روایتی خواندنی از آزاده و جانباز کرمانشاهی؛
نوید شاهد- آزاده و جانباز کرمانشاهی "کتابعلی موسوی نژاد" می گوید: «برایمان غیر قابل تحمل بود که خواهرانمان اسیر آن دژخیمان باشند. اسرا هماهنگ و متحد با صدای تکبیر و مرگ بر صدام درها را شکستیم و بیرون رفتیم. دشمن وحشت زده شد. پس از مذاکره ی کوتاهی پذیرفتند و چهل و هشت ساعت بعد هر سه خواهر را به مقامات ایران تحویل دادند.»

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، بی شک تداعی خاطرات شهیدان، آزادگان و جانبازانی که جان خود، عمر خود و یا عضوی از پیکر خود را فدای آرمان های انقلاب شکوهمند اسلامی کردند ما را برای ادامه دادن راهشان مصمم تر خواهد کرد.

شورش اسرا، تسلیم شدن فرمانده اردوگاه/ بعد از 48 ساعت هر سه خواهر اسیر هلال احمر به مقامات ایران تحویل داده شدند

 

در ادامه روایتی خواندنی از آزاده و جانباز کرمانشاهی "کتابعلی موسوی نژاد" تقدیم مخاطبان ارجمند می شود.

من در سن 18 سالگی در 18 آذر ماه 1359 در جبهه ی سرپل ذهاب به دست بعثیون اسیر شدم و ده سال به اسارت عراقی ها درآمدم.

درحالی که به شدت مجروح بودم، همراه تعداد زیادی از رزمندگان به اسارت درآمدیم عراقی ها در حالی که آیه ی " قل یا ایها الکافرون لا عبد ما تعبدون" را می خواندند به اسرا هجوم می بردند و آن ها را کتک می زدند و می گفتند: پاسداران مجوس کافر این قادسیه ای دیگر است که شکست مال شما و پیروزی مال ماست.

ما هم با فریاد غرا می گفتیم؛ " هیهات من الذله."

این شکنجه های روحی و جسمی ادامه داشت تا به بغداد رسیدیم. ده سال اسارت برای من فقط یک تسکین و التیام بیشتر نداشت. دلم خوش بود که در سرزمین نینوا و در کنار جدم حسین بن علی ( ع ) اسیرم.

روز 19 ماه مبارک رمضان سال 1361 بود که سه نفر از خواهران ایرانی را به اردوگاه ما آوردند. همه ی بچه ها از این صحنه و سیاست ناراحت شدند. فردای آن روز به بهانه ی بردن غذا، نزد آن سه خواهر رفتم و از چهره ی غمگین آنها فهمیدم که مورد آزار واذیت دژخیمان بغداد قرار گرفته اند. حق حرف زدن با آن ها را نداشتم لذا ناراحت به داخل آسایشگاه برگشتم.

برایمان غیر قابل تحمل بود که خواهرانمان اسیر آن دژخیمان باشند. اسرا هماهنگ و متحد بعد از آمار همه با صدای تکبیر و مرگ بر صدام درها را شکستیم و بیرون رفتیم. دشمن وحشت زده نمی دانست چه کار کند. وقتی که فرمانده اردوگاه این صحنه را دید دستور داد همه را به گلوله ببندند. عده ای شهید و عده ای مجروح شدند ولی طنین الله اکبر بیشتر و بیشتر شد و همه خشمگین به طرف در اردوگاه هجوم بردند.

ناگهان گارد صدام با تجهیزات کامل صف کشیدند و اعلام کردند که علت شورش و اعتصاب چیست؟

بلند شدم و وضعیت را برای آنان توضیح دادم. در این میان صلیب سرخ هم وارد اردوگاه شد.

به آنان گفتیم که اسارت زن های هلال احمر و آوردن آن ها با آن وضع فجیع به اردوگاه توهین و برای شکستن روحیه ی اسرا است.

بچه ها همه متحد شده بودند و حرفشان یکی بود. به صلیب سرخ و عراقی ها اعلام کردیم که اگر این سه خواهر ما را به ایران نفرستید اوضاع بدتر خواهد شد. آن ها پس از مذاکره ی کوتاهی پذیرفتند و چهل و هشت ساعت بعد هر سه خواهر را به مقامات ایران تحویل دادند.

انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده