معین همیشه میگفت مرا کنار عموی شهیدم دفن کنید
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، در روزهای سخت و پرالتهاب این روزگار، که آتش دشمنان انقلاب اسلامی بار دیگر بر سر جوانان پاکدل و ایثارگر کشورمان فرود آمده است، گفتوگویی صمیمی و تأملبرانگیز با خانواده شهید «محمد معین نظری» انجام دادیم؛ جوانی که در حمله رژیم صهیونیستی به سازمان بسیج مستضعفین، جان خود را فدا کرد و به جمع ستارگان آسمان شهادت پیوست.
این گفتوگو، تصویری روشن از روحیه والای اخلاقی، ایمان راسخ و تلاشهای بیوقفه این شهید بزرگوار را به ما نشان میدهد و یادآور میشود که راه ایثار و مقاومت، همچنان پرنور و پابرجاست.
«اصغر نظری» پدر شهید می گوید: شهید «محمد معین نظری» متولد ۵ آذر ۱۳۶۳ در یک خانواده مذهبی بود. او تا هفت سالگی در کرمانشاه زندگی میکرد و سپس به تهران مهاجرت کردند. معین در دبیرستان رشته ریاضی خواند و بعد از آن به طلبگی پرداخت و همچنان عضو بسیج بود. در ابتدا خانواده مخالف تصمیم او بودند، اما به دلیل علاقهی زیادی که به این مسیر داشت، راضی شدند.
خصوصیات روحی و اخلاقی شهید معین اینطور بود که هیچگاه حتی یک دروغ کوچک نگفت، غیبت نمیکرد و به هیچوجه نگاه به نامحرم نداشت. او در خورد و خوراک بسیار دقت میکرد. معین بعد از ورود به حوزه علمیه به سطح ۳ رسید. علاقه زیادی به آقای نجومی داشت و طبق گفتهی پدرش، اذان و اقامهای که در روز تولد معین گفته شد، توسط آقای نجومی بود.
از بسیج دانش آموزی تا خط مقدم رسانهای
در دوران دبیرستان معین عضو بسیج بود و بعد از طلبگی به کار آزاد پرداخت. سپس تحت تأثیر دایی کوچکش به کار در بسیج رسانه پرداخت و حدود دو سال در این زمینه فعالیت داشت.
رابطهی نزدیکی هم با عموی شهیدش، «اکبر نظری» داشت. بعد از شهادت عمویش، روحیهاش به شدت تغییر کرد. چهار روز قبل از شهادتش به برادرش زنگ زد و گفت: «من به هیچ کس بدهی ندارم، مرا کنار عموی خود دفن کنید.» شهید همیشه احترام زیادی به پدر و مادر و اطرافیان خود میگذاشت.
پدر شهید تعریف میکند: ما دو شهید داشتیم؛ یکی سردار حاجیزاده، همسایهی ما، که اخلاقش بسیار روی معین تأثیر گذاشته بود. یک گروه کوهنوردی داریم به نام "گروه شمس" که شهید سردار محرابی هم در آن حضور داشت و اخلاق او هم تأثیر زیادی بر معین داشت.
آخرین وداع؛ صبحی که رنگ خداحافظی داشت
یک روز قبل از عزیمت معین به تهران، شب را با او گذراندیم. صبح به او توصیه کردم که کنار دیوار نخوابد، بلکه در فضای باز بخوابد. ساعت ۷:۳۰ صبح دوشنبه دوم تیرماه بود که معین از من خداحافظی کرد و رفت. مادرش گفت: «اصغر، معین چقدر خوشحال بود.» در ساعت ۱۱:۴۵ همان روز، از طریق سایتهای خبری شنیدم که سردار یوسفوند، مسئول حفاظت اطلاعات بسیج، شهید شده است. ابتدا فکر کردم شاید سازمان بسیج مورد حمله قرار گرفته، اما هیچ خبری پیدا نکردم.
ساعت ۱۲:۳۰ شب، پسر عموی شهید، که در نزدیکی محل کار او بود، پیام داد و پرسید: «معین چه خبر؟» گفتم: که هنوز خبری نیست و امیدوارم که او سالم باشد. روز بعد با برادرش امین تماس گرفتم و گفتم که باید برویم دنبال معین. وقتی امین متوجه شد، گریه کرد. به مادر و خواهرش گفتم: که بیایند نماز بخوانیم، زیرا احتمالاً دوستانمان میآیند.
وصیت خاص؛ کنار عموی شهیدم دفنم کنید
دایی معین به من گفت که باید آزمایش DNA انجام دهیم. وقتی به دایی شهید گفتم که معین گفته بود کنار عمویش دفن شود، دایی به همراه پسر عموی شهید و برادرش به محل رفتند تا از نشانههای پا مطمئن شوند. پس از تأیید نشانهها، به کرمانشاه رفتیم و او را در کنار عمویش دفن کردیم.
محل شهادت شهید معین ساختمان سازمان بسیج مستضعفین بود که بر اثر موشکهای رژیم صهیونیستی تخریب شده بود. معین از ابتدا فردی مذهبی بود و همیشه به خانواده احترام میگذاشت. به جوانان توصیه میکنم که یار خانواده باشند و همیشه به آنها احترام بگذارند.
وی با روحیهای عدالتخواه و اخلاقمدار، همیشه در تلاش بود تا مشکلات اجتماعی را رفع کند. الگوهای معین در زندگی، مقام معظم رهبری، آقای نجومی و شهید محرابی بودند.
