روایتی خواندنی از جانباز 50 درصد کرمانشاهی «الیاس عبدالی»
جانباز 50 درصد کرمانشاهی «الیاس عبدالی» می گوید: بعثی‌ها ابتدا تمام وسایل شخصی ما را بردند همین که هویت ما مشخص شد و فهمیدند من فرمانده و یک افسر هستم، دو پایم را به یک جیپ ارتشی بستند و تا مقر فرماندهی که مسافتی بیش از دو کیلومتر بود به دنبال خود کشاندند. بدنم آش و لاش شده بود استخوان هایم شکسته و پوست پشتم کنده شده بود.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، «الیاس ابدالی» یکی از جانبازان کرمانشاهی در جنگ تحمیلی است که در دوران دفاع مقدس به اسارت بعثی ها در می آید و در این دوران شکنجه های سختی را متحمل می شود. در همین راستا و به مناسبت ولادت حضرت اباالفضل العباس ( ع ) روز جانباز روایتی خواندنی از این جانباز سرافراز را تقدیم مخاطبان ارجمند می کنیم، که در ادامه می خوانید:

دو پایم را به یک جیپ ارتشی بستند و استخوان هایم را خُورد کردند

من قبل از تجاوز علنی بعثی ها در منطقه مرزی نفت شهر خدمت می کردم و بارها شاهد تجاوز هوایی و زمینی نیروهای عراق به منطقه بودم تا این که در اول شهریور 1359 علنی و عمومی شد ما تا روز سوم مهر ماه با تمام امکانات و توکل به خداوند در مقابل نیروی سرمست و تمام عیار صدام مقاومت کردیم. هر چند تلفات ما زیاد بود ولی توانسته بودیم حرکت افسار گسیخته ی دشمن را سد کنیم و به آن ها خسارت مالی و جانی زیادی برسانیم و اسرایی نیز در اختیار داشتیم.

دشمن تنها منابع آب آشامیدنی منطقه را منهدم کرده بود لذا آبی برای آشامیدن نداشتیم. فرماندهی بخشی از نیروهای منطقه با من بود بنابراین تغییر موضع دادم و برای سر و سامان دادن به نیروها مرتب از سنگری به سنگر دیگر می رفتم در یکی از همین جا به جا شدن ها از ناحیه شانه و گردن مجروح شدم. به دنبال آن عراقی ها مدتی سنگر ما را کوبیدند و گلوله باران کردند. هنگامی که مطمئن شدندکسی زنده نمانده است به سنگر هجوم آوردند ولی من و چند مجروح دیگر را زنده بیرون آوردند و به عراق فرستادند.

*عراقی ها فهمدید من یک افسر هستم

ابتدا تمام وسایل شخصی ما را بردند همین که هویت ما مشخص شد و فهمیدند من فرمانده و یک افسر هستم. دو پایم را به یک جیپ ارتشی بستند و تا مقر فرماندهی که مسافتی بیش از دو کیلومتر بود به دنبال خود کشاندند. بدنم آش و لاش شده بود استخوان هایم شکسته و پوست پشتم کنده شده بود.

از مقر فرماندهی تا شهر بعقوبه ی عراق ما را شکنجه دادند تا اطلاعات مورد نظر خود را بگیرند و زمانی دست از سر ما بر می داشتندکه بی هوش می شدیم و دیگر توان سرپا ماندن نداشتیم. بعد از این شکنجه ها یک دستم به شدت عفونت کرد و قادر به حرکت آن نبودم. گاهی اوقات به علت نبود دکتر و دارو، اسرای مجروح به خود درمانی می پرداختند که معمولاً منجر به شهادت می شد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده