مصاحبه با جانباز - صفحه 2

آخرین اخبار:
مصاحبه با جانباز
جانباز علی چراغی:

هنوز نفس‌هایم بوی شیمیایی می‌دهد

علی چراغی، جانباز دفاع مقدس، از نوجوانی راهی جبهه شد و در عملیات‌های کربلای ۴، کربلای ۵ و حلبچه مجروح و شیمیایی شد. حالا با بدنی پر از ترکش و نفس‌هایی که هر روز سخت‌تر بالا می‌آید، از خاطرات رزمنده‌هایی می‌گوید که با یک زیرپوش پاره برای دفاع از دین و ناموس رفتند و از مظلومیتی که بعد از جنگ بر رزمندگان سایه انداخت، اما هنوز با همان ایمان روزهای جنگ، ایستاده است.
جانباز حسن جهاندیده؛

از نوجوانی در خط مقدم تا جانبازی در عملیات رمضان

حسن جهاندیده، جانباز سرافراز دفاع مقدس، روایتگر روزهایی است که نوجوانی را در جبهه‌ها گذراند، راننده تانک شد، در عملیات‌های بزرگی چون فتح‌المبین و رمضان جنگید و در میانه آتش و خون، مجروح و دوباره به خط مقدم بازگشت. او با صداقت از دردها، رشادت‌ها و خاطراتی می‌گوید که امنیت امروز ما بر پایه آن‌ها بنا شده است.

درد دل مادر شهید حسین ابراهیمی از جدایی، مهاجرت و شهادت فرزندش

مادر شهید "حسین ابراهیمی" در روایت سختی‌های زندگی و مهاجرت از افغانستان به ایران، خاطرات فرزند شهیدش را به زبان می‌آورد؛ از روزهای کودکی و چوپانی گرفته تا پیوستن به جبهه سوریه و آخرین تماس‌های او پیش از شهادت.

روایت جانباز از سال‌های دفاع مقدس و مجروحیت در جبهه‌های جنگ

"یوسفعلی میرزایی"، جانباز 33 درصد دفاع مقدس، دو بار به عنوان بسیجی به جبهه‌های آبادان، خوزستان و کردستان اعزام شد و در عملیات والفجر مقدماتی مجروح گردید. او با حدود چهل ماه سابقه حضور در جبهه، پس از پایان ماموریت‌ها به عضویت سپاه پاسداران درآمد.

روایت درد و دلاوری؛ از مجروحیت در کربلای پنج تا مبارزه با سختی‌های زندگی

اکبر سلامت، جانباز دوران دفاع مقدس، با روایت خاطراتش از جبهه‌های نبرد، از شجاعت و ایثار رزمندگان می‌گوید. او که در عملیات کربلای پنج مجروح شد و بخشی از دست و پای خود را از دست داد، امروز با تمام سختی‌های زندگی همچنان ایستاده و از مسئولان می‌خواهد که یاد و خاطره جانبازان را فراموش نکنند.

روایت ایستادگی؛ از روزهای بی‌پوتین تا شب‌های بی‌خواب خط مقدم

جانباز "احمد جمالی"، از رزمندگانی است که از نخستین روزهای جنگ تحمیلی، بی‌تردید و بی‌تجهیزات، پای کار دفاع ایستاد. او که خود را «بنا به وظیفه» در خط مقدم می‌داند، در گفت‌وگو با نوید شاهد از ناگفته‌های جهاد، رشادت، غربت و معجزات می‌گوید؛ از میدان‌های بی‌مهمات، تا فتح‌هایی که حتی دشمن هم آن را "الهی" خواند. گفت‌وگویی شنیدنی با کسی که امروز هم، دل در گرو همان عهد روزهای آتش و خون دارد.
در گفت‌وگوی اختصاصی نوید شاهد با جانباز سرافراز عباس قاسمی مطرح شد

از فوتبال ساوه تا میدان‌های مین جنوب

جانباز ۳۰ درصد دفاع مقدس، عباس قاسمی، از روزهایی می‌گوید که نوجوانی‌اش در زمین‌های فوتبال سپری شد و جوانی‌اش در میدان‌های آتش و خون. از عملیات‌هایی که با هم‌محله‌ای‌ها و فوتبالیست‌های ساوه آغاز شد تا مجروحیتی که زیر موج انفجار سرنوشتش را تغییر داد. در این گفت‌وگو، او از لحظات ناب رفاقت، فداکاری و مردمی می‌گوید که گرچه از جنگ دور بودند اما دل‌شان همیشه در خط مقدم می‌تپید.
گفت‌وگوی اختصاصی نوید شاهد با جانباز سرافراز «سعید خلج بابایی»؛

از آتش عملیات میمک تا داغ اسارت و شیمیایی؛ روایتی عمیق از دردها و دلاوری‌ها

جانباز شیمیایی و آزاده‌ی سرافراز، "سعید خلج بابایی"، کسی است که دردهای تنش با خاکریزهای مهران و میمک گره خورده و زخم دلش با رنج‌های اردوگاه تکریت. از عملیات تا اسارت، از کابوس‌های شبانه تا خواب دیدن امام (ره)، آنچه روایت می‌کند حکایت نسلی است که با فریاد "یا حسین"، رنج را به جان خرید تا خاک به دست نامرد نیفتد.
خاطرات شفاهی جانبازان

ماشین روی مین رفت و من به آسمان پرتاب شدم

جانباز «سامی علیزاده» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «صدایی شنیدم انگار ماشین روی مین رفت و من به آسمان پرتاب شدم ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

از تمام اعضاب بدنم خون جاری شده بود

جانباز «رشید وحیدی مقدم» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در اثر برخورد ترکش خمپاره مجروح شده بودم و از تمام اعضای بدنم خون جاری شده بود و چون بدنم گرم بود متوجه نشده بودم ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

ماشین واژگون شد و همگی پرتاب شدیم بیرون

جانباز «حسین کریمی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در حین انجام عملیات ماشین واژگون شد و همگی پرتاب شدیم بیرون و تعدادی از همرزمان در جا شهید شدند...»
خاطرات شفاهی جانبازان

ما را تشویق به عضویت در گروه منافقین می کردند

جانباز «رسول فرخ زاد اسلاملو» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در زمان اسارت مسعود و مریم رجوی ما را تشویق به عضویت در گروه منافقین می کردند ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

منطقه آلوده به نیروهای ضد انقلاب بود

جانباز «حیدر غفورزاده تومتری» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «منطقه آلوده به نیروهای ضد انقلاب بود و در این شرایط من مسئول پاکسازی مین ها در مسیر تردد نیروها بودم...»
تاریخ شفاهی جانبازان

دستم را دراز کردم که پایم را لمس کنم دیدم نیست

جانباز «حسن نیک اخلاق» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «دستم را دراز کردم که پایم را لمس کنم، دیدم نیست و از هوش رفتم و با فریادها و ناله‌های همسرم در بیمارستان به هوش آمدم که چطور به این روز افتادی ...»

پس از اعلام قطعنامه، عراق ناجوانمردانه عملیات مرصاد را اجرا کرد

جانباز «حسن اولیائی لله لو» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «پس از اعلام قطعنامه، عراق ناجوانمردانه عملیات مرصاد را اجرا کرد و تعداد زیادی از نیروها عقب نشینی کرده بودند و کسی پاسخ تماس‌های ما را نمی‌داد و موشک‌های کاتیوشا از سمت عراق شلیک می‌شد...»
خاطرات شفاهی جانبازان

از هر طرف در کمین نیروهای دموکرات و کوموله بودیم

جانباز «جمشید آقازاده» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در گردنه کوه از هر طرف در کمین نیروهای دموکرات و کوموله بودیم و پیشنهاد دادم عملیات گریز و فرار را انجام دهیم وگرنه اسیر خواهیم شد...»
خاطرات شفاهی جانبازان

نمی‌گذاشتم سربازانم آسیب ببینند

جانباز «جعفر جلیلی تازه کند جنیزه» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «بیشترین آسیب و جراحت را خودم دیدم و نمی گذاشتم سربازانم آسیب ببینند چون تجربه کافی نداشتند و من تلاش می‌کردم زخمی نشوند...»
خاطرات شفاهی جانبازان

نیروهای بسیجی، ارتشی و سپاهی یکی شدیم برای راندن دشمن

جانباز «جبرئیل حسین‌پور آشنا آباد» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در زمان جنگ نیروهای بسیجی، ارتشی و سپاهی یکی شدیم برای راندن دشمن، همگی یک صدا و انقلابی بودن و در جبهه دست به دست هم می‌دادند برای دفاع از وطن ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

بی‌اختیار بلند شدم و شروع به دویدن کردم

جانباز «حسین الوفی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «عملیات در حال شروع شدن بود به صورت نظامی نشسته بودم یک دفعه یک ترکشی نمی دانم از کجا آمد و به من اصابت کرد، انگار مرا برق گرفت بالاخره جان آدم عزیز است، بی‌اختیار بلند شدم و شروع به دویدن کردم...»
خاطرات شفاهی جانبازان

دیدم هواپیماها آمدند که شهر را بمباران کنند

جانباز «حسین اصغری آق گنبد» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در حال بار زدن ماشین آذوقه بودم که دیدم هواپیماها آمدند که شهر را بمباران کنند کنار دیوار ایستاده بودم و نگاه می‌کردم، احساس کردم چیزی از آسمان پایین می آید. همراهم را هول دادم گفتم بخواب زمین ... »
طراحی و تولید: ایران سامانه