خاطرات شهدا - صفحه 176

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

خاطرات پرتقالی (23)؛ برق دزدی

در عملیات «والفجر 4» مقر بچه های لشکر 25 کربلا در «کامیاران» بود؛ منطقه ای نزدیک به شهر با فاصله ی چهار پنج کیلومتری از آن. یک سالن مرغداری قبل از استقرار بچه های لشکر، آنجا بود.
الهی و ربی ترکشون قلیل و مرخصیون کثیر

روایت دلاورمردی های شهید علیرضا میرزائی به نقل از شهید علی شمسی پور

علیرضا گفت بیا یکیمان از جلو بریم یکیمان از عقب که اگر از جلو قرار شد بزنن من و از عقب تیراندازی کردند تو رو بزنن و علی آقا وسط و بینابین ما باشه و آسیب نبینه. مردانگی روببین. توی مسیر برگشت حدود سیصد قدم شمرده بودیم. علیرضا میشمرد و من تسبیح می انداختم انفجار اتفاق افتاد.
مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی

لحظات پراضطراب شهید بابایی و شهید اردستانی در عملیات والفجر 8

عملیات والفجر 8 در تاریخ 20/11/ 1364 در منطقه جنوب شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.

بخشی از یک نامه حاج احمد متوسلیان به مرادش، محمد بروجردی

در دی ماه 1359به دستور بنی صدر، سپاه مورد تحریم تسلیحاتی قرار گرفت. در آن مقطع تنها ملجا و مرجع سرداران سپاه غرب، فرمانده بزرگ سپاه غرب کشور، محمد بروجردی بود.
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی

صدام وعده کرده بود بیست و چهار ساعته کل خوزستان را تصرف کند

وقتی ارتش عراق، سی و یک شهریور ماه سال 1359 رسما از مرز شلمچه عبور کند و از مسیر نو به سمت خرمشهر پیش رفت، صدام خودش را آماده می کرد تا چند ساعت بعد وارد خرمشهر شود و با عنوان سردار قادسیه عکس فاتح بگیرد و روز بعد در اهواز سخنرانی کند.

خاطرات پرتقالی (22)؛ بوی ماهی گندیده

سال 1366 همراه با تیپ «مالک اشتر» در پیرانشهر مستقر بودیم. فرمانده تیپ، ناصر فارابی بود. من هم در گردان حمزه (ع) بودم. رضا تسنیمی از بچه های گرگان، فرمانده گردان بود و من جانشین اش.
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی

مقاومت در خرمشهر تمام محاسبات دشمن را برهم زد

مقاومت در خرمشهر تمام محاسبات دشمن را برهم زد. جنگ های نامنظم چریکی، شبیخون های پی در پی شبانه توام با رعب و وحشتی که در جان عراقی ها ریخته می شد، حتی به اسارت درآمدن تعدادی از نیروهای عراقی و ... همگی تمام رشته های فرماندهان ارشد عراق را پنبه کرد.
بخشی از سخنان حاج احمد در سمینار سراسری فرماندهان سپاه

حماسه رزمندگان غرب

.... تمام صحبت های من، نتیجه دو سال و سه ماه حضور در مناطق غرب کشور، از فردای شروع ماجراهای کردستان است... به خدا سوگند! ما در غرب خودمان را به آب و آتش زدیم تا بتوانیم به مرز برسیم...

خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (5) / اين شهادت آغازي بود بر پايان

بعد از صاف شدن هوا برادري را ديدم که دست راستش قطع شده و تفنگ را به دست چپ گرفته و فرياد مي زند الله اکبر برويد جلو. مي رويم کربلا. برادر ديگري دست چپش قطع شده بود که تنها قسمتي از آستين لباسش آنرا نگه داشته بود ، بعد دکمه آستين را باز کرد و دست خود را بر زمين انداخت مي گفت: من مي خواهم به جلو بيايم...
نگاهی به زندگی شهید سرلشکرخلبان علیرضا یاسینی

درسی از شهامت

هنوز ساعتی از بازگشت دسته پروازی که صبح برای عملیات رفته بود، نگذشته بد، ماموریت دیگری به ما ابلاغ شد. در این ماموریت سه فروند هواپیما در یک دسته پروازی برای زدن تاسیسات برق بغداد آماده شدند.

