نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
شهيد فريدون کاردانی در دفتر خاطرات خود می نویسد: باران نسبتاً تندي که از ديشب باريدن گرفته بود بعد از ظهر از بارش ايستاد . نماز ظهر را به جماعت خواندم که البته احد در سمت راست من ايستاده بود .
کد خبر: ۴۶۹۱۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۸

شهيد فريدون کاردانی در دفتر خاطرات خود می نویسد: حدود ساعت 12 ظهر بود که گفتند کساني که به جبهه رفته اند به صف بايستد که مطابق معمول من و ساير دوستانم به اتفاق ساير کساني که به جبهه رفته بودند به رديف پشت سر هم ايستاديم .
کد خبر: ۴۶۹۱۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۸

به همراه بچه های تفحص بودیم و از همراهی شان کسب فیض می کردیم، گه گاه پای خاطراتشان می نشستیم، از جمله پای خاطرات جانباز شهید حاج علی محمودوند.
کد خبر: ۴۶۹۱۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۸

شهید "ابراهیم سیادت" از شهدای آذرماه 1366 است. نوید شاهد سمنان شما را به خواندن خاطراتی از این شهید بزرگوار دعوت می کند.
کد خبر: ۴۶۹۰۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۶

رزمنده پیشکسوت، مرتضی نادر محمدی معاون گردان تخریب لشگر 32 انصار الحسین (ع) استان همدان: امروز کفر جهانی با تمام توان کمر همت بسته تا اسلام را نابود کند و ما که خود را شیعه حضرت امیر المومنین علی (ع) می دانیم باید با تمام توان در مقابل آن بایستیم. امروز حرب الهی بی تفاوت وجود ندارد. حزب الهی یا در خط مقدم است و یا در حال پشتیبانی و سازندگی است.
کد خبر: ۴۶۹۰۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۴

گفت: مادر یه تاوه باقلوا درست کن و برای من بفرست جبهه. سریع دست به کار شدم و آماده کردم ولی کسی که آمد باقلوا را ببرد، خبر شهادتش را آورده بود...
کد خبر: ۴۶۸۹۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۲

کد خبر: ۴۶۸۹۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۲

ابوالفضل با لبخند می‌گفت: مادر فدایت شوم؛ برایم دعا کن، خیلی‌ها به ما نیاز دارند، الان وقت خانه ماندن نیست! وقت کمک به دیگران و محرومان است.
کد خبر: ۴۶۸۸۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۱

جانبازان پیام‌رسان راه و منش شهدا هستند و همچنان در اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت و احیای آرمان‌های شهیدان تلاش می‌کنند.
کد خبر: ۴۶۸۸۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۰

شهید صنعتکار آمد بالای سرم. آهسته بیدارم کرد و گفت: اینجا سنگر کمین است پسر! گشتی‌های عراق، هر لحظه امکان بریدن سرت را دارند...
کد خبر: ۴۶۸۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۰

اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسائلی در اطراف من می‌گذرد که گاهی موجب می‌شود شیطان با وسوسه‌هایش مرا به گناه بکشاند...
کد خبر: ۴۶۸۷۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۹

شهید عزت الله سلیمانی در دفتر خاطرات خود می نویسد: روز چهارشنبه 19 آبان 1361 من در برج باهنر پادگان شهيد چمران نگهباني مي دادم ماشين ها را مي ديدم که از شيراز به کازرون و از کازرون به شيراز و ديگر مناطق کشور مي رفتند. فرمانده ي بسيج پادگان شهيد دستغيب اسم برادران که ملاقات داشتند مي خواند.
کد خبر: ۴۶۸۶۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۰

شهید "عزت الله سلیمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: 24 بهمن 1360 بعدازظهر در خانه نشسته بودم و در همين روز هم امتحانات ثلث دوم که آخرين امتحان هم عربي بود به پايان رسيد و تا عيد 6 روز ديگر مي خواهيم.
کد خبر: ۴۶۸۶۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۷

گفت:«مادر جان با این فکرها خودتو اذیت نکن! آخه کی گفته که من تو کمین نشستم؟!» بعد از شهادتش، دوستانش برایم تعریف کردند که آن ایام به قدری به دشمن نزدیک بودند که در هنگام تماس، پتو روی سرشان می‌انداختند...
کد خبر: ۴۶۸۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۷

یکی از نخستین و ماندگارترین اقدامات شهید جانباز مجید نبیل در بنیاد قزوین، تشکیل صندوق قرض‌الحسنه ویژه جانبازان بود که همچنان فعالیت آن ادامه دارد...
کد خبر: ۴۶۸۵۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۶

در را که می‌زدند، می‌گفتم: علی آمد، نامه می‌آوردند، می‌گفتم: بی شک نامه علی است، تا اینکه بعد از یازده سال چیزی را آوردند که اصلا انتظارش را نداشتم. پلاک و کفشش!...
کد خبر: ۴۶۸۵۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۵

دیوارهای مسجد را خودش بالا برد، گاهی که از حاج آقای ابوترابی می‌پرسیدند: چرا چهره‌ات قرمز شده است، مگر عملگی می‌کنی؟ به آنها می‌فرمود: بله، برای خدا عملگی می‌کنم. اصلا به هیچ‌کس این موضوع را نگفت و ماهم نگفتیم...
کد خبر: ۴۶۸۴۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۴

یاد حرف‌های «عبدالله» افتادم و به شوخی گفتم: «عبدالله» دیگر بر نمی‌گردد!، او هم که فکر می‌کرد من از ماجرا با خبرم، گفت: «پس تو هم خبر داری؟»...
کد خبر: ۴۶۸۳۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۳

گفتم: راستی شنیده‌ام فلانی نماز شب‌اش ترک نمی‌شود، برادرم بلافاصله گفت: خوش به حالش و خوش به سعادتش، ما که سعادت نداریم! و من دیگر هیچ نگفتم...
کد خبر: ۴۶۸۳۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۲

با خوشحالی هنگام پایین رفتن از پله‌های خانه بلند بلند می‌گفت: «یادت باشه، یادت باشه» و من هم با لبخند در حالی که اشک می‌ریختم و آخرین لحظات بودن با معشوقم را در ذهن حک می‌کردم پاسخ می‌دادم «یادم هست، یادم هست »...
کد خبر: ۴۶۸۲۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۳۰