«شکیبا نظری»، خواهر شهیدمی گوید: تفاوت سنی من و معین تنها یک سال بود، اما همیشه احساس میکردم باید برای او مادری کنم. معین پسر بسیار خوبی بود و زلالیتی خاص داشت که حتی در بزرگسالی نیز حفظ کرده بود. همین ویژگی باعث شد که همه او را لایق شهادت بدانند، چرا که زندگیاش همیشه پاک و بیآلایش بود.
ما در خانوادهای صمیمی زندگی میکردیم و همه دور هم جمع میشدیم. معین به عموی شهیدش «اکبرنظری» بسیار وابسته بود. پس از رفتن به تهران، معین که وابستگی عاطفی زیادی به ما داشت، سختش بود، اما بعد از دو سال در تهران زندگی کرد.
معین همیشه سعی میکرد خصوصیات خوبی از دیگران یاد بگیرد و به دنبال اصلاح امور بود، نه تخریب. دوستانش هم میگفتند که او همیشه برای اصلاح سخن میگفت و هیچگاه پشت سر کسی صحبت نمیکرد. معین در زندگی به گونهای رفتار میکرد که میتوانست تأثیر زیادی بر دیگران بگذارد.
در روز شهادت معین، من احساس میکردم که او به زودی شهید خواهد شد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، ابتدا باور نمیکردم، اما وقتی پدرم زنگ زد و گفت که پیراهن مشکیم را اتو کن، دیگر مطمئن شدم که او شهید شده است. معین همیشه در پی اصلاح امور بود و حتی پس از شهادت، دوستانش میگفتند: که او همیشه در پی کارهای خوب و اصلاحگر بود.
معین همیشه در پی اتحاد مردم بود و این اتحاد را لازمهی پیروزی و کمک به ظهور امام زمان (عج) میدانست. او هیچگاه در زندگیاش به دنبال منافع فردی نبوده و همیشه به فکر کمک به دیگران بود.
پس از شهادت معین، من متوجه شدم که او همانطور که در زندگی با اخلاق و نیت پاک خود دیگران را جذب میکرد، در شهادتش هم اینگونه بود. شهادت او پاداش یک عمر تلاش و فداکاری بود که با جان و دل در راه آرمانهای انقلاب اسلامی قدم برداشته بود.
«زهرا سادات شیخالسلامی» مادر شهید می گوید: پسر کوچیک خانواده بود، اما واقعاً بزرگ بود. بهطور غیرقابلباوری همه ما، حتی بزرگترها، به او احترام میگذاشتیم. معین خیلی مهربان و دلسوز بود. همیشه به پدرش احترام میگذاشت و با وجود اینکه گاهی در برخی موضوعات با هم اختلاف نظر داشتند، همیشه سکوت میکرد و حرفهای پدرش را به جان و دل میپذیرفت. به خواهرش که فاصله سنی کمی با او داشت، احترام زیادی میگذاشت و همیشه در کنار ما بود.
او انسان بسیار مردمداری بود. همیشه به دیگران توجه میکرد و اگر کسی نیاز به کمکی داشت، حتی اگر برای یک خرید ساده بود، بلافاصله به کمک میشتافت. معین واقعاً کسی بود که همه را در دل خود جای میداد.
نکتهای که خیلی جلب توجه میکند این است که معین هیچگاه در پی تخریب دیگران نبود. همیشه سعی میکرد در صورت دیدن مشکل، آن را اصلاح کند و نه اینکه پشت سر افراد صحبت کند. این ویژگیها باعث میشد که همه از او راضی باشند و بهطور خاص در جمعهای دوستانه، او همیشه مورد احترام بود.
وقتی خبر شهادت او را شنیدم، ابتدا نمیتوانستم باور کنم. قبل از آن هم چند بار احساس میکردم که ممکن است معین شهید شود. یک شب، بهطور ناگهانی آیهای از قرآن در ذهنم آمد که در مورد جهاد بود. لحظهای به ذهنم خطور کرد که معین شهید شده است، اما بلافاصله این فکر را کنار گذاشتم و گفتم نه، هنوز برای شهادت او زمان زیادی باقی است.
پیراهن مشکی پیام آور شهادت بود
اما وقتی خبر شهادت معین را از پدرش شنیدم، دیگر هیچ شکی نداشتم. پدرش با صدای گرفته به من گفت: «پیراهن مشکیم را اتو کن.» آن لحظه بود که فهمیدم معین شهید شده است. در واقع، شهادت او برای من بهنوعی پاداش یک عمر تلاش و زندگی پاک او بود.
در مراسم تشییع معین، یکی از دوستانش به من گفت که معین همیشه از همه میخواست که در راه امام حسین (ع) گام بردارند. حتی بعد از شهادتش، او همچنان با استوریهایی که میگذاشت، از مردم میخواست که در راه امام حسین (ع) بمانند و دلشان همیشه با امام زمان (عج) باشد.
معین همیشه در پی اتحاد بین مردم بود. من بعد از شهادتش بیشتر به این نکته پی بردم که او چه دلی داشت. او به واقع برای همه آرزوی خوبی میکرد و هیچگاه در پی منافع شخصی نبود. شهادت معین نهتنها پاداش زندگی پاک و تلاشهای بیدریغ او بود، بلکه نشاندهنده عشق عمیق او به انقلاب، آرمانهای اسلامی و وطن بود.
انتهای پیام/