خاطرات پرتقالی (21)؛ آقای طمأنینه

سال 63 در هورالعظیم مستقر بودیم. فرمانده گ ردان «حمزه سیدالشهدا» ی لشکر 25- محسن قربانی- مدام این نکته را به بچه های عمل کننده گوش زد می کرد که موقع حرکت با طمأنینه بروید و با طمأنینه هم برگردید.
خاطرات آقاي ملا احمد دارلكي

آرزویش برقراری حکومت اسلامی بود؛ شهيد ملا كريم كرمی به روایت دوست شهید

بزرگترين آرزوي شهيد برقراري حكومت اسلامي و ايجاد عدالت در جامعه بود و چون زمان طاغوت كساني را مي خواستند كه مخالف اسلام بودند، در این رابطه چندین بار عبدالکریم کرمی را هم خواسته بودند امام ایشان قبول نمی کردند و بدین جهت مورد آزار و اذیت قرار می گرفت.
دست نوشته شهید احمدرضا احدی

اولین قربانی- باز هم مجروحی دیگر

... راننده با عجله سوار ماشین آمبولانس شده و به سوی جاده کمر سیاه به حرکت درآمد. یکی از بچه های ما هم برای کمک، همراه راننده رفت. دل ها همه مضطرب بود که، خدایا کدامشان؟
یادنامه شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی

نامدار ناشناس

من و عباس در یک محل زندگی می کردیم و تقریبا در همه پایه ها با هم همکلاس بودیم، عباس چون از پشتگار بسیار بالایی برخوردار بود، همیشه در زمره شاگردان ممتاز کلاس به حساب می آمد.

خاطره ای خواندنی از مرد کُرد و حاج احمد متوسلیان

همراه حاج احمد با لباس کُردی، کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد. دو نفر از افراد کومله داخل ماشین بودند. آنها به خیال اینکه ما هم از خودشان هستیم، نگه داشتند و ما را سوار کردند.
خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (4) /

در محاصره يک دانهِ خرما را پنج قسمت می کرديم/ جنایات بعثی ها در سوسنگرد

در ميان راه کاظم فتاحي را ديدم که حالتي غمگين داشت قدمهاي سنگيني را بر مي داشت . قيافه ها هرگز به انسان شبيه نبود تمام هيکلمان زير خاک شده بود کمي که راه آمديم ديدم يکي از برادران روي زمين افتاده و سر ندارد از روي حسرت به او نگاه کردم و دو دست و پا هم آنجا بود بعد کاظم گفت: (بيا غصه نخور اين احمد است که مي گفت: دوست دارم مثل حسين شهيد شوم عاقبت همين طور شد بي سر شهيد شد)

خاطرات پرتقالی (20)؛ غسل مگسی

بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود.

سنگر مستقل / دو خاطره از شهيد عليرضا کيهانپور

حاشیه ی اردوگاه را که نگاه می کردی سنگری کوچک در قاب چشمانت شکل می گرفت.هر بیننده ای توجهش به آن سنگر کوچک جلب می شد و اگر به سمت آن سنگر می رفتی و به داخل آن سرک می کشیدی ، علیرضا را می دیدی که با خدای خودش خلوت کرده.
خاطره ای از شهید

خاطره ای از شهید ابراهیم حشمتی

ابراهیم پسر خیلی خوبی بود مرحبا که چنین پسری داشتی ولی حیف شد که ابراهیم شهید شد، ابراهیم از بهترین سربازان من بود

غریبانه ای شهدای آزاده (18)؛ شهید محمد شهسواری

یکی مثل شهید محمد شهسوارى آزاده سرافراز جیرفتى به یك چهر ه ماندگار در كشور تبدیل م ىشود
طراحی و تولید: ایران سامانه