهيد "کاظم شکری" در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بله امروز 13 فروردين روز سيزده بدر، امروز صبح براي نماز بلند شديم نماز را که خوانديم چون از شب قبل به بچه ها گفته بودم رفتيم براي ورزش...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

عجب سربازهای بعثی شجاعی، اینطوری می‌خواستید تهران را تصرف کنید!

نوید شاهد - «خودشان هم باورشان نمی‌شد که چنین حقه‌ای را به عراقی‌ها زده باشند. چند لحظه بعد دیگر نمی‌توانستند خنده خود را نگه دارند و تا رسیدن به مرز خودی قاه‌قاه‌ می‌خندیدند و می‌گفتند: عجب سربازهای بعثی شجاعی، عجب دل و جراتی! اینطوری می‌خواستید تهران را تصرف کنید و قاه‌قاه می‌خندیدند ...» این روایت جذاب و خواندنی از زبان برادر شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

هدیه‌ای که پسرم را غمگین کرد

نوید شاهد - مادر شهید "رضا میرزاخانی" نقل می‌کند: «بعد از رفتن رضا، همیشه با خودم می‌گفتم در قبال شهیدی که برای رضای خدا دادیم هیچ عوضی نمی گیریم. اما یک روز بزرگان شهر به دیدنمان آمدند تا یادی از رضا و خاطرات خوبش کنند. هدیه‌ای نیز تهیه کرده‌ بودند، من نپذیرفتم. در میان آن جمع، سید بزرگواری حضور داشت که گفت: من سیدم! دستمو رد نکنید! من هم به احترام ایشان پذیرفتم و بلافاصله سکه را روی طاقچه اتاق قرار دادم. همان شب اتفاقی برایم افتاد ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، در سه بخش خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقمندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

قاب خاطره شهید "جواد اسداللهی"

نوید شاهد خراسان جنوبی، عکسهای یادگاری از شهید "جواد اسداللهی" را منتشر می‌کند. وی روز یکم آبان ماه 1341 در روستای چک نوزاد متولد و روز بیست دوم تیرماه1360 در منطقه عملیاتی مهران به فیض شهادت نایل شد.

فیلم/خاطره گویی خانواده شهید گرانقدر" جواد اسداللهی"

نوید شاهد خراسان جنوبی خاطره گویی از زندگی شهید "جواد اسداللهی" را منتشر می‌کند که در ادامه از علاقمندان به دیدن این فیلم دعوت می‌کنیم.

سادات احتیاج به پارتی ندارد!

نوید شاهد- «کارکنان بیمارستان اصلا به برادرم رسیدگی نمی‌کردند، ما هم نگران بودیم تا اینکه به حاج‌آقای ابوترابی زنگ زدیم و موضوع را مطرح کردیم، به طوری که توقع داشتیم ایشان پارتی ما بشوند. حاج‌آقا فرمودند: سادات احتیاج به پارتی ندارد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" از زبان یکی از نزدیکان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

کسی نشنیده بود که او بگوید «من جانبازم»!

نوید شاهد - «در طول عمر با برکتش اصلا ندیدم مشکلی را مطرح کند و یا از کسی گله‌ای داشته باشد. هیچ‌گاه از جانبازی‌اش نمی‌گفت. کسی نشنیده بود که او بگوید من جانبازم! ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید جانباز "مجید نبیل" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

ماهی کپور ممنوع!

نوید شاهد - «در دریاچه مریوان با هر قلابی که می‌انداختی بعد از چند دقیقه یک ماهی کپور بزرگ به قلاب می‌آمد. وقتی که وارد پادگان حر مقر جندالله مریوان، می‌شدی بوی ماهی همه جا را پر کرده بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه