خاطرات رزمنده کرمانشاهی در جنگ تحمیلی؛
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید: «شبی که ما کمین را تحویل گرفتیم فرمانده دسته گفت بعد از سه ساعت نیروی جایگزین میآورم. ما تا صبح ماندیم ولی خبری از جایگزین نشد. روز بعد به فرمانده اعتراض کردیم اما جواب قانعکنندهای نداد. شب بعد مجدداً ما را به سنگر کمین فرستاد و خودش هم همراه ما آمد. بعد از ساعت ۲ رفت که جایگزین بیاورد ولی خبری نشد...»
کد خبر: ۴۹۲۴۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۵
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «من در حالی که خودم خیلی امید به زنده ماندن نداشتم اما سعی می کردم به دوستانم روحیه بدهم. می گفتم: خدا کریم است، حتما امشب در این جاده تردد صورت می گیرد. نهایتا در حالی که چیزی نمانده بود تسلیم سرما و یخبندان و ناامیدی شویم، نزدیک ساعت 11 شب که بوران و کولاک غوغا می کرد، از روبرو نور ضعیفی توجه مان را جلب کرد...»
کد خبر: ۴۸۷۲۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۱۷
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید: «آرام آرام عادت کردیم در شبانه روز حدود 4 ساعت بخوابیم و مابقی اوقات را فقط آموزش می دیدیم. بعد از پایان دوره ی آموزش، ما را به مرخصی فرستادند که به محض بازگشت به قرارگاه رمضان برویم و به منطقه ی عملیات اعزام شویم. بعد از بازگشت از مرخصی متوجه شدیم مأموریت ما لغو شده چون ارتش بعث متوجه قصد رزمندگان سپاه اسلام شده بود.»
کد خبر: ۴۸۶۱۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۰۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 20؛
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید: «نیروهای ارتش بعث چندین گلوله ی توپ در آن دره ها شلیک کرده و تعدادی از گلوله های خمپاره و چند موشک مالیوتکا مربوط به ادوات خودمان منفجر شده بود...»
کد خبر: ۴۸۳۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۳۰
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 19؛
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید:« رفتیم پیش فرمانده ی آتش بار ( عزیز علی شهبازی ) و یک روحانی هم آنجا بود، یک چراغ فانوس هم روشن بود. دیدم عقرب های زرد کوچک زیادی همین طور رفت و آمد می کردند. خواستم برگردم، آن روحانی از من پرسید نیامده می خواهی برگردی؟»
کد خبر: ۴۸۳۷۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۳۰
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 18؛
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید:« حدودا" 15 کیلومتری شهر بوکان که رسیدیم، ماشین پنچر شد. امیدی به عبور نیروهای سپاه نداشتیم. یک خودرو لندکروز کنار ما توقف کرد، راننده آن از روستای مجاور بود. می خواست کمکمان کند. من از او می ترسیدم، فکر می کردم شاید حیله ای درکارش باشد. او گفت شما به خاطر تأمین امنیت کردستان و دفاع از کشور زحمت می کشید و این حداقل کاری است که از دست من برمی آید.»
کد خبر: ۴۸۳۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۲۹
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 16؛
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید: «من دو روز متوالی، اول صبح می رفتم خط و با دوربین آن خمپاره را زیر نظر داشتم تا توانستم محل دقیق آن را پیدا کنم. تصمیم داشتیم یک تیم تشکیل دهیم و به پشت خط عراق نفوذ کنیم...»
کد خبر: ۴۸۳۴۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۲۵
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 15؛
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید: «وارد رودخانه که شدیم، شدت جریان آب را که بسیار زیاد بود، بیش تر احساس می کردیم، به طوری که کرم اللهی نتوانست قایق را آن طور که میخواست هدایت کند اما مرتب تکرار میکرد که نترسید، نترسید...»
کد خبر: ۴۸۲۸۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۱۶
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت نهم ؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «تابستان 1362 زمانی که در انتظار تحویل گرفتن خط پاسگاه زید، در چادرهای پشت خط مستقر بودیم، چند نفر از بچه بسیجیهای کم سن و سال بودند. فرمانده گردان به آنها دستور داد که برگردند به شهرستان اما برنگشتند... »
کد خبر: ۴۸۱۷۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت هشتم ؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «ابوعلی دوست عراقیام، یک روز خوابی را که دیده بود، برای من تعریف کرد. خواب دیده بود که دو سید نورانی به دنبالش آمدند چند قدم بیشتر نرفته بودند که آن دو سید گفتند هنوز زود است، بعدا" میآییم و تو را میبریم ...»
کد خبر: ۴۸۱۷۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت هفتم ؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «برای رفتنم به جبهه پدرم راضی نبود و من هم می خواستم رضایت او را جلب کنم، به کمک یکی از دوستانم روی یکی از برگه های پایگاه مقاومت نوشتیم؛ «برادر مصطفی محمدی! با توجه به تجربیات شما در جبههها ضرورت دارد ظرف ۴۸ ساعت خود را به گردان محبین کوهدشت برسانید...»
کد خبر: ۴۸۱۷۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 6؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «فرمانده محور گفت این پاسداراننما، جاسوس عراقیها و عضو خلق عرب بوده و همدست هم داشته که دنبال آن ها می گردیم ،نزدیک مقر شما بیسیم از آنها کشف کردیم...»
کد خبر: ۴۸۱۶۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت اول؛
نوید شاهد - " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می گوید: «وارد منطقه جدیدی شده بودیم که شرایطی متفاوت، پیچیده و بحرانی داشت. کاروان ما هنگام غروب به دارخوین رسید. اینجا دیگر شرایطش واقعا" با همه جا فرق داشت. رفتیم کنار رودخانه، یک پل شناور تازه زده بودند. غروبی بسیار دلگیر و سنگین! بوی خون و شهادت می داد.»
کد خبر: ۴۸۱۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
شهید "محمد مراد گراوند "گفت: به شکرانه ی این پیروزی برویم روی جاده ی آسفالت نماز شکر بخوانیم. گفتم: " همین جا هم می توانیم نماز شکر بخوانیم " اما با اصرار او حرکت کردیم هنوز به جاده نرسیده بودیم که عراقی ها ما را به رگبار بستند.
کد خبر: ۴۶۸۵۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۶
معرفی کتاب؛
ریگ های داغ پاتاق - مجموعه خاطرات رزمنده ی هشت سال دفاع مقدس مصطفی محمدی که در 190 صحفه تهیه و تدوین شده است.
کد خبر: ۴۲۵۱۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۱۸
مرصاد برگ زرین غرب/ خاطرات مولاداد رشیدی- از فرماندهان دوران هشت سال دفاع مقدس استان کرمانشاه؛
ساعت هشت صبح دوم مرداد در سپاه کرند تلفنی با سپاه چهارم در حال تماس بودم تا نیروها را از بلاتکلیفی در بیاورم که صدای غرش هواپیماها بر فراز کرند و سراب همه را به وحشت انداخت. عده ای به سمت سنگر و پناهگاه دویدند. صدای هواپیماها دورتر شنیده می شد و متعاقب آن صدای انفجارهای پیاپی. احساس بدی داشتم دچار دلشوره ی شدیدی شدم. مکالمه را تمام کردم و از اتاق بیرون آمدم. در محوطه ی سپاه بودم که یکی از همکاران سراسیمه با سر و وضع خونی به سمت من آمد و خبر بمباران تنگه را داد.
کد خبر: ۴۲۳۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۵