خاطرات شهدا - صفحه 177

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

غریبانه های شهدای آزاده (17)؛ بوی پیراهن یوسف

ما را با قطار وحشت به موصل بردند و پس از پذیرایی با كابل و عبور از تونل وحشت زندانی شدیم. غروب بود؛ از آن طرف اردوگاه صدای تیراندازی شنیده می شد. ظاهرًا بین اسراء و عراقی ها درگیری شده بود.
مصاحبه با تقی رشید، همرزم شهید

فرمانده خستگی ناپذیر؛ شهید حمید فرخی به روایت همرزم شهید (2)

هیچگاه خودش را بالاتر از نیروهایش نمی دانست ، برای همین همیشه در کنار آنها و با آنها در مبارزات شرکت می کرد و تا آخرین لحظه مقاومت می کرد و هیچ وقت نشد که شهید عزیز در آن عملیات شکست خورده باشد.
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی

پنجه در پنجه رئیس جمهور

فرماندهی شهید هاشمی در منطقه ی آبادان، زبانزد خاص و عام بود. طوری که مسوولان درجه اول مملکتی برای بازدید از فدائیان اسلام و دیدار و گفت و گو با ایشان به آبادان و هتل کاروانسرا می آمدند.

خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (3)

اکبر را ديدم که با صداي بلند و خاکي از عصبانيت داده مي زند شليک کنيد با هر چه داريد بجنگيد تا شرف و حيثيت خود را بازيابيد.

غریبانه های شهدای آزاده (13)؛ پاسدار خمینی

این آخرین بار است که به شما هشدار می دهیم. ما می دانیم که کسانی از شما در این جمع، پاسدار خمینی هستند. ا گر آن ها خودشان را معرفی کنند با بقیه کاری نداریم، اما ا گر پاسداران خمینی خودشان را لو ندهند همه تان را می کشیم.

غریبانه های شهدای آزاده (11)؛ دو چشم بی سو

ترکش های بی رحم بینایی را از محمد گرفته بود. این گونه زندگی در اسارت برایش سخت بود. مخصوصاً وقتی دسته جمعی کتک می زدند، یک باره دستش از دست دوستان رها می شد. او می ماند و صدها ضربۀ کابلِ نادیده، که از هر سو می آمد.
با موضوغ خاطرات شهدا و رزمندگان مدافع حرم/

«سایه‌سار زینب(ع)» منتشر شد

نشر آرما کتابی را با عنوان «سایه‌سار زینب(ع)» با موضوع گلچینی از خاطرات شهدا و رزمندگان مدافع حرم حزب‌الله لبنان منتشر کرد.
دست نوشته های شهید احمدرضا احدی

نامه های بچه های گردان

امروز ساعت شش مشغول صرف شام بودیم. در همان حال یکی از برادران مسئول، تعدادی نامه آورد و بچه ها سراپا گوش شدند تا ببینند چه کسی نامه دارد. بالاخره خواندن نامه ها که تمام شد، عده ای خوشحال و عده ای ناراحت و عده ای بی تفاوت به نظر می رسیدند.

خاطرات پرتقالی (18)؛ پوتین گروهبان

قبل از آن که عملیات فتح المبین در نوروز 1360 شروع شود، عضو واحد اطلاعات سپاه مستقر در شوش بودم. نزدیک واحد ماه تیپ «21 حمزه سیدالشهدا» ارتش بود. از بالا دستور رسید، برای پیش روی، بچه های سپاه و ارتش دو شادوش هم حرکت کنند.

غریبانه های شهدای آزاده (8)؛ مرگ دوست در جشن دشمن!

جشن تموز بود؛ جشن پیروزی دار و دستۀ صدام، در کودتای بعثی ها. ما را جمع کردند وسط اردوگاه. رضا را تهدید کردند. به او گفتند: «باید آواز بخوانی! »

خاطره خود نوشت از شهید محمد دهقانی / این چیست که مرا انقدر می ترساند؟!

این همه ترس و وحشت از این همه گناهانی بود که در عمر خود مرتکب شده بودم در این موقع فکر به گناهان گذشته خود کردم و وحشت در وجودم چند برابر شد...

غریبانه های شهدای آزاده (6)؛ عشق به خمینی، عشق به خوبی هاست!

پیرمرد بسیجی در عملیات خیبر صورت و دهانش مجروح شدو همانجا در دام بعثی ها افتاد. تا مدتی نمی توانست غذا بخورد؛ اما روحیه اش همه را شاداب می کرد. صبح بعد از نماز می نشست و دعا می کرد.

خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (2) / ما کاروانی بوديم که براي شنيدن بانگ رحيل لحظه شماري مي کرديم

آنچه که سبب شده بود قلبهائي پاک با رخساره هاي تابان به اينجاها کشيده شوند ، جز عشق به دفاع از حريم اسلام چيز ديگري نبود

غریبانه های شهدای آزاده (1) ؛مقاومت تمام نشدنی شهید «اکبر صیادی» در زندان عامریه

در آذر 62 ، کمین خوردم و به دست نیروهای ضد انقلاب افتادم. لحظه های سخت و پرمخاطرۀ آ نروزها را فراموش نمی کنم.
خاطرات شهید

خاطره ای از زبان همسر شهید قلی علی نیایی اصل

روزهای آخر زندگی موقعی که می خواست به جبهه برود مثل این که می دانست دیگر به خانه بر نمی گردد

خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (1) / شهريور ماه پنجاه و نه

در دست بچه هاي کوچک شاخه هاي گل ديده مي شد که با شادي ، مرتب آنرا تکان مي دادند پدران و مادراني بودند که سبدهاي ميوه به همراه داشتند کم کم لحظه هاي حرکت کاروان عشق به سوي قربانگاه نزديک مي شد در جمع گروه اعزامي اسماعيل هاي زيادي ديده مي شد که عاشقانه به سوي وعده گاه حق و حقيقت به شتاب مي رفتند و مادراني بودند که همچون هاجر فرزندان خويش را بدرقه مي کردند.

مهارت بالای شهید خلبان علیرضا یاسینی در ماموریت های پروازی

بعد از آزادسازی خرمشهر فشار نظامی بر عراق شدت گرفته بود. این کشور نیروها و ادوات جنگی خود را در منطقه مرزی مستقر کرده بود و برای جبران این شکست در صدد حمله ای گسترده بود.

زندگینامه و خاطرات شهید علی ناصری؛

بزرگترین و پر افتخارترین پیروزی شهید و همرزمانش تسخیر پل ارتباطی جزیره بوارین بود

خاطرات پرتقالی (17)؛ دعوای صوری

سال 1357 خفقان در شهر «نوشهر» موج می زد. مامورهای شاه جلوی هر فعالیت ضد رژیم را می گرفتند. هر چیز مشکوکی که می دیدد، سریع می آمدند ببینند قضیه از چه قرار است.

برگی از یادنامه شهید خلبان عباس بابایی؛ وقت را بیهوده تلف نکنید

شهید عباس بابایی می گوید: این آیه را برایشان بخوان و معنی کن تا آن را بفهمند و وقتی از اینجا خارج می شوند چیزی از قرآن یاد گرفته باشند و اینگونه با حرف زدنهای بیخود وقت خود را بیهوده تلف نکرده باشند.
طراحی و تولید: ایران سامانه