خاطره ای از شهید "احمد سالاری"؛
همرزم شهید "احمد سالاری" در خاطره ای می گوید: در بهمن ماه سال 1365 عمليات کربلاي 4 در منطقه اروند کنار خرمشهر انجام گرفت. گردان کميل نيز در عمليات شرکت داشت. اسماعيل مسعودي و حسين نيکوئي در واحد اطلاعات در آن عمليات مفقود شدند.
کد خبر: ۴۷۴۵۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۴
هر بار که به قاسم نگاه میکرد، هیجانزده میشد و میگفت: بیبین! به من مِخَندَه! حال آن که هیچ نوزادی در آن سن و سال نمیخندد... ادامه این خاطره از همسر شهید «حجتاله صنعتکار آهنگریفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۴۵۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۳۰
خاطره ای از شهيد "محمدرضا عقيقی"،
در کتاب سهمی از آفتاب به روایت از خود شهید آمده است: آن وقت ها کیف کوچکی داشتم که همیشه با من بود و همه میدانستند که اسم آن کیف را گذاشته ام سفره دل روزی یکی از بچه های گردان میخواست مطلبی مهم را یادداشت کند اما کاغذ و قلم نداشت .
کد خبر: ۴۷۴۵۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۳
خاطره ای از شهید "منصور خادم صادق":
خواهر شهید حاج منصور خادم صادق در خاطره ای روایت می کند: قدیم رسم بود برای گرفتن آبغوره و آبلیمو، یک هفته می رفتیم خانه مادر بزرگ. مسیر مدرسه من هم تا خانه مادر بزرگ دورتر از خانه خودمان بود.
کد خبر: ۴۷۴۵۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۳۰
پدر شهید "حسن عرب" نقل میکند: «پسرم شب قبل از اعزام همه خانواده را به دور هم جمع کرد و با بذله گویی سعی می کرد برای لحظه ای هم شده خنده را به لب اعضای خانواده بیاورد.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۴۵۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۳۰
از آن سال به بعد، روز بیست و دوم بهمن، سه خاطرهی به یاد ماندنی را در ذهن ما زنده میکند: سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، تولد فرزندم و ... ادامه این خاطره از همسر شهید «آصف مصطفی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۴۴۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۹
خانم نشهری، همسر شهید حسن یوسفی صفت:
شهید حسن یوسفی صفت، ابوذر گونه زندگی کرد و به همراه 19 نفر از همکاران خود مظلومانه به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۷۴۴۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۱
پسرم را که تشییع میکردیم هنوز چهلم پدرش نرسیده بود و صدایش در گوشم میپیچید که: "من قبل از چهلم پدرم شهید میشوم و قول بده که بیتابی نکنی" اما مگه... ادامه این خاطره از مادر شهید « اباذر معصومخانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۴۴۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۸
به منزل مرحوم حاجی اسماعيل بابايی رفتم و خواستم تا از عباس كه در آن زمان فرمانده پايگاه هوايی اصفهان بود، بخواهد فرزندم را نزد خود به كارهای اداری و دفتری مشغول كند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۴۳۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۷
در آن موقعیت حساس که همه از خیابانها فرار میکردند تا مورد ضرب و شتم قرار نگیرند، او با دقت قدم میزد و در صدد شناسایی نیروهای رژیم بود... ادامه این خاطره از همسر شهید « علیاصغر جمشیدی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۴۲۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۶
همسر شهید"خلیل الله بهرامی" نقل می کند:«گفتم: از جبهه برام بگو! گفت: خاطرات جبهه، مثل سیب است که مزه اش قابل حسه، ولی قابل بیان کردن نیست.» نوید شاهد سمنان به مناسبت شهادت این شهید بزرگوار شما را به مطالعه خاطراتی از ایشان دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۴۱۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۴
شهید "سیامک افرادی" شهیدی از خطه پایتخت ایران،تهران بزرگ است. او بهمن سال 64 در فاو عراق شربت شهادت نوشید. در ادامه نوید شاهد سمنان شما را به خواندن خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند. این خاطرات از مادر،خواهر و همرزم این شهید گرانقدر نقل شده و "ماجرای اشک های ارزشمند" یکی از این مجموعه خاطرات است که در ادامه تقدیم حضورتان می شود.
کد خبر: ۴۷۴۱۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۴
سایت نوید شاهد استان کرمانشاه ویژه نامه شهید" حاج علی نور علیپور" که شامل مجموعه ای از زندگی نامه، وصیت نامه، خاطرات شهید و ... را در اختیار کاربران قرار داده است.
کد خبر: ۴۷۴۰۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۴
«یکسری از اسرای عراقی را سوار کمپرسی کردیم. یک بچه سیزده چهارده ساله را برای حفاظت از اسرا روی تاج کمپرسی گذاشته بودیم. زمانی که ماشین به طرف شهر در حال حرکت بود، این برادر از بالا پرت شد میان عراقی ها. آنها هم این بچه را بلند می کنند و دوباره او را می گذارند روی تاج کمپرسی.» آنچه خواندید مصاحبه رادیویی با شهید رضاعلی اعرابیان است که نوید شاهد سمنان شما را به خواندن این مصاحبه دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۴۰۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳
سردار بحرینی،دوست و همرزم شهید" حاجیعلی نور علی پور " روایت می کند:(( مهترین ویژگی ای که شهید نور علی پور را بسیار متمایز کرده بود اعتقاد عمیق او به ولایت بود. ))
کد خبر: ۴۷۳۹۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳
«مصاحبه کننده پرسید:نماز ظهر چند رکعته؟ پاسخ داد: چهار رکعت. نماز مغرب؟ سه رکعت. نماز صبح؟ خوب دو رکعت. نماز شکسته عشا چند رکعته؟ دو رکعت. نماز شکسته مغرب چند رکعته؟ تأملی کرد و محکم جواب داد: خوب معلومه دو رکعت. همه خندیدیم. مصاحبه کننده گفت: اخوی! نماز مغرب شکسته نداره.» آنچه خواندید به نقل از برادر شهید "محمدرضا معینیان" است که نوید شاهد شما را به مطالعه این خاطره خواندنی دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۹۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳
خاطره خودنوشت شهید "علی نجات سلمان پور"(3):
شهید "علی نجات سلمان پور" در دفتر خاطرات خود می نویسد: بعد از نماز و صبح گاهي در زير نم نم باران که بر سرزمين گلگون خوزستان مي باريد. نرمش بدني را با سرپرستي برادر ابراهيم آبادي انجام مي داديم. انگار قطره اي باران حامل پيامي از طرف الهي براي بندگانش بود و نويد و پيروزي براي آن ها مي آورد...
کد خبر: ۴۷۳۸۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۴
خاطره خودنوشت شهید "علی نجات سلمان پور" «2»،
شهید "علی نجات سلمان پور" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ... به طرف سردخانه حرکت کرديم در محوطه سردخانه تخته ها و چوب هاي بسياري که براي ساختن صندوق حمل جسد آماده شده بود به چشم مي خورد و در گوشه اي ديگر صندوق هاي ساخته شده ديده مي شد و در طرف ديگر فانوس هاي پر از خون و قمقمه هاي آغشته به خون که در جايي جمع شده بودند به چشم مي خورد...
کد خبر: ۴۷۳۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳
خاطره خودنوشت شهید "علی نجات سلمان پور" «1»،
شهید "علی نجات سلمان پور" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ما وارد محوطه ي بسيج شديم . در آن جا با برادران ديگري که جهت اعزام آمده بودند برخورد کرديم که تعدادي را ثبت نام کردند و تعدادی را چون لازم نبود و امکان ثبت نام آن به هر نحوي نبود با چه مکافات و زوري از درب بسيج بيرون کردند . در ميان آن ها کساني بودن اشک مي ريختند و مي گفتند هر طور که شده بايد ما را ثبت نام کنيد بنازم به قدرت خداوندي خدا را که اين چنين ملت را به خروش آورده...
کد خبر: ۴۷۳۸۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۳
هم دانشگاهی شهید "مجتبی مداح" نقل می کند:« شب از نیمه گذشته بود. از خواب پریدم. دیدم مجتبی سر جایش نیست. توجهی نکردم. دوباره خوابیدم. بعدها متوجه شدم که وقتی همه خوابند، مجتبی از اتاق بیرون می رود، گفتم: ناقلا حتماً جای دنجی گیر آورده و درس می خونه، قرارمون این نبود. باید سر از کارش در میاوردم. یک شب خودم را به خواب زدم. طبق معمول، سر ساعت از اتاق رفت بیرون. ظاهراً کتابی هم دستش نبود. شکّم بیشتر شد... » نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید والامقام دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۸۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