خاطرات شفاهی - صفحه 3

navideshahed.com

برچسب ها - خاطرات شفاهی
آزاده و جانباز ایلامی تعریف می‌کند:
جانباز و آزاده ایلامی «علی جهان آرا» در ذکر خاطراتی از دوران اسارت می‌گوید: در دوران اسارت با پاشیدن فلفل و یپاز و نمک در هر دو چشمم، چشم چپم از دست دادم و چشم راستم هم به شدت آسیب دید. از وضعیتم ناراضی نیستم به خاطر دفاع از خاک وطن عازم جبهه شدم و الان هم با تمام وجود حامی انقلاب و نظام هستم.
کد خبر: ۵۸۹۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۱

آزاده و جانباز ایلامی تعریف می‌کند:
جانباز و آزاده ایلامی «علی جهان آرا» در ذکر خاطراتی از دوران اسارت می‌گوید: در دوران اسارت با پاشیدن فلفل و یپاز و نمک در هر دو چشمم، چشم چپم از دست دادم و چشم راستم هم به شدت آسیب دید. از وضعیتم ناراضی نیستم به خاطر دفاع از خاک وطن عازم جبهه شدم و الان هم با تمام وجود حامی انقلاب و نظام هستم.
کد خبر: ۵۸۹۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۱

آزاده و جانباز ایلامی تعریف می‌کند:
جانباز و آزاده ایلامی «علی جهان آرا» در ذکر خاطراتی از دوران اسارت می‌گوید: در دوران اسارت با پاشیدن فلفل و یپاز و نمک در هر دو چشمم، چشم چپم از دست دادم و چشم راستم هم به شدت آسیب دید. از وضعیتم ناراضی نیستم به خاطر دفاع از خاک وطن عازم جبهه شدم و الان هم با تمام وجود حامی انقلاب و نظام هستم.
کد خبر: ۵۸۹۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۱

آزاده و جانباز ایلامی/
جانباز و آزاده ایلامی «علی جهان آرا» در ذکر خاطراتی از دوران اسارت می‌گوید: در دوران اسارت با پاشیدن فلفل و یپاز و نمک در هر دو چشمم، چشم چپم از دست دادم و چشم راستم هم به شدت آسیب دید. از وضعیتم ناراضی نیستم به خاطر دفاع از خاک وطن عازم جبهه شدم و الان هم با تمام وجود حامی انقلاب و نظام هستم.
کد خبر: ۵۸۹۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۱

خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «کریم ماندگاری» درباره نحوه رفتنش به جبهه چنین روایت می‌کند: خدمتم را تمام کردم و به خانه برگشته بودم که یک گروه وارد روستایمان شدند و گفتند بشتابید به سوی جبهه‌ها، از آن موقع بود که برای جبهه نام‌نویسی کردم. برای اینکه به جبهه بروم و من چند نفر از دوستانم شبانه از خانه فرار کردیم.
کد خبر: ۵۸۹۷۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۳۱

خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «علی تیماس» درباره نحوه مجروحیتش چنین روایت می‌کند: بعد از گرفتن دیپلم، برادرم از جبهه برگشت و راه برای من باز شد تا بتوانم عازم جبهه شوم. زمانی که در جبهه بودم، یک جسم شبیه خمپاره کنارم افتاد. دود سفیدی از آن بیرون آمد و بلافاصله بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، خودم را در بیمارستان دیدم.
کد خبر: ۵۸۹۵۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۷

خاطرات شفاهی همسران شهدا/
همسر شهید «شیخی» تعریف می‌کند: زمانی که همسرم به شهادت رسید سه فرزند کوچک داشتم و یک تو راهی که پنج ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد، آنها را به سختی بزرگ کردم. در واقع همسران شهدا در نبود شوهر، برای فرزندانشان هم نقش پدر ایفا می‌کنند و هم مادر. در ادامه فیلم این مصاحبه تصویری منتشر می شود.
کد خبر: ۵۸۹۵۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۶

خاطرات شفاهی جانبازان دفاع مقدس
«خداویس خرم دل» جانباز دوران دفاع مقدس در گفتگویی با نوید شاهد از دلتنگی‌اش برای بازگشت به روزهای جبهه و برای حضور در خاکریزها می گوید.
کد خبر: ۵۸۹۴۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۵

«خداویس خرم دل» جانباز دوران دفاع مقدس در گفتگویی با نوید شاهد از دلتنگی‌اش برای بازگشت به روزهای جبهه می گوید.
کد خبر: ۵۸۹۴۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۵

خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «علی مرادی شهدادی» از فعالیت‌هایش در جبهه چنین روایت می‌کند: در سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۴ برای اعزام به جبهه نام‌نویسی کردم. دفعه دوم، همزمان با عملیات والفجر ۸ به منطقه اعزام شدم. وظیفه من در جبهه کار با ماشین‌آلات سنگین مثل لودر بود؛ راه‌سازی می‌کردیم و سنگر می‌ساختیم.
کد خبر: ۵۸۹۴۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۵

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر بزرگوار شهید «مسلم حسین مردی»، به بیان خاطره‌ای از فرزندش که برای خدا و دفاع از اسلام به جبهه رفته بود و زمانی که برمی‌گشت آیات شهادت را زمزمه می‌کرد، پرداخته که شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت می‌کنیم.
کد خبر: ۵۸۹۳۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۴

خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «حسن صابری» از نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت می‌کند: بعد از اینکه سربازی‌ام به اتمام رسید در قالب گروه‌های مختلف بسیج و مردمی عازم جبهه شدم در عملیات‌های والفجر ۸، مسلم بن عقیل و آزادسازی خرمشهر حضور داشتم تا اینکه در عملیات مسلم بن عقیل مجروح شدم.
کد خبر: ۵۸۹۰۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «حسن صابری» از نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت می‌کند: بعد از اینکه سربازی‌ام به اتمام رسید در قالب گروه‌های مختلف بسیج و مردمی عازم جبهه شدم در عملیات‌های والفجر8، مسلم بن عقیل و آزادسازی خرمشهر حضور داشتم تا اینکه در عملیات مسلم بن عقیل مجروح شدم.
کد خبر: ۵۸۹۰۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «حسن صابری» از نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت می‌کند: بعد از اینکه سربازی‌ام به اتمام رسید در قالب گروه‌های مختلف بسیج و مردمی عازم جبهه شدم در عملیات‌های والفجر8، مسلم بن عقیل و آزادسازی خرمشهر حضور داشتم تا اینکه در عملیات مسلم بن عقیل مجروح شدم.
کد خبر: ۵۸۹۰۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «حسن صابری» از نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت می‌کند: بعد از اینکه سربازی‌ام به اتمام رسید در قالب گروه‌های مختلف بسیج و مردمی عازم جبهه شدم در عملیات‌های والفجر ۸، مسلم بن عقیل و آزادسازی خرمشهر حضور داشتم تا اینکه در عملیات مسلم بن عقیل مجروح شدم.
کد خبر: ۵۸۹۰۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «حسن صابری» از نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت می‌کند: بعد از اینکه سربازی‌ام به اتمام رسید در قالب گروه‌های مختلف بسیج و مردمی عازم جبهه شدم در عملیات‌های والفجر8، مسلم بن عقیل و آزادسازی خرمشهر حضور داشتم تا اینکه در عملیات مسلم بن عقیل مجروح شدم.
کد خبر: ۵۸۹۰۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

خاطرات شفاهی مادر شهید؛
مادر شهید «محمد ابوالقاسمی» در خاطراتی از فرزند شهیدش با چشمانی اشکبار تعریف می‌کند: «شبی در خواب دیدم فرزندم به شهادت رسیده و من پاهایش را می‌بوسم اما نمی‌دانستم این رویا، روزی به حقیقت می‌پیوندد.» حالا او با افتخار از فرزندش می‌گوید؛ شهیدی که در زندگی مظلوم و خاکی بود، اما در آرزوی شهادت می‌سوخت.
کد خبر: ۵۸۹۰۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۷

خاطرات شفاهی مادر شهید؛
مادر شهید «محمد ابوالقاسمی» در خاطراتی از فرزند شهیدش با چشمانی اشکبار تعریف می‌کند: «شبی در خواب دیدم فرزندم به شهادت رسیده و من پاهایش را می‌بوسم اما نمی‌دانستم این رویا، روزی به حقیقت می‌پیوندد.» حالا او با افتخار از فرزندش می‌گوید؛ شهیدی که در زندگی مظلوم و خاکی بود، اما در آرزوی شهادت می‌سوخت.
کد خبر: ۵۸۹۰۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۷

خاطرات شفاهی مادر شهید؛
مادر شهید «محمد ابوالقاسمی» در خاطراتی از فرزند شهیدش با چشمانی اشکبار تعریف می‌کند: «شبی در خواب دیدم فرزندم به شهادت رسیده و من پاهایش را می‌بوسم اما نمی‌دانستم این رویا، روزی به حقیقت می‌پیوندد.» حالا او با افتخار از فرزندش می‌گوید؛ شهیدی که در زندگی مظلوم و خاکی بود، اما در آرزوی شهادت می‌سوخت.
کد خبر: ۵۸۹۰۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۷

خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «دادخدا حیدری» از نخستین روزهای حضورش در جبهه چنین روایت می‌کند: پس از آغاز جنگ، وظیفه خود دانستم که به ندای امام خمینی (ره) لبیک بگویم و برای دفاع از میهنم راهی جبهه شوم. در طول هشت سال دفاع مقدس، بارها به جبهه رفتم و بازگشتم تا اینکه در عملیات کربلای پنج مجروح شدم.
کد خبر: ۵۸۸۹۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۶