مصاحبه - صفحه 5

مصاحبه

«قصه جاودان»؛ روایت یک نویسنده نوجوان از زندگی و خدمات شهید آیت‌الله رئیسی

مبینا حبیبی، نویسنده‌ی جوان «قصه جاودان»، با الهام از زندگی و خدمات شهید آیت‌الله رئیسی، اثر ارزشمندی را به رشته‌ی تحریر درآورده است. این کتاب، نه تنها روایتی از زندگی این شخصیت بزرگ است، بلکه انعکاسی از ارزش‌های والایی مانند عدالت، خدمت و قانون‌مداری است.

خلبان «واعظی»: در آتش سوختم، اما قرآن در جیبم سالم ماند

صدایش از تلاطم خاطرات آن روز می‌لرزد، روزی که هلیکوپترشان در عملیات مسلم‌بن‌عقیل هدف اصابت قرار گرفت و او را در میان شعله‌ها رها کرد. با سوختگی شدید دست راست و بدن ناتوان، تنها پناهش ذکر بود، اما معجزه‌ای رخ داد: قرآن کوچک جیبش، میان آن همه آتش، سالم ماند. امروز این قرآن را نشان‌دهنده‌ی الطاف پنهان خداوند می‌داند، یادآوری که حتی در تاریک‌ترین لحظات، او تنها نبوده است.
گفتگویی با همسر شهید «اسفندیار موسی‌زاده»

طلب شهادت در سجده نماز

طیبه جباری می‌گوید: «شهادت نصیب هر آدمی نمی‌شود. همسرم همیشه در نماز یک ربع به سجده می‌رفت و می‌گفت خدایا من از تو شهادت می‌خواهم.»

روایتی از جانباز شیمیایی که هنوز در خط مقدم است

«یوسف علوی» یکی از جانبازان ۷۰ درصد شیمیایی استان زنجان است که به شدت باور دارد که جوانان امروز، بسیار آگاه‌تر از نسل گذشته هستند.
در گفتگو با رئیس حوزه هنری کاشان مطرح شد

«هارداسان»: روایت‌هایی از جنس مردم برای رئیس‌جمهور شهید

کتاب «هارداسان»، مجموعه‌ای از روایت‌ها و عکس‌ها از مراسم تشییع پیکر شهید رئیسی، به همت حوزه هنری کاشان منتشر شد. احمد قربانعلی‌زاده، رئیس این نهاد، در گفت‌وگویی، این اثر را «سوگ‌نگاری شهادت آیت‌الله رئیسی» توصیف کرد و از تلاش برای ثبت و انتقال احساسات توده‌ی مردم در آن لحظات حساس سخن گفت.
گفتگویی با مادر شهیدان مشهدالکویه فراهانی:

وقتی برادر کوچک اسلحه برادر شهیدش را بر دوش گرفت

خانم طوبی مشهدالکویه فراهانی، مادر دو شهید والامقام، غلامرضا و علیرضا مشهدالکویه فراهانی، در گفتگویی صمیمی از خاطرات شیرین و تلخ زندگی با فرزندانش می‌گوید: «علیرضا مثل غلامرضا نبود، ولی وقتی دید برادرش به جبهه رفت و شهید شد، گفت مادرم، من اسلحه برادرم را زمین نمی‌گذارم...»
خاطرات شفاهی همسر شهید

برای ماموریت رفت و دیگر نیامد

همسر شهید قادر سلیمان زاده «شهین سلطان احمدزاده» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در ماه رمضان و نزدیک عید فطر بود که برای ماموریت رفت و دیگر نیامد، دوستانشان آمدند و سراغ خانواده‌اش را گرفتند که گفتم من همسرشان هستم...»
گفتگویی با مادر شهید رضا محقق:

شهیدی که طاقت سرما نداشت، غواص شد و دل به آب‌های شلمچه زد

آدم‌هایی هستند که در دل روز‌های سخت، بدون هیچ کلماتی، بزرگی خود را به نمایش می‌گذارند. رضا، فرزند نازک‌نارنجی و حساس مادر، همان‌طور که در دوران کودکی طاقت سرما را نداشت، در لحظه‌های حساس جنگ، داوطلب غواصی شد و در آب‌های شلمچه جانش را فدای وطن کرد. در این گفت‌و‌گو، از روز‌های بی‌خبری و دلهره‌های مادرانه خواهیم شنید، در کنار روایت‌هایی از پسر دلیر و بی‌ادعایی که تا آخرین نفس در مسیر ایثار گام برداشت.

روایت ایستادگی؛ از جبهه‌های جنگ تا زندگی امروز

جانباز «ابوالفضل بیگدلی» هنوز عوارض شیمیایی، ریه و چشمانش را آزار می‌دهد. سردردهای شدیدش را با استامینوفن آرام می‌کند، اما می‌گوید: «اگر باز هم لازم باشد، می‌روم. دفاع از وطن وظیفه بود».
خاطرات شفاهی جانبازان

انگیزه ما این بود تا از مملکت و نظام دفاع کنیم

جانباز سرافراز «شمس الدین حسین پور موانه» در بیان خاطرات خود می‌گوید:«ما نظامی بودیم و دولت پشت ما بود به همین خاطر کم نیاوردیم، انگیزه ما این بود تا از مملکت و نظام دفاع کنیم...»
گفت‌وگوی صمیمی با دختر شهید معلم "علی عدالت‌منش"

معلم شدم تا چراغ راه پدرم را روشن نگه دارم

وقتی کلاس درس می‌روم، احساس می‌کنم پدرم کنارم ایستاده است. همان‌طور که او با عشق به شاگردانش قرآن یاد می‌داد، من هم سعی می‌کنم نه فقط درس، بلکه امید به زندگی را به دانش‌آموزانم بیاموزم. شهادت پدرم برای من پایان نبود، آغاز مسیری بود که باید با افتخار ادامه می‌دادم.

طلبه اردکانی؛ عاشق شهادت، اسوه مقاوت

پسرم حسین، طلبه‌ای بود که همیشه می‌گفت: "مادر، جبهه هم درسِ عملیِ حوزه است!" از وقتی بچه بود، انگار خدا او را برای همین روزها آماده می‌کرد. یادم می‌آید شب‌های محرم، اشک‌هایش می‌ریخت و می‌گفت: "کاش من هم مثل حضرت عباس(ع) شهید بشم!"
خاطرات شفاهی جانبازان

فریاد زدم آقا امام زمان (عج) سوار بر اسب سفید شد

جانباز سرافراز «محمد واحدیان» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «ترکشها که به بدنم برخورد کردند به زمین افتادم و در همان حال فریاد زدم برادران عزیزم من یک نوری دیدم که آقا امام زمان سوار بر اسب سفید شده و در پیشاپیش ما می رود، برادرانم نترسید...»
خاطرات شفاهی جانباز قمی

روایتی از روزهای جبهه و ایمان

با آغاز جنگ تحمیلی، علیرضا ملکوتی‌نژاد که تنها ۱۵ سال داشت، مجاز به حضور در خط مقدم نبود، اما با توصیه شهیدی از دوستانش، تصمیم گرفت هم‌زمان مسیر طلبگی و دفاع از میهن را دنبال کند. وی با اشاره به وصیت‌نامه آن شهید گفت: «دوستم نوشته بود: حوزه را رها نکن» ... در ادامه فیلم این مصاحبه را ببینید.
مصاحبه با جانباز ۳۵ درصد «ناصر رحیم‌پور»

همرزمانم شهید شدند اما شهادت تقدیر من نبود

جانباز سرافراز «ناصر رحیم پور» درباره نحوه جانبازی‌اش تعریف می‌کند: «دوتا از همرزمانم زخمی شدند و دو تن دیگر شهید شدند، با اینکه وضعیتم از همه بدتر بود اما قسمت نبود شهید بشوم.»
گفت‌و‌گو با خواهر شهید «علیرضا چروی» متولد روز ولادت امام رضا (ع)

کبوتران حامل پیام شهادت برادرم بودند

فکر کردیم راه خانه را فراموش کرده‌اند، اما دقیقا روز شهادت آنها به حیاط خانه آمدند، یک دور زدند و رفتند، در واقع آنها خبر شهادتش را آورده بودند. شاید برادرم آن‌ها را فرستاده بود تا خبر دهند که او پرواز کرده است.
فرزند جانباز هفتاد درصد:

از مسیر پرافتخار پدرانمان پاسداری کنیم 

زینب غریب زاده فرزند جانباز هفتاد درصد نجم الدین غریب زاده، ضمن تبریک فرارسیدن دهه کرامت گفت: امروز وظیفه سنگینی به دوش ما نهاده شده است و باید از آرمان‌های انقلاب و مسیر پرافتخاری که شهدا و جانبازان که در واقع پدرانمان در آن پای نهاده‌اند پاسداری کنیم و اجازه ندهیم که دشمنان با توطئه‌های خود ما را از مسیر اصلی منحرف سازند.
گفت‌و‌گو با فرزند جانباز به مناسبت روز دختر

دختر جانباز بودن، مایه افتخار و سربلندی من است

«معصومه مهراد» فرزند جانباز ۳۵ درصد نقل می‌کند: پدرم جانباز بود، رنج کشید، صبوری کرد، جنگید و در سکوت رفت. ایثارگری‌ها، رشادت‌ها، جان‌فشانی‌های پدرم در جنگ تحمیلی، به‌عنوان اسطوره‌ی صبر، استقامت، ایثار، شجاعت و دلاوری در دفتر خاطرات من ثبت شده و دختر این اسطوره بودن مایه افتخار و سربلندی من است.
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی

فضای جبهه، پر از معنویت بود 

جانباز میرزایی در عملیات‌های زیادی شرکت داشت، از جمله والفجر ۳ و شاخ شمیران که در آنجا شیمیایی شد. وی می‌گوید من مسئولیت تدارکات گردان بر عهده داشتم بیشتر همرزمانم شهید شدند، به نظر او فضای جبهه فضای معنویت بود تمام کسانی که شهید شدند به نحوی هر کدام از شهادت خود آگاه بودند انگار به آنها الهام شده بود. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر منتشر می شود.

خاطرات همسر یک معلم شهید | «فقط ۲۵ روز زندگی مشترک»

خانم مرادخانی همسر شهید «یداله منصوری» در مورد خصوصیات اخلاقی همسرش گفت: یداله پسرعمه من بود. از مهربانی و فداکاری هایش هر چه بگویم کم گفته‌ام، وی واقعاً سمبل ایثار و اخلاص بود. زمانی که از من خواستگاری کرد دانشجو بود. دوم مهر ۱۳۶۳ یک مراسم بسیار ساده گرفتیم، چون اهل تجملات نبودیم. من فقط ۲۵ روز با او زندگی مشترک داشتم، اما همان چند روز بهترین روز‌های عمرم بود.
طراحی و تولید: ایران سامانه