قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا شهروی»
همسر شهید «غلامرضا شهروی» نقل میکند: «راننده در حالی که سرعت ماشین را کم میکرد، گفت: حالا هم دیر نشده بفرمایین، تا آخرش پیاده گز میکنی تا مِن بعد اول کرایه رو طی کنی، بعد سوار شی. غلامرضا از جیبش مقداری پول درآورد و پایین صندلی انداخت. غلامرضا گفت: آقا! مثل این که این پول از کیف شما افتاده. مسافر با هیجان جلوی پایش را نگاه کرد...»