خاطرات رزمنده کرمانشاهی در منطقه عملیاتی ماووت عراق/ نجات از یخبدان، کولاک و ناامیدی
دوشنبه, ۱۷ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۱۹
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «من در حالی که خودم خیلی امید به زنده ماندن نداشتم اما سعی می کردم به دوستانم روحیه بدهم. می گفتم: خدا کریم است، حتما امشب در این جاده تردد صورت می گیرد. نهایتا در حالی که چیزی نمانده بود تسلیم سرما و یخبندان و ناامیدی شویم، نزدیک ساعت 11 شب که بوران و کولاک غوغا می کرد، از روبرو نور ضعیفی توجه مان را جلب کرد...»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که خاطرات و لحظههای بیتکرار عشق و آتش و خون را در کتابی به نام "ریگهای داغ پاتاق"را در 60 قسمت گردآوری کرده در ادامه قسمت 23 تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد:
زمستان 1366 در منطقه ی عملیاتی ماووت عراق زیر ارتفاعات گامو بودیم. عقبه ی گردان ما کنار شهر بانه مستقر بود. یک روز برای انجام مأموریتی با یک تویوتای فرسوده آمدم مقر عقبه ی گردان. برف به شدت می بارید. فرمانده محور، سردار رشید اسلام زنده یاد حمید قبادی، تأکید کرده بود که شب برگردم خط چون معاون گردان، لهراسب نوری تنها بود.
عصر همراه دو نفر دیگر از نیروهایمان به سمت ماووت راه افتادیم. باک ماشین را از بنزین پر کرده بودیم اما کاربراتور آن ایراد داشت. شرایط نامساعد هوا باعث کندی حرکت می شد. منطقه ی بوالحسن را پشت سر گذاشتیم، نرسیده به گردنه ی کارگر هوا تاریک شد و برف پاک کن ماشین از کار افتاد. دو چفیه را به برف پاک کن ها بستیم و آرام آرام روی شیشه می کشیدیم. تا حدی مشکل حل شد.
بعد از طی مسافت کوتاهی، بنزین تمام شد، کولاک وحشتناک بود و باد شدیدی می وزید. منتظر ماندیم شاید کمکی از راه برسد. یکی دو ساعت در آن سرما و کولاک چشم به راه ماندیم. لباس هایمان کاملا" یخ زده بود. برخلاف معمول که لودرها برف جاده را کنار می زدند، آن روز خبری از برف روب ها نبود.
کم کم نا امیدی غلبه می کرد. یکی از همراهان ما سرگذشت کسانی را تعریف می کردند که اخیرا" در هوای برفی گرفتار شده و یخ زده بودند. یکی می گفت: " دو هفته پیش یک تاکنر سوخت رسان شب هنگام جلوی تونل بانه قیچی کرده بود و گازوئیل آن منجمد شده و راننده و همراهانش یخ زده و سرنشینان دو خودرو دیگر که پشت سر آن تانکر بودند توانستنداز تونل عبور کنند یا به سقز برگردند و همگی منجمد شده بودند.
یکی دیگر تعریف می کرد: " سه روز پیش یکی از دیدبان های خودمان که اهل الیگودرز بود هنگامی که برای استحمام از روی ارتفاعات گامو آمده بود عقب، در بازگشت از جاده منحرف و در زیر برف مدفون شد. البته بعد از 40 روز جنازه اش پیدا شد.
من در حالی که خودم خیلی امید به زنده ماندن نداشتم اما سعی می کردم به دوستانم روحیه بدهم. می گفتم: خدا کریم است، حتما امشب در این جاده تردد صورت می گیرد. نهایتا" در حالی که چیزی نمانده بود تسلیم سرما و یخبندان و نا امید شویم، نزدیک ساعت 11 شب که بوران و کولاک غوغا می کرد، از روبرو نور ضعیفی توجه مان را جلب کرد. نور چراغ یک ماشین بود. نزدیک تر که آمد متوجه شدیم یک تویوتا با 3 سرنشین است و پشت سر آن هم دو تویوتای دیگر.
راننده تویوتای اول زمانی که متوجه وضعیت ما شد، با عصبانیت شروع به انتقاد کرد که چرا با ماشینی که ایراد دارد آمده اید و چرا و چرا ...
با این اوصاف سرنشینان ماشین ها همه پیاده شدند و به سرعت کمک کردند عیب ماشین را بر طرف کردیم مشخص شد گردنه ی کارگر بسته است و خبری هم از ماشین های برف روب نیست. ناچار همراه ماشین های دیگر برگشتیم و در منطقه ی بوالحسن در مقر لشکر 5 نصر داخل یک سنگر اجتماعی استراحت کردیم.
داخل سنگر به قدری گرم بود که با زیر پوش هم عرق می کردیم. به همراهانم گفتم:" من که گفته بودم نا امید نشوید، خدا کریم است و کسی به دادمان می رسد.
انتهای پیام/
عصر همراه دو نفر دیگر از نیروهایمان به سمت ماووت راه افتادیم. باک ماشین را از بنزین پر کرده بودیم اما کاربراتور آن ایراد داشت. شرایط نامساعد هوا باعث کندی حرکت می شد. منطقه ی بوالحسن را پشت سر گذاشتیم، نرسیده به گردنه ی کارگر هوا تاریک شد و برف پاک کن ماشین از کار افتاد. دو چفیه را به برف پاک کن ها بستیم و آرام آرام روی شیشه می کشیدیم. تا حدی مشکل حل شد.
بعد از طی مسافت کوتاهی، بنزین تمام شد، کولاک وحشتناک بود و باد شدیدی می وزید. منتظر ماندیم شاید کمکی از راه برسد. یکی دو ساعت در آن سرما و کولاک چشم به راه ماندیم. لباس هایمان کاملا" یخ زده بود. برخلاف معمول که لودرها برف جاده را کنار می زدند، آن روز خبری از برف روب ها نبود.
کم کم نا امیدی غلبه می کرد. یکی از همراهان ما سرگذشت کسانی را تعریف می کردند که اخیرا" در هوای برفی گرفتار شده و یخ زده بودند. یکی می گفت: " دو هفته پیش یک تاکنر سوخت رسان شب هنگام جلوی تونل بانه قیچی کرده بود و گازوئیل آن منجمد شده و راننده و همراهانش یخ زده و سرنشینان دو خودرو دیگر که پشت سر آن تانکر بودند توانستنداز تونل عبور کنند یا به سقز برگردند و همگی منجمد شده بودند.
یکی دیگر تعریف می کرد: " سه روز پیش یکی از دیدبان های خودمان که اهل الیگودرز بود هنگامی که برای استحمام از روی ارتفاعات گامو آمده بود عقب، در بازگشت از جاده منحرف و در زیر برف مدفون شد. البته بعد از 40 روز جنازه اش پیدا شد.
من در حالی که خودم خیلی امید به زنده ماندن نداشتم اما سعی می کردم به دوستانم روحیه بدهم. می گفتم: خدا کریم است، حتما امشب در این جاده تردد صورت می گیرد. نهایتا" در حالی که چیزی نمانده بود تسلیم سرما و یخبندان و نا امید شویم، نزدیک ساعت 11 شب که بوران و کولاک غوغا می کرد، از روبرو نور ضعیفی توجه مان را جلب کرد. نور چراغ یک ماشین بود. نزدیک تر که آمد متوجه شدیم یک تویوتا با 3 سرنشین است و پشت سر آن هم دو تویوتای دیگر.
راننده تویوتای اول زمانی که متوجه وضعیت ما شد، با عصبانیت شروع به انتقاد کرد که چرا با ماشینی که ایراد دارد آمده اید و چرا و چرا ...
با این اوصاف سرنشینان ماشین ها همه پیاده شدند و به سرعت کمک کردند عیب ماشین را بر طرف کردیم مشخص شد گردنه ی کارگر بسته است و خبری هم از ماشین های برف روب نیست. ناچار همراه ماشین های دیگر برگشتیم و در منطقه ی بوالحسن در مقر لشکر 5 نصر داخل یک سنگر اجتماعی استراحت کردیم.
داخل سنگر به قدری گرم بود که با زیر پوش هم عرق می کردیم. به همراهانم گفتم:" من که گفته بودم نا امید نشوید، خدا کریم است و کسی به دادمان می رسد.
انتهای پیام/
نظر شما