سالهاست صندلی چرخدار پاهای من است
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، بی شک تداعی خاطرات شهیدان، آزادگان و جانبازانی که جان خود، عمر خود و یا عضوی از پیکر خود را فدای آرمان های انقلاب شکوهمند اسلامی کردند ما را برای ادامه دادن راهشان مصمم تر خواهد کرد. در ادامه روایتی خواندنی از "عباس الیاسی" جانباز کرمانشاهی تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد.
چهار ماه بیشتر از خدمت سربازیم نمانده بود و مدتی بود که به مرخصی نرفته بودم. دلم برای خانواده به خصوص مادرم تنگ شده بود. در گوشه ی سنگر کز کرده بودم که ناگهان فرمانده داخل سنگر شد.
اطراف را با کنجکاوی نگاه کرد و گفت: نمی خواهی به مرخصی بروی!
رضایتمندانه لبخندی زدم. فرمانده سه روز برایم مرخصی نوشت. وقتی به منزل رسیدم مادرم غذا درست می کرد. جلز و ولز غذا باعث شد که متوجه من نشود آرام صدایش کردم برگشت، هیجان زده مرا در آغوش گرفت و زار زار گریه کرد.
سه روز مرخصی انگار سه ساعت بود. خیلی زود تمام شد. موقع برگشتن به منطقه لحظه ی جمع و جور کردن ساک به مادرم گفتم: من می روم ولی مجروح می شوم.
مادر گفت:" عباس جان این چه حرفیه می زنی خدا پشت و پناه خودت و دوستