نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
یکی از دوستان گفت: حاجی! مشکل عمده برای رأی نیاوردن، خود شما بودی. حاج آقا طالبیان گفت: چطور؟! آن دوستمان پاسخ داد: یادت هست یکی از کاندیداهای روحانی آمد خدمت شما و گفت که با این هفت - هشت هزار راي حاضرم به نفع شما کنار بروم، شما چه پاسخ دادی؟
کد خبر: ۴۷۵۰۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰

برادر شهید "حسن صنعتی" نقل می کند:«ما نمی دانستیم که در آخرین مرخصی اش است، اما او می دانست. متوجه هم نشدیم که داخل اتاقش چه کار می کند. بعدها فهمیدیم در این آخرین مرخصی اش نواری را پر کرده بود. در آن نوار گفته بود:دیگه برنمی گردم، در صورتی برمی گردم که شهید شده باشم با سرخونین. همین طور هم شد.» نوید شاهد سمنان در دو بخش خاطراتی از این شهید بزرگوار را برای علاقمندان منتشر می کند که شما را به مطالعه بخش دوم این خاطرات دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۴۹۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۶

وقتی مرا گرفتند، یکی از نیروهای حکومت نظامی گفت: اینجا داری چه کار می‌کنی؟ من هم خیلی صادقانه گفتم: داریم اعلامیه امام خمینی(س) را چاپ می‌کنیم... ادامه این خاطره از خواهر شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید...
کد خبر: ۴۷۴۹۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۶

خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
اگر همه دنیا را به من بدهند، حاضر نیستم حتی یک قدم به سمت خانه این آقا بردارم چه رسد به این نمایندگی مجلس که از نظر من هیچ ارزش و جایگاهی ندارد.
کد خبر: ۴۷۴۹۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۸

خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
حاجی! بعد از تبلیغ برای دیگران، دست کم برای مردم می گفتی که خودت هم برای نمایندگی مجلس اسم نوشته ای! با تبسمی زیبا نگاه کرد و گفت: مردم خودشان می دانند.
کد خبر: ۴۷۴۹۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷

پدر شهید "علی مراغه" نقل می کند:« یک روز از پسرم خواستم بعد از من نماز و روزه های قضای من را به جا آورد ولی علی در جواب به من گفت: پدر جان، تا سالم هستید خود اعمالتان را انجام دهید. شاید من تا آن زمان زنده نمانم.»
کد خبر: ۴۷۴۹۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۶

همرزم شهید "علی تاج‌احمدی" با بیان خاطره‌ای به قصه شهادت این شهید گرانقدر می‌پردازد که از شما دعوت می‌کنیم این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین مطالعه کنید.
کد خبر: ۴۷۴۸۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵

برادر شهید "محمد تقی تجربی" نقل می کند: « یک شب نیروهای ضد انقلابی خانه ما را محاصره کرده بودند تا برادر بزرگترم را که یک روحانی بود دستگیر کنند. محمد تقی با شجاعت تمام آن شب رساله و اعلامیه های امام را از محاصره نیروهای دولتی خارج کرد و باعث تخفیف مجازات برادر بزرگترمان شد.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان می خوانید.
کد خبر: ۴۷۴۸۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵

حسن آقا سلطانی- همرزم شهید" ابوالحسن ایرانی" روایت می کند: ((خواب ابوالحسن را می دیدم وقتی بیدار شدم بالای سرم ایستاده بود گفت فعلا" وقت تنگ است آماده شویدگردان شما باید حرکت کند تعریف خواب را بگذار برای بعد از عملیات...))
کد خبر: ۴۷۴۸۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵

دوست شهید "رسول قربانپور" نقل می کند: «شبی که به قصد زیارت امامزاده دل به جنگل زدیم برف سنگینی درحال باریدن بود که باعث شد ما مسیر را گم کنیم.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان می خوانید.
کد خبر: ۴۷۴۸۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵

جواد مظفری- همرزم شهید"محمد علی ظهرابی" روایت می کند: ((شهید به مادرش گفته بود فکر می کنم سعادت شهید شدن را ندارم وگرنه تا حالا شهید شده بودم.))
کد خبر: ۴۷۴۸۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵

دایی شهید "ناصر محمدی" نقل می کند:«طبق معمول، منتظر ماندند تا همه بخوابند. پیت نفت ها را برداشتند و راهی شدند. بعد از چند لحظه به خانه ای رسیدند. در آن را زدند و مقداری نفت پشت در گذاشتند و خود به گوشه ای رفتند. وقتی آن مرد از داخل خانه بیرون آمد، نفت را که دید خوشحال شد و آن را برداشت...» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۴۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۴

روایتگر خاطرات ناهید یوسفیان همسر شهید علی امینی است چهره برتر علوم هستی است که در انتشارات سوره مهر به بازار عرضه شد.
کد خبر: ۴۷۴۷۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۴

معرفی کتاب:
کتاب «تو تمام نمیشوی» خاطرات امیر اسدالله میرمحمدی از زندان‌های بعث عراق را بیان میکند که سهیلا راجی کاشانی آن را به رشته تحریر درآورده و انتشارات روایت فتح این کتاب را در ۵۰۴ صفحه مصور راهی بازار نشر کرده است.
کد خبر: ۴۷۴۷۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۴

دوازده سالش بود، همیشه گریه می‌کرد که من می‌خواهم جبهه بروم، رضایت بدهید. من می‌گفتم:"تو هنوز سنت کم است، هر وقت که بزرگ شدی می‌روی"، ولی می‌گفت: اگر رضایت ندهید... ادامه این خاطره از مادر شهید «قدیر حیدری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید...
کد خبر: ۴۷۴۶۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۳

مادر شهید مدافع حرم "محمدمهدی فریدونی" در خاطره ای میگوید: در میان دوستانش همه جور آدمی وجود داشت. خیلی هاشان مثل خود او بودند؛ اهل حلال و حرام و سر سفره خانواده بزرگ شده، که دوست داشتم مهدی بیشتر با آن ها بگردد.
کد خبر: ۴۷۴۶۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۱

دوست شهید "محمدمهدی فریدونی" در خاطره ای می گوید: آن روز بر خلاف همیشه از آرایشگر خواستم موهایم را مدلی خاص و امروزی بزند. دست به کار شد و با ماشین اصلاح دور سرم را تقریباً سفید کرد و بعد قیچی و شانه اش را از روی میز برداشت و موهای وسط سرم را دسته دسته لای انگشتانش گرفت و کوتاه کرد.
کد خبر: ۴۷۴۶۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷

خاطره ای از شهيد "اکبر کوثری"؛
همرزم شهيد "اکبر کوثری" در خاطره ای می گوید: صبح ، بچه ها همه داخل سنگر جمع بودند و از هر دری سخن می گفتند. اکبر هم با علاقه ی عجیبی به بچه ها خیره شده بود و به آنها نگاه می کرد. یکی از بچه ها گفت: راستی بچه ها ، من امروز تولدمه ولی چه فایده که اینجایم و هیچ امکاناتی هم برای جشن نداریم...
کد خبر: ۴۷۴۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۱

فردای آن روز که برای عملیات آماده می‌شدیم یکی از فرماندهان وقتی دید که همه نیروهای تدارکات کچل کرده‌اند گفت: کی به شما گفته که سرتان را کچل کنید و همه نیروها... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید«سیدمحمد میرکمالی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۴۶۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۱

خاطره خودنوشت شهيد "امان الله عباسی"؛
شهید "امان الله عباسی" در خاطره ای می نویسد: برادران رشتي وقتي ديدند رفيقشان شهيد شده شروع به گريه و بي تابي کردند و ما آن ها را دلداري داديم و شهيد را انتقال داديم. هنوز صداي دوستان شهيد در گوشم طنين انداز است...
کد خبر: ۴۷۴۶۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