گروهکهای ضد انقلاب بعد از شهید کردن سید محمد توفیق، باز دست از سرما بر نمیداشتند و مدام اذیتمان میکردند و هنگام افطار منزل ما را محاصره کردند.
کد خبر: ۵۳۲۴۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۰
«یک شب از شهربانی به حاجآقا زنگ زدند گفتند اینجا بمب دستساز پیدا کردیم که عاملش شما هستید و حاجآقا را تهدید کردند که امشب خانه شما را آتش میزنیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «آیتالله هادی باریکبین پدرش هید مرتضی باریکبین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۲۴۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۰
شهید «علیرضا ریگی» مرداد 1343 در زهک متولد شد، پس از حضور در جبهه به نیروی انتظامی پیوست، فروردین 1373 در ایرانشهر به فیض شهادت نایل آمد. در ادامه خاطرهای کوتاه از زبان برادر شهید را میخوانیم.
کد خبر: ۵۳۲۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۸
«مسئول گرم کردن غذا سفره سحری را چیده بود و همه سر سفره نشسته بودیم. عربها رسم داشتند در ماه رمضان لیمو امانی را در کتری میریختند و میجوشانیدند و شربتی ترش مزه درست میکردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۲۳۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۸
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«شهید آذربون در حالی که از سوی امام راحل، حکم فرماندهی منطقه غرب را در جیب داشت، ولی سمت معاونت آقای صیاد شیرازی را پذیرفت و ترجیح داد در نزد او مشغول خدمت به مملکت شود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «منوچهر مهجور» یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۲۳۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۸
روایت «فریده عباسی» از همسرش شهید «حسین علی رضوی»؛
همسر شهید «حسین علی رضوی» می گوید: آخرین بار که می خواست به جبهه برود، گفت: می خواهم برگردم به جبهه و شاید هم دیگر برنگردم.
کد خبر: ۵۳۲۳۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۷
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«حسین جان، امیدوارم که برای ما نیز دعا کنید تا ما پیش شما بیاییم، شما که به سختی وظیفه خود را انجام دادید، حال وظیفه ماست که در پاسداری از ارزشهای به یادگار مانده از شما بکوشیم و رسالت خود را به جای آوریم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۲۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۶
«مجذوب صوت قرآنش بودم، صدای زیبا و دلنشینی داشت. همیشه دوست داشتم قرآن بخواند و من گوش کنم ...» ادامه این خاطره را از زبان همسر شهید «حسن حسینپور» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۴
«گوشه گردان سرش را بین دو پایش قایم میکرد. این حالت همیشگیاش در روضه، دعا و سخنرانی سیدباقر علمی بود. کسی متوجه نمیشد کنار او نشسته است. بعد از جلسههای دعا میدیدی که پهنای صورتش خیس اشک شده است. میسوخت و میگریست ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «سید علیاکبر حاج سیدجوادی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۲۰۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۱
«در تلویزیون نشان میداد که هر کسی از زن، مرد، پیر و جوان به طریقی به جبههها کمک میکنند. من هم تصمیم گرفتم برای رزمندگان اسلام کاری بکنم. فردای آن روز وقتی به کلاس رفتم، گفتم بچهها فردا هر کسی که به مدرسه میآید این چیزهایی را که میگویم بیاورد تا جمع کرده و به جبههها بفرستیم ...» ادامه این خاطره از «لیلا قانعی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۱
«اگر سر کسی ترکش خورده بود پانسمان میبستند و سرم میزدند که خونریزی نکند و از حال نرود. سپس مجروح را به بخش میآوردند تا در اسرع وقت به تهران یا شهرهای دیگر منتقل شود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانیها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۲۰۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«اگر چه در حال حاضر برادرم پیش ما نیست. اما هیچ وقت ناراحت نبودهام و از خداوند شکایتی نداشتهام. چون میدانم برادرم در راهی گام برداشت که راه امام حسین (ع) است ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰
خاطراتی پیرامون شهید «حاج علی ژاله»؛
در خاطرات همرزم شهید «حاج علی ژاله» آمده است: عكسی زيبا از امام هميشه در جيبش بود. تكيه كلامش اين بود: «هر وقت جمال نورانی حضرت امام را مشاهده میكنم، آرامش خاصی به من دست میدهد كه وصف شدنی نيست.»
کد خبر: ۵۳۱۹۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰
برادر شهید «محمود نخعی مقدم» نقل میکند: ((تمام وجودم در صحنه نبرد است اینجا برایم زندان است، اسیر هستم.)) در ادامه گوشهای از خاطرات این شهید گرانقدر را میخوانیم.
کد خبر: ۵۳۱۹۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۹
«روزی پسرم محمدهادی به محمدرضا گفته بود. ما همه برادرها در جبهه هستیم و از آنجایی که شب عید است پدر و مادرمان تنها هستند تو از جبهه به خانه بگرد و کنار آنها باش ...» ادامه این خاطره از مادران شهیدان «محمدرضا و محمود کبیری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۹۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۹
مادر شهیدان محمود و محمدرضا کبیری:
«یک روز نشسته بودم دیدم رضا با خوشحالی آمد و گفت: مادر جان نتیجه روزه بیسحرم را گرفتم. گفتم چه کردی. رضا گفت در دو تا دانشگاه تهران رشته ریاضی و دانشگاه اصفهان رشته مهندسی پتروشیمی قبول شدهام، یک مرتبه رنگ از صورتش پرید. گفتم چی شد رضا جان. گفت ریا شد، من چرا گفتم روزه بیسحر گرفتم. من گفتم اینجا که کسی نبود. گفت شما هم نباید میدانستید ...» آنچه میخوانید بخشی از ناگفتههای مادر شهیدان «محمود و محمدرضا کبیری» از فرزندش شهیدش «محمدرضا» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۱۹۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۵
همسر شهید در سالروز شهادت «دادخدا صیادی اربابی» به بیان آخرین خاطره از این شهید بزرگوار پرداخته است.
کد خبر: ۵۳۱۹۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۸
«حاجآقا ابوترابی به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد. در سفرهایی که با هم بودیم، هر جا که وقت اذان و نماز میشد، همانجا میایستادیم و با آبی که داشتیم وضو میگرفتیم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۸۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۸
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«من روی تخت سیاهم یک زندان میکشم که بابا توی آن اسیر شده است. پشت در زندان، یک آدم سیبیلو با یک تفنگ رژه میرود. بابا گوشهی زندان نشسته و زل زده به میلهها، میگویم»: تقصیر خودته. بابا، هر بار گفتم منو هم ببر جبهه، هی خندیدی ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۱۸۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۷
«علی مطیع بیچون و چرای ولایت بود و تداوم انقلاب را فقط در پناه ولایت و تحقق دستورالعملها و رهنمودهای آن میدانست و در بحث اطاعت از فرامین رهبری با هیچکس تعارف نداشت ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوهچین» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۸۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۶