خاطرات شهدا - صفحه 124

خاطرات شهدا

صوت / خاطره ای از شهید "قنبر اسدپور" در خاکریز خاطره «29»

یکی از همرزمان شهيد "قنبر اسدپور" در خاطره ای می گوید: نیمه شب بود و قنبر به نماز ایستاده بود برای خودش حال عجیبی داشت...
خاطره ای از شهید "مهدی ظل انوار"؛

شنا در کانال ماهی

یکی از همرزمان شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: شب عملیات بود. بچه هاي گردان امام حسین(ع) را دو قسمت کرده بودیم، عده اي قرار بود با شنا عرض کانال ماهی را طی کنند و خود را به دژ عراق برسانند...
خاطره ی از شهيد "حسين دريابار"؛

حسرت آغوش پدر

فرزند شهيد "حسين دريابار" در خاطره ای می گوید: پدر ما را هم برای زندگی به اهواز می برد. یک بار پدر بزرگ به پدر گفت: «حسین چرا محسن و سعید را هم با خود به منطقه می بری، خودت مجبوری آنها چه گناهی دارند؟»...
خاطره ی از شهيد "حسين دريابار"؛

وعده حضرت امام

همرزم شهيد "حسين دريابار" در خاطره ای می گوید: یک روز قبل از عملیات بود که حسین را دیدم. با شادی فوق العاده ای به سمت من آمد و گفت: «داداش دیشب امام را در خواب دیدم...
خاطره ای از شهيد "حسين دريابار"؛

سنگری مملو از فرشتگان خدا

همرزم شهيد "حسين دريابار" در خاطره ای می گوید: ...دیگر توانی در بدن ما باقی نمانده بود. به اولین سنگر که رسیدیم، یا الله ای گفتیم و هر دو در جایی خالی خوابیدیم. سنگر روشن شده بود...

کارگران سالخورده مستحق دریافت پول از بیت‌المال هستند

رئیس تاسیسات می‌گفت کارگران به خاطر کهولت سن، بازدهی مطلوبی ندارند، به همین خاطر با حقوقی که به آنها می‌دهیم پول بیت‌المال هم به هدر می‌رود. شهید بابایی با متانت همیشگی که داشتند گفتند:... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خلبان سرلشکر شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
از جوانی تا شهادت

فیلم/ سپهبد شهید صیاد شیرازی به روایت خانواده اش

تاریخ دفاع از این آب و خاک قهرمان نامی کم ندارد، یکی از ایشان که «بدون تعارف» مهمان خانواده بزرگوارش شد، زاده خراسان شمالی بود.

روایت خواندنی سردارحاجی‌زاده ازعملیات انتقام خون شهیدصیادشیرازی/منافقین چگونه برای ضربه موشکی سپاه درنزدیکی بغدادجمع شدند؟

فرمانده نیروی هوافضای سپاه در یادداشتی به مناسبت سالروز شهادت سپهبد شهید علی صیاد شیرازی برای نخستین بار جزئیاتی را از عملیات انتقام شهادت این شهید بزرگوار که توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انجام شد، بیان کرد.
خاطراتی از شهیدمحمدکاظم شهروی

بابا رفته پیش خدا

همسر شهید "محمد کاظم شهروی" چنین نقل می کند:«بچه ها را اینطوری توجیه می کردم که بابا رفته پیش خدا. آن موقع بچه ها کوچک بودند و خیلی از مسائل را نمی فهمیدند.پدربزرگ و مادربزرگشان که رفتند مکه، بچه ها خیلی خوشحالی می کردند.می گفتند:بابابزرگ و مادرجون رفتند پیش خدا، برگردن بابا رو هم باخودشون میارن. وقتی از مکه برگشتند...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه ادامه این خاطره دعوت می کند.
"ابولقاسم رستمی" پدر شهید هاشم و عموی شهید مسعود رستمی:

خاطرات|شهیدان رستمی الگوی همه دانش آموزان در شهامت و اخلاص هستند

شهیدان هاشم و مسعود رستمی به عنوان شهدای دانش آموز استان همدان الگوی دانش آموزان در رشادت، شهامت و اخلاص هستند.

وقت بدرقه نبودم!

به مسئول اعزام گفتم: اخوی ما دارد میاد سراغ شما که اجازه بدی برود جبهه، شناسنامه‌اش را بخواه و چون به سن قانونی نرسیده، جلوشو بگیر و نزار برود... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «قاسم شکیب‌زاده» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطره ای از شهید "کمال ظل انوار"؛

دیدار با امام زمان

یکی از همرزمان شهید "کمال ظل انوار" در خاطره ای می گوید: آخرین شب جمعه قبل از عملیات کربلای 5 بود. در منطقه، زیر چادر دعای کمیل برپا کرده بودیم، بچه ها با اشک و سینه زنی آقا صاحب الزمان(عج) را صدا می زدند. اواسط دعا بود که...
خاطره ای از شهید "سید محمد کدخدا"؛

اجابت دعای مادر

مادر شهید "سید محمد کدخدا" در خاطره ای می گوید: همیشه قبل از اعزام در گوشش آیت الکرسی می خواندم که سالم برگردد. آن بار مرا برد گلزار شهدا، گفت: ببین مامان، همه دوستام دارن شهید می شن، اما من خمپاره هم کنارم زمین بخوره، به خاطر دعای شما یه ترکش هم نمی خورم!

قلبم کنده شده است و دیگر میل به ماندن ندارم!

شهيد "حبيب روزیطلب"  در دفتر خاطراتش می نویسد: ...حالت های عجیب از حضور دائمیش و جلای قلبش را نمی گویم، تواضع عجیبی را که پیدا کرده بود نمی گویم. کلمه ای را که با همه وجودش به کار می برد می گویم. او می گفت: قلبم کنده شده است و دیگر میل به ماندن ندارم!...
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «11»

ثبت نام در دانشگاه یاسوج

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « اگه فردا تا قبل از ساعت 10 نورآباد برسم با برادرم مشهدی نجف که فردا می‌خواهد مادرم را ببرد یاسوج تا پایش را عمل کند با اون‌ها می‌روم یاسوج و دانشگاه ثبت‌نام خود را انجام می‌دهم و...» متن خاطره یازدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «10»

برای رسیدن به هدف باید سختی ها را گذراند

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «الآن که دارم نوک خودکار را به حرکت درمی‌آورم حالم بهتر از چند روز قبل هست و دلیلی که من توانستم حال خودم را بهتر جلوه دهم این بود که...» متن خاطره دهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «9»

می‌خواهد مرا زمین گیر کند!

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «از خدا بخاطر اينكه من را وارد چنين مكاني كرد كمال تشكر را دارم و از او مي خواهم كه كمك كند تا شكر چنين نعمتي را در حد توان خود به جا آورم و از او درخواست دارم تا...» متن خاطره نهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «8»

دفترچه مثبت و منفی یک شهيد

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بد نيست از دفترچه مثبت و منفي شهيدي هم يادكنيم و به خودمون در مورد يك كار مثبت و منفي بدهيم. مثلا نگاه به نامحرم كار بدي هست...» متن خاطره هشتم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

روایتی مادرانه از شهید سعید قدس

مادر شهید "سعید قدس" نقل می کند: «وقتی از پسرم سوال کردم چرا انقدر به جبهه می روی او جواب داد؛ مادر جان یک بسیجی رسالتش این است که همیشه در میدان های جنگ حضور داشته باشد تا به شهادت برسد.»

3 خاطره خواندنی از سردار شهید «رجبعلی بهتویی»

از آقای بهتویی پرسیدند که: چرا ازدواج نمی‌کنی و به دوران مجردی خاتمه نمی‌دهی؟ ایشان در جواب با خنده و خوشرویی فرمودند مگر داماد موقت... آنچه می‌خوانید 3 خاطره خواندنی از همرزم سردار شهید«رجبعلی بهتویی» است که همزمان با نیمه شعبان، سالروز ولادت باسعادت امام زمان(عج) تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه