«پسرم این بار خیلی زود برگشت؛ به او گفتم، ولی چرا زود آمدی به خنده گفت، چه شده نمیخواهید همین حالا برگردم؛ چند روز مانده بود که آمد و گفت مادر من میخواهم به جبهه بروم ...» ادامه این خاطره از شهید «ولی امینی» از زبان مادر این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۹
«توانمندیهای شهید قزوینی در مرتبه بالایی قرار داشت، اما از آنجایی که همه بسیجیها و رزمندگان از ویژگی عدم خودنمایی و نمایش توانمندیهایش به طور واضح برخوردار بودند، همواره سعی میکردند تا کار خود را به نام دیگران انجام دهند و هرگز خود را مطرح نکنند ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید "حمید قزوینی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید
کد خبر: ۵۴۰۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۱
«مرخصی آخرش که تمام شد توی حیاط جمع شده بودیم تا با او وداع کنیم. خواهرش برای او یک لیوان آب آورد، اما قبل از اینکه عمران آب را بگیرد. لیوان شکست و آب ریخت. با ریختن آب دل ما هم ریخت ...» ادامه این خاطره از شهید «عمران شاهسوند» از زبان مادر این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۲
«شالباف به پدر شهیدی گفت پسر شما شهید شده اگه ممکنه در این حمله نباشید. اینجا بمانید و از وسایل بچهها محافظت کنید. پدر شهید به وی گفت پسرم راه خودش را رفته، من هم باید راه شهیدم را ادامه دهم و نباید جا بمانم. شالباف بعد از تمام شدن صحبتهای پدر شهید، دستوپای او را بوسید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳
«فارسجین در آن روزهای پیروزی انقلاب ما هم از کردهای مهاباد یاد گرفتیم و ایست و بازرسی را در سر روستای خودمان در مسیر جاده برقرار کردیم. ماشینها را میگشتیم که یک اسلحه ژ ۳ از یک ماشین پژو سفید ۵۰۴ گرفتیم و از این طریق اسلحهدار هم شدیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۴
«پسر بچهای را دیدم که از ناحیه بین دو تا گلوله خورده بود و خون داخل شلوار و حتی کفشش را پر کرده بود. سرش به جایی خورده بود و قسمتی از پوست سرش از قسمت عقب کنده شده برگشته بود. معلوم بود بیش از پانزده سال ندارد و چنان ترسیده و شوک زده بود که با وحشت عجیبی به اطرافش مینگریست. دکتر قرارگاه که جوانی زیبارو بود چنان به طرف این سرباز زخمی آمد که گویی دارد برادرش را برای درمان میبرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۰
«نه تنها خود زندگینامه نوشت نداشت بلکه توصیف و معرفی هم از خویش نداشت و خیلی خودش را فراموش کرده و مسائل جنگ را هم مطرح نمیکرد. گاه به نظرم میآمد اگر بخواهم مطالبی را در این حوزه از ایشان بپرسم احتمال دارد ناراحت هم بشود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید جانباز «مجید نبیل» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۸
«هدف آقای چگینی از کوهنوردیهای منظم و نسبتاً سنگین این بود که اگر احیاناً ما توسط ساواک دستگیر شدیم در مقابل شکنجههایشان توان مقاومت داشته باشیم و اعترافاتی نکنیم که برای دیگر مبارزان، گران تمام شود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» است که در آستانه سالروز شهادت این شهید بزرگوار از زبان دوستانش تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۹۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۰
«از آنجایی که هر روز شهر سرپل ذهاب مورد تهاجم هوایی جنگندههای عراق قرار گرفته و اماکن مختلف شهر را بمباران میکردند، روزها با مردم به غاری در کنار کوههای اطراف شهر پناه میبردیم و شبها که هوا کاملاً تاریک میشد برای استراحت به خانه بازمیگشتیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «جانباز زهرا مختاری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۸۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹
خاطرات شهید «عبدالرضا احمدی پور» به نقل از برادر شهید؛
برادر شهید «عبدالرضا احمدی پور» می گوید: گویی که سید یک فرستاده ای بود از طرف خداوند که رابطی باشد بین او و امام رضا (ع) که نامه و سلام شهید عبدالرضا را به امام رضا (ع)برساند.
کد خبر: ۵۳۹۸۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
«راننده آمبولانس گفت من تا اینجا مأموریت داشتم شما خودتان وسیله جور کنید و بروید. ما از آمبولانس پیاده شدیم و سوار یک بلیزر قدیمی شدیم. مصیب صندلی عقب نشست و پایش را روی صندلی دراز کرد. من هم جلو نشستم. در این رفتوآمدها مصیب با اینکه درد میکشید هیچ نمیگفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۸۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
قسمت نخست خاطرات شهید سید حسین تقوی
پدر شهید «سید حسین تقوی» نقل میکند: «قرآن روی طاقچه اتاق بهترین دوستش بود. بیشتر از این که با ما صحبت کند با قرآن و خدایش خلوت میکرد، زیرا فقط خدایش دانای شور و بیپرواییاش بود.»
کد خبر: ۵۳۹۸۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
خاطرهای از مادر شهید «سعید شالی»
مادر شهید تعریف میکند: پاتوق سعید، مسجد نظربیگ بود و در آنجا به قرائت قرآن و دعا میپرداخت.
کد خبر: ۵۳۹۷۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷
برگی از خاطرات شهید رجایی؛
«وقتی سند هزینه تعویض موکت را برای امضا پیش آقای رجایی بردم نگاهی کرد و پرسید چه کسی دستور داده این موکت تعویض شود گفتم فلانی. او را خواست و پرسید برای چه دستور تعویض موکت را دادهاید؟ ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که به مناسبت گرامیداشت هفته دولت تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷
مادر شهید «فتحعلی آلحکمت» نقل میکند: «بهش گفتم: نمیخوای زن بگیری؟ گفت: کدوم جوونیه که نخواد زن بگیره. الآن دفاع از اسلام واجب تره. دعا کن عاقبت به خیر بشم. اگه این اتفاق بیفته هم بهم زن میدن و هم میتونم هفتاد تا از شما رو شفاعت کنم.»
کد خبر: ۵۳۹۷۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷
« در برخورد اول با او احساس میکردی، پناهی پیدا کردهایم یک دوست قدیمی کسی که میشد بهش اعتماد کرد ...» ادامه این خاطره از شهید «سید علیاکبر حاج سیدجوادی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۷۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۶
«شایعه حمله حدود چند روز بود که بر سر زبانها افتاده بود و همه انتظار داشتیم که در چند روز آینده حملهای گسترده به مواضع دشمنان برای آزادسازی شهر سوسنگرد و تثبیت مواضع نیروهای خودی انجام شود که پس از روستاهای حمیدیه و کوت عبدالله در منطقه هویزه مستقر بودند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۶۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۵
«از آنجا که نام پدر و نامزدم در شناسنامه رجبعلی بود. تصمیم گرفتم با اسم دیگری صدایش کنم موضوع را با او در میان گذاشتم بعد از اندک سکوت لبانش را برگرداند و گفت، چون ماه رجب به دنیا آمدم اسمم را گذاشتند رجبعلی! ... قربانیشان بروم! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «رجبعلی قربانیموینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۵۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۳
برگی از خاطرات شهید دولت، ناصرخانی؛
«پسرم در نامه نوشته بود، مادر من را ببخش که به شما نگفتم که به جبهه میروم، هر وقت جایم معلوم شد، برایت نامه مینویسم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «ناصر باباخانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۵۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۲
حیدر در خواب به دوستش گفته بود: «اگه میخواهی به مقام شهدا برسی، نماز اول وقتتون ترک نشه. نماز اول وقت کمتر از شهادت نیست.»
کد خبر: ۵۳۹۴۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۱