خاطرات شهدا - صفحه 122

خاطرات شهدا

یک عکس، یک لبخند

همرزم شهید "محمد اسلامی نسب" در خاطره ای می گوید: چند روزی مانده بود به عملیات کربلای چهار، که گردانهای لشکر فجر در کنار امامزاده «زید» در حوالی شوشتر مستقر شده بودند، برای آموزش، در دفتر ستاد نشسته بودیم که برادر امیری، مسئول سمعی و بصری لشکر وارد شد، پیش من نشست و گلایه کرد... متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.

ماهی سیاه عراقی!

«یک ظرف پلاستیکی در دستش بود. نظرم را به سوی خودش جلب کرد. حیرت‌زده پرسیدم: این دیگر چیست؟ با خنده پاسخ داد: سوغات جبهه است. گفتم: مگر در جبهه غیر از تفنگ، چفیه و ساک، سوغات دیگری هم هست؟ ...» ادامه این خاطره را از زبان خواهر شهید «غلامحسین مردانی‌فر» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

لحاف به جای روسری سر کنید!

«وقتی آقای دکتر برای معاینه به سر کلاس دختران رفت بعضی از آنها را که حجاب داشتند مسخره کرد و گفت: از این پس به جای روسری لحاف سر کنید!...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» در برخورد با این دکتر فاسد است که تقدیم حضورتان می‌شود.

هدیه ای از امام

همسر شهید"محمد اردکانی زاده" نقل می کند: «محمدگفت: این یکی پسره. خدا خواسته درِ رحمت رو ببنده و در برکتش را به رویمان باز کنه. پرسیدم:چطور؟ مگه علم غیب داری. مامایی هم سرت میشه؟ گفت: دیشب خواب دیدم که جایی هستم تاریک و پر از ظلمات. حتی جلوی پایم را هم نمی توانستم ببینم. یک مرتبه یک نوری ظاهر شد و همه اون فضا رو روشن کرد. در اون روشنایی یک آقایی با لباس سبز ظاهر شد و ...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.

خاطره ای از شهید "مهدی ظل انوار" | قلبی آرام

مادر شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: بر سر خاک پسرانم نشسته بودم ، قلبم آرام نمی گرفت . خانمی پیشم آمد ، صورتش پوشیده بود . دستش را روی قلبم گذاشت و شروع کرد به دعا خواندن... ادامه متن را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «12»

در انتظار دیدار با خانواده

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از نماز صبح چند لحظه‌ای به نماز مستحبی و قرآن پرداختم و حالا که...» متن خاطره دوازدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره ای از شهید حاج "منصور خادم صادق" | تربیت اسلامی

برادر شهید حاج "منصور خادم صادق" در خاطره ای می گوید: نوجوان که بود به کلاس موسیقی و تئاتر در کتابخانه پارک ولیعصر (عج) می رفت. خدا رحمت کند برادر بزرگ ما «آقا اسماعیل»، سراغ منصور را گرفت: « گفتیم رفته کتابخانه!»... متن کامل خاطره را در نوید شاهد بخوانید.

خاطرات جبهه | شهید کفشگیری

همسر شهید "علی رایج کفشگیری" نقل می‌کند: «همسرم تمام مدتی که برای مرخصی به خانه می آمداز خاطرات جبهه و جنگ برایمان می گفت.»

خاطره ای از شهید حاج "منصور خادم صادق" | تاکتیک

یکی از همرزمان شهید حاج "منصور خادم صادق" در خاطره ای می گوید: بعد از عملیات کربلای 5 و 8 آتش دشمن برای باز پس گیری جزایر مجنون روی این منطقه متمرکز شده بود. همچنین دشمن سکوهای 30 متری ایجاد کرده بود که تانک ها به راحتی روی آن مستقر می شدند و با گلوله مستقیم مواضع ما را هدف قرار می دادند... ادامه خاطره را در نوید شاهد بخوانید.

جانمازت را جمع نکن!

«گفت: جانمازت را جمع نکن من هم نماز را بخوانم. در قیام رکعت دوم بود که خمپاره به نزدیکی او اصابت کرد و...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «کریم اصغری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

وعده بهشت

همسر شهید دلی نقل می‌کند: «وقتی از همسرم خواستم به دلیل تک‌فرزند بودن از رفتن به جبهه منصرف شود به من گفت: خداوند در کتاب‌های آسمانی وعده بهشت را برای مومنینی که درراه خدا پیکار می‌کنند داده است.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان بخوانید.

روزه به جای دروغ

« یک روز وقتی به منزل آمد، بیشتر از همیشه ناهار خورد، گفتم: محمد چی شده مگر پولت را خرج نکردی. گفت: امروز دروغ گفتم...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات برادر شهید «محمد حامدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
"علی اصغر بابایی" همرزم شهید محمدعلی رفیعی:

خاطرات|تواضع و اخلاص دو ویژگی بارز شهید رفیعی بود

تواضع و اخلاص شهید "محمدعلی رفیعی" بارزترین ویژگی این شهید و فرمانده بزرگوار بود.

گریستن در سحرگاهان!

سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی به بیابان خشک پناه برده بود و در دل شب، آن چنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود که به اطراف خود توجهی نداشت. من به خودم اجازه ندادم که... ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

معامله با خدا

همرزم شهید "غفور رضوی" نقل می کند: « آن زمان که دشمن به این آب و خاک حمله کرد، غفور به ندای رهبر لبیک گفت و برای دفاع از این آب و خاک راهی جبهه های حق شد تا جانش را با خدای خود معامله کند.» در ادمه متن کامل این خاطره جذاب را در نوید شاهد گلستان بخوانید.

حال و هوای ماه مبارک رمضان در اسارت به روایت هم‌بند شهید «ابوترابی»

ماه رمضان در اسارت حال و هوای دیگری داشت. عراقی‌ها کاری به ماه رمضان نداشتند، صبحانه و ناهار توزیع می‌کردند و بچه‌ها هر دو وعده را برای افطار و سحر نگاه می‌داشتند... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید علی‌اکبر ابوترابی» در دوران اسارت به روایت هم‌بند این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

فیلم | خاطرات رزمندگان و همرزمان شهدا

"علی نجف شجاعیان"از رزمندگان دوران دفاع مقدس می گوید: پیام من به ملت ایران این است که وحدت و یکپارچگی خود را حفظ کنند و با تمام توان از اسلام و جبهه ها حمایت نمایند.
خاطرات رزمندگان و همرزمان شهدا

روایتی شنیدنی از رزمنده دلاور "سید عباس میر معینی"

رزمنده دلاور سید عباس میر معینی چنین روایت می کند: وقتی خودم را در دل دشمن تنها دیدم و حس کردم لحظه های آخر عمرم فرا رسیده است، صدایی غریب به گوشم رسید و راه را نشانم داد.

روایتی خواندنی از ماجرای جبهه رفتن سیدِ جوان

پدر شهید «سید مصطفی حاجی‌میری» مخالف سرسخت حضور پسرش در جبهه بود، غافل از آنکه سید مصطفی رگ خوابش را دانسته و با شگردهایی رضایت پدر را جلب می‌کند... این روایت جذاب و خواندنی از زبان پدر شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

عطر حضور شهید در بیداری

مادر شهید «محمود کارخائی» می گوید: «هنگامی که خیلی برایش بی تابی می کنم و هوای دیدن او به سرم می زند؛ مخصوصاً وقتی که نماز می خوانم، احساس می کنم در کنارم نشسته است. آری! به طنین صدای گوشنواز و عطر دل انگیز حضورش دلخوشم و بی هیچ تردیدی او با من است.» توجه شما را به مطالعه خاطراتی از مادر این شهید گران‌قدر جلب می کنیم.
طراحی و تولید: ایران سامانه