اول ماه ذی القعده مصادف با میلاد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها، روز تکریم مقام دختر و آغاز دهه کرامت که فرصتی برای تعظیم به این بانوی بزرگوار و تکریم دختران پاک سرشت میهن مهربانی ها، ایران اسلامی است
دستنوشته شهید گرانقدر «حسین باقرپور» برای علاقهمندان منتشر میشود. شهید در دستنوشتههایش مینویسد: «به جای خِرَد، نیک بودن بکوشید/چنان سامانی دهید که نفس نیکی ممکن شود/یا بهتر بگویم/دیگر به آن نیازی نباشد.»
برادر شهید تعریف میکند: در آن جمع هر موقع میگفتند چه کسی حاضر است به جبهه برود، شهید اولین نفری بود که دستش را بالا میبرد و میگوید: «بنده حاضرم و اعلام میکنم که به جبهه خواهم رفت.»
ايشان در سالهای خفقان به طور فعال در مجالس و محافلی كه ضد رژيم بود شركت داشت. او نيز خانواده را با روش خود آشنا ساخت. اين شهيد فردی بود كه هرگز از كار كردن برای خدا و کشورش خسته نمیشد و ... متنی که خواندید قسمتی از زندگینامه شهید «عبدالرضا اسلامزاده» بود که نوید شاهد استان هرمزگان شما را به خواندن زندگینامه این شهید بزرگوار دعوت میکند.
به پاس رشادتها، مجاهدت و ایثارگری رزمندگان استان هرمزگان، مجموعهای از عکسهای تاریخی به جای مانده از رزمندگان و شهدای استان به صورت سری در نوید شاهد هرمزگان در حال انتشار است. شما را به دیدن این تصاویر دعوت میکنیم.
«یوسف عزیزیزاده» جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی میگوید: «این انقلاب و جنگ بود که مسیر ما را تغییر داد. با رفتن برادرانم پای من هم به جبهه باز شد. بچههای ما با اسلحه کلاشینکف جلوی تانک میرفتند و با همین وضعیت باعث شدند که عراقیها دوبار عقب نشینی کنند...»
«حاجی احمدی» جانباز 55 درصد جنگ تحمیلی میگوید: «18 ماه بدون مرخصی در جبهه خدمت کردم، حتی یک روز هم غیبت نداشتم و همیشه در خط مقدم بودم. ایران قدرتمندترین کشور دنیاست و هیچ وقت رسالت حق از بین نمیرود.»
نوه شهید تعریف میکند: «مادربزرگم فردی دست و دلباز بود و همیشه به نیازمندان کمک میکرد. یک روز یک فرد فقیر که دو فرزند هم داشت همراه با فرزندانش به در خانه شهید آمدند و ...»
فرزند شهید تعریف میکند: «با بچههایش مهربان بود و دلسوزانه رفتار میکرد. همیشه خوشرو بود. در زندگی همسری خوب برای شوهرش و مادری فداکار برای فرزندانش بود.»
پدر شهید تعریف میکند: «من و مادرش خیلی دوست داشتیم به دنیا آمدن فرزندش را ببینیم که متاسفانه این اتفاق باعث شد نتوانیم بچهدار شدن دخترمان را ببینیم و...»