نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - ادبیات پایداری
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (20)
شهید اسماعیل قهرمانی در روستاهای اطراف سراب به دنیا آمد. نامش را اسماعیل گذاشتند. پس از مدتی با خانواده به گنبد رفتند و انجا ساکن شدند. پدرش از دنیا بهره ای نداشت. اما همیشه در تربیت دینی فرزندان تلاش می کرد. اسماعیل دبیرستان را در مدرسه شبانه درس می خواند. تا بتواند روزها کار کند و کم خرج خانواده شود.
کد خبر: ۳۹۶۱۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۹

خاطرات شفاهی شهدای گمنام (19)
سحرگاه بسیار سرد بود. با قامتی خمیده و نحیف مشغول نماز بود. دشت های اطراف روستای چنگوله همه او را می شناختند. گوسفندانش در کنار او مشغول چریدن علفهای خشک بودند.
کد خبر: ۳۹۶۱۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۹

آقا مهدی زمانی که شهردار ارومیه بود، هیچ وقت حقوقی دریافت نکرد. او با من که مسئول اعتبارات شهرداری بودم، طی کرده بود که به هر کس که امضای او پای نامه اش بود، مبلغ مذکور را از حقوقش کسر کرده و به او بدهند. همه ی کسانی که نیازمند بودند، با این کار نیازشان برطرف می شد.
کد خبر: ۳۹۶۱۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۸

خط ایثار (11)
ما پنج برادر بودیم و یکی از ما، می باید به عنوان خمس به خدا هدیه می شد و چه بهتر که این قرعه به اسم برادر کوچکتان که بسیار گناهکار است افتاد، شاید این امر باعث شود مورد مغفرت الهی قرار بگیریم.
کد خبر: ۳۹۶۰۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۷

ایمن مشو ز خصم و فریبش مخور به رزم ماری که زخم خورده مپندار خفته است
کد خبر: ۳۹۶۰۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۷

ز بوستان ادب، بلبلی خوش الحال رفت که لاله را، ز غمش خون دل به دامان رفت
کد خبر: ۳۹۶۰۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۷

خاطرات شفاهی شهدای گمنام (18)
حجم آتش دشمن به قدری وسیع بود که کسی قادر به کمک نبود. همانجا در دام بعثی ها افتادیم. پیرمرد تا مدتی نمی توانست غذا بخورد. اما خیلی به بچه ها روحیه می داد. با دیدن او فراموش می کردیم که اسیر جنگی هستیم.
کد خبر: ۳۹۶۰۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۶

حماسه آفرین ...
«داخل جزیره ام الرصاص که شدیم، دشمن آمادگی کامل برای درگیری با ما داشت. افراد قوی هیکل دشمن دنبال ما می کردند. حتی جایی رسیدیم که دیدم یکی از آنها روی غواصی افتاده بود و می خواست چشم هایش را ... »
کد خبر: ۳۹۶۰۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۶

خاطرات شفاهی شهدای گمنام (17)
نامش سعید گلاب بخش بود. متولد اصفهان. از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت. خانواده او هم بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند.
کد خبر: ۳۹۵۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۶

بعضی وقت ها می شد که مهدی شبها به منزل نمی آمد. چند بار از او پرسیدم، ولی جواب قانع کننده ای نداد.
کد خبر: ۳۹۵۹۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۵

ای رفته در لباس مسلمانی بگذار، کاهیل و تن آسانی
کد خبر: ۳۹۵۸۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۲

شب تیره گون و ابر زمستانی ما، مانده ایم و دیده بارانی
کد خبر: ۳۹۵۸۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۲

خط ایثار (10)
ر این برحه از زمان اسلام و مسلمانان در بوته آزمایش قرار گرفته اند و پس از امتحان اولیه (انقلاب) حالا امتحانی مشکل رویاروی مسلمانان ایران است (نگهداری انقلاب)، امتحانی که جهت قبولی آن باید از همه چیز دست کشید و باید خالص و مخلصانه پیش رفت.
کد خبر: ۳۹۵۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۰

خط ایثار (9)
خدایا! هر آنچه در هستی هست تویی و چیزی جز وجود مقدس تو در جهان هستی وجود ندارد، هر چه هست تویی، ای معبود من، تو از هر عیب و نقصی پاک و منزه ای و از هر اشتباه و لغزشی مبرائی، پس بار خدایا مرا به درگاهت بپذیر، چرا که من هم جلوه ای از تو هستم، اگر چه معصیت کارم و روسیاه.
کد خبر: ۳۹۵۷۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۰

خاطرات شفاهی شهدای گمنام (16)
سال 41 در کاشمر به دنیا آمد. دوران دبیرستان بیشتر از همه فعالیت می کرد. مسئول هنری انجمن اسلامی دبیرستان بود. با شروع جنگ پا به میدان گذاشت.
کد خبر: ۳۹۵۷۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۹

خاطرات شفاهی شهدای گمنام (15)
مش رحیم نشسته بود توی امامزاده. سجده رفته بود و دعا می کرد. از خدا می خواست فرزندش صحیح و سالم به دنیا بیاید. می خواست هم فرزندش سالم باشد هم صالح.
کد خبر: ۳۹۵۷۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۹

وقتی در مریوان بودیم، برای انجام امور نظافت، نوبت بندی کرده بودیم و هر روز، یک نفر وظیفه نظافت را بر عهده داشت. روزهای چهارشنبه هر هفته نوبت حاج احمد بود، او با وجود مسئولیت سنگین فرماندهی، در هر حالت و موقعیتی، سخت مقید بود که نوبت انجام مسئولیت نظافت را رعایت کند.
کد خبر: ۳۹۵۶۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۸

1332، تولد در تهران. 1355، اخذ دیپلم در رشته برق صنعتی از هنرستان صنعتی شماره 4 تهران.
کد خبر: ۳۹۵۶۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۸

همیشه می گفت: «ما باید جواب این سوال ها رو با خودمان حل کنیم که چرا می خوریم، چرا می خوانیم، چرا ورزش می کنیم و چراهای دیگر.» مهدی می خواست اول خودش را بشناسد و بعد به خدا برسد و در این راه هر سختی را که بود، با دل و جان می پذیرفت.
کد خبر: ۳۹۵۶۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۸

دوازده فروردین 1333، پنجمین فرزند خانواده ی باکری در میاندوآب به دنیا آمد که نامش را مهدی گذاشتند. پدرش فیض الله، از مهاجران آذربایجان شوروی بود و در کارخانه ی قند ارومیه کار می کرد. مادرش مهدی را در کودکی تنها گذاشت و در حادثه ای از دنیا رفت.
کد خبر: ۳۹۵۶۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۸