پوست کف پاهایم را شکافتند و تمام خونمردگیها و حتی گوشتهای پا را که بر اثر شدت ضربات فاسد و سیاه و به اصطلاح خود آنان چند طبقه شده بودن، کنده و خارج کردند... ادامه این خاطره از مرحوم آزاده و جانباز «محمدحسین خاکساران» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۳۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۴
اسدی تبری میزد توی گلوی من. بوکسور بود، دستهای خیلی سنگینی داشت، وقتی یک سیلی میزد آدم به دیوار میخورد و برمیگشت...ادامه این خاطره از شهید «نصرتالله انصاری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۳۰۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۳
کتاب «دختران هم شهید میشوند» داستان شهادت دختری ۱۳ ساله مشهدی است که به قلم آزاده فرزام نیا منتشر شده است.
کد خبر: ۴۷۳۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۳
مرضیه بریموندی همسر شهید" محمدجعفر بریموندی " روایت می کند: شهید را در خواب بیش از گذشته نورانی تر دیدم که با لباسی سفید داشت می رفت، به سمتش دویدم گفتم کجا می روی گفت باغ بهشت. که 18 روز بعد از دیدن این خواب خبر شهادتش را آوردند.
کد خبر: ۴۷۲۹۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۳
نویسنده کتاب «شبهای بمباران» گفت: در کتاب «دشت شقایقها» به قدم زدن سربازی پرداختهام که در منطقهای پر از گلهای شقایق متفکرانه قدم میزند از آنجا که در مناطق دشت آزادگان، دهلران، فکه و نهرعنبر، فصل بهار زودتر خود را نشان میدهد جذابیت چند برابر میشود.
کد خبر: ۴۷۲۹۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲
کد خبر: ۴۷۲۸۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲
معرفی کتاب؛
کتاب «سربلند» خاطراتی از زندگی شهید محسن حججی است که به دست کوردلان داعش به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۷۲۸۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲
شهيد "مهدی ظل انوار" در 6 شهریور سال 1336 در شيراز به دنیا آمد. هشت ساله بود که پدرش را از دست داد. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد
کد خبر: ۴۷۲۸۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۶
نوید شاهد قزوین - «از ابوترابی پرسیدم: چرا سرعت ماشین را تند کردید؟ گفتند: عقب را نگاه کنید! نگاه کردم و دیدم یک ماشین که عناصر ساواک داخل آن نشسته بودند در تعقیب ما است ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۲۸۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۵
برادر شهید "حسن رامه ای"نقل می کند:« تاج الدین، همرزم برادرم می گفت: آن شب بعد از نماز، دعا داشتیم. مثل وقـت هـاي دیگـر نبـود. زار مـیزد! کسی تا به حال گریه او را با صداي بلند نشنیده بود. همه فهمیدند که حالش تغییر کرده است. بعد از شام، بچه ها طبق معمول شوخی میکردند. براي اولـین بار بود که شیخ حسن با صداي بلند میخندید. باز هم غیرطبیعی بـود! روز بعـد وقتی با خیرالله گیلوری روي مین رفتند فهمیدم که انگار دیشب پاسـخ خواسـته اش را داده اند.»در ادامه، شما را به خواندن خاطراتی از این شهید عزیز، دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۲۷۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۰
خاطره ای از شهيد "باقر سليمانی"؛
در خاطره ای از شهید "باقر سلیمانی" چنین آمده است: نیمه های شب طبق نقشه ، از زیر سیم خاردار نزدیک برجک دو ، که نگهبانش از قبل توجیه شده بود ، تعداد زیادی سرباز پا به فرار گذاشتند. باقر هم با دونفر از دوستان شیرازی اش رهواری فلزی را به قصد شیراز به زحمت انداختند . « السلام علیک یا شاهچراغ !»اما باقر باید می رفت کازرون .
کد خبر: ۴۷۲۷۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲
بدون اینکه باران خمپاره، توپ و مسلسلها کوچکترین تزلزلی در ارادهاش ایجاد نماید، دشمن کافر را تا رودخانه کارون... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید « سبزعلی اینانلو» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۲۷۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۸
روایت دیدار رهبر معظم انقلاب بههمراه شهید حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید عظیمپور در کرمان منتشر شد.
کد خبر: ۴۷۲۶۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۸
مادر شهید"حسن رامه ای" در خاطرات خود چنین می گوید: «مردم وضع خوبی نداشتند.عید به عید به هر زحمتی بود براي بچه هـا لبـاس میخریدند. او دانش آموز راهنمایی بود. وقتی از بیرون آمدم لباس نویی را که بـرایش تهیه کرده بودیم در تشت آب انداخته بود و چنگ میزد. ناراحت شدم. گفتم: این چه کاریه که میکنی؟ چرا لباس نو رو میشوري. گفت: نمیخوام بچه هـایی کـه لباس نو ندارن، تـن مـن لبـاس نـو ببینن.»
کد خبر: ۴۷۲۶۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۸
پیغام سردار را به او رساندم و خواستم که با باقی نیروهای به جا ماندهاش برگردد؛ اما «مهدی»، بلافاصله گفت: خط نه مال توست و نه مال «زینالدین»!... ادامه این خاطره از همرزم شهید «مهدی شالباف» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۲۶۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۷
شهید "محسن احمدی" در یکی از خاطراتش روایت می کند : «ضربان قلبمان به سرعت می زد تا اینکه آتش به اختیار شد و شروع به تیراندازی کردیم ابتدا 10 تیر "ژ 3 "را انداختند بعد 10 تیر "کلاش" همین که گروه اول تیراندازی کرد ترس همه ریخته شد و برایمان عادی شد ذوق می کردیم وحول می زدیم که گروه دوم برود و تیراندازی کند.»
کد خبر: ۴۷۲۵۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۷
ولی من هنوز نتوانستهام او را فراموش کنم و با خاطراتش زندگی میکنم و بعد از او هم هیچگاه تصمیم نگرفتم که... ادامه این خاطره از همسر شهید «محمود محمدقاسمی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۲۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۶
وضع زنندهای در مجلس حاكم بود يک لحظه عباس را ديدم كه صورتش سرخ شده و از شدت خشم تاب و تحمل را از دست داده است... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همسر سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی » است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۲۴۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۵
شهید"حسن چهاردوری"در نامهای به خانواده اش چنین نوشته است: از خدا برای همه مان پیروزی و مقاومت و شناخت آرزو میکنم باشد که همه تان در پیشگاه خدا از مقام بس بزرگ برخوردار باشید آری روزگار شده روزگار باایمانها، با لیاقتها، مسلمانها، روزگاری که تنها پیکرهای بیجان شهیدان میتوانند بگویند ایمان تا چه حد است.
کد خبر: ۴۷۲۴۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۵
در همین حال و هوا، عسگری جانشین فرماندهی گردان امام رضا(ع) شروع کرد به خواندن ترانه لب کارون – همان ترانهای که در زمان طاغوت میخواندند... ادامه این خاطره از همرزم شهید «محمداسماعیل عسگری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۲۴۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۵