خاطرات رزمنده کرمانشاهی از عملیات رمضان / دوره آموزش عملیات چریکی
شنبه, ۰۱ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۱۲
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید: «آرام آرام عادت کردیم در شبانه روز حدود 4 ساعت بخوابیم و مابقی اوقات را فقط آموزش می دیدیم. بعد از پایان دوره ی آموزش، ما را به مرخصی فرستادند که به محض بازگشت به قرارگاه رمضان برویم و به منطقه ی عملیات اعزام شویم. بعد از بازگشت از مرخصی متوجه شدیم مأموریت ما لغو شده چون ارتش بعث متوجه قصد رزمندگان سپاه اسلام شده بود.»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که خاطرات و لحظههای بیتکرار عشق و آتش و خون را در کتابی به نام "ریگهای داغ پاتاق"را در 60 قسمت گردآوری کرده در ادامه قسمت 22 تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد:
لشکر 57 ابوالفضل ( ع ) زمستان 1366 در شمال عراق منطقه ی عمومی ماووت گردان ها و معاونین آن ها و فرماندهان گروهان های مستقر در منطقه خواستند در آن جلسه شرکت کنند. از گردان ادوات آقایان لهراسب نوری، حسین ملکی و من شرکت کردیم. فرمانده گردان ما آقای اسکندری در مرخصی بود. ابتدا فرمانده لشکر، سردار حاج نوری توضیح داد که تعدادی نیرو نیاز داریم برای جایی در همین نزدیکی ها، با این مشخصات؛ شجاع، مقاوم در برابر شرایط سخت محیطی، گرسنگی، تشنگی، احتمال دارد با وجود نزدیکی به مرکز درمانی، امکان و اجازه ی استفاده از خدمات درمانی وجود نداشته باشد.
فرمانده لشکر افزود هر گردان حدود 70 نفر را انتخاب کنند و در حین آموزش 15 نفر به عنوان نیروی اصلی و ما بقی به عنوان نیروی ذخیره در نظر گرفته شوند. بعد از این که از جلسه بیرون آمدیم هر کس نظری داشت، من هم گفتم: به احتمال زیاد این نیروها برای قرارگاه رمضان است.
ما از گردان ادوات 70 نفر را انتخاب کردیم. آقای حسین ملکی و من همراه آن ها به سد بوکان رفتیم فرمانده گردان هم به ما ملحق شد و در کنار سد بوکان در هوای سرد و برفی و یخ بندان چادر زدیم.
به مرور مشخص شد که این نیروها برای قرارگاه رمضان است. با توجه به این که حسین ملکی تازه ازدواج کرده بود و این مأموریت هم حداقل 6 ماه طول می کشید و احتمال سالم برگشتن هم کم بود، او را راضی کردیم که به خط برگردد. در نهایت قرار شد مسئولیت این افراد به عهده ی من باشد و البته مقرر شد آقای اسکندری هم تا پایان دوره ی آموزشی همراه ما باشد.
راهی خرم آباد شدم تا گل محمد طرهانی و فریدون رضایی را با خودم بیاورم. در برگشت متوجه شدم فرمانده گردان افرادی را به عنوان نیروی اصلی انتخاب کرده و علی رحم رحیمی پور را به عنوان نیروی ذخیره در نظر گرفته است. علی رحم از این که به عنوان نیروی اصلی انتخاب نشده بود، خیلی ناراحت و عصبانی بود. با توجه به شناختی که از علی رحم داشتم، با آقای اسکندری صحبت و او را متقاعد کردم که علی رحم جزء نفرات اصلی باشد.
چند مربی از طرف قرارگاه رمضان آمدند و آموزش های تئوری و عملی ما آغاز شد. روزی که آموزش عملی داشتیم، حدود 80 کیلومتر رفت و برگشت از 6 صبح تا 6 عصر در برف پیاده روی می کردیم و آموزش های مختلف نظامی و چریکی می دیدیم.
آرام آرام عادت کردیم که در شبانه روز حدود 4 ساعت بخوابیم و مابقی اوقات را فقط آموزش می دیدیم. بعد از پایان دوره ی آموزش، ما را به مرخصی فرستادند که به محض بازگشت به قرارگاه رمضان برویم و به منطقه ی عملیات اعزام شویم. بعد از بازگشت از مرخصی متوجه شدیم مأموریت ما لغو شده چون ارتش بعث متوجه قصد رزمندگان سپاه اسلام شده بود.
انتهای پیام/
فرمانده لشکر افزود هر گردان حدود 70 نفر را انتخاب کنند و در حین آموزش 15 نفر به عنوان نیروی اصلی و ما بقی به عنوان نیروی ذخیره در نظر گرفته شوند. بعد از این که از جلسه بیرون آمدیم هر کس نظری داشت، من هم گفتم: به احتمال زیاد این نیروها برای قرارگاه رمضان است.
ما از گردان ادوات 70 نفر را انتخاب کردیم. آقای حسین ملکی و من همراه آن ها به سد بوکان رفتیم فرمانده گردان هم به ما ملحق شد و در کنار سد بوکان در هوای سرد و برفی و یخ بندان چادر زدیم.
به مرور مشخص شد که این نیروها برای قرارگاه رمضان است. با توجه به این که حسین ملکی تازه ازدواج کرده بود و این مأموریت هم حداقل 6 ماه طول می کشید و احتمال سالم برگشتن هم کم بود، او را راضی کردیم که به خط برگردد. در نهایت قرار شد مسئولیت این افراد به عهده ی من باشد و البته مقرر شد آقای اسکندری هم تا پایان دوره ی آموزشی همراه ما باشد.
راهی خرم آباد شدم تا گل محمد طرهانی و فریدون رضایی را با خودم بیاورم. در برگشت متوجه شدم فرمانده گردان افرادی را به عنوان نیروی اصلی انتخاب کرده و علی رحم رحیمی پور را به عنوان نیروی ذخیره در نظر گرفته است. علی رحم از این که به عنوان نیروی اصلی انتخاب نشده بود، خیلی ناراحت و عصبانی بود. با توجه به شناختی که از علی رحم داشتم، با آقای اسکندری صحبت و او را متقاعد کردم که علی رحم جزء نفرات اصلی باشد.
چند مربی از طرف قرارگاه رمضان آمدند و آموزش های تئوری و عملی ما آغاز شد. روزی که آموزش عملی داشتیم، حدود 80 کیلومتر رفت و برگشت از 6 صبح تا 6 عصر در برف پیاده روی می کردیم و آموزش های مختلف نظامی و چریکی می دیدیم.
آرام آرام عادت کردیم که در شبانه روز حدود 4 ساعت بخوابیم و مابقی اوقات را فقط آموزش می دیدیم. بعد از پایان دوره ی آموزش، ما را به مرخصی فرستادند که به محض بازگشت به قرارگاه رمضان برویم و به منطقه ی عملیات اعزام شویم. بعد از بازگشت از مرخصی متوجه شدیم مأموریت ما لغو شده چون ارتش بعث متوجه قصد رزمندگان سپاه اسلام شده بود.
انتهای پیام/
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۱
انتشار یافته: ۴
درود خدا بر عزیزایی که جلو چشامون شهید شدن روحشان شاد
تشکر کنم از برادر عزیزم اقای احمد نوروزی منطقه شیخان عراق جونمو نجات داد
همه اونایی که زمان جنگ تو جبهه ها بودند ، یه بغض مشترک دارند.انگار از جنس این دنیا نبود. هرچی بود. آخر فداکاری و جوانمردی بود . یادشون گرامی
میمک و فکه و شرهانی.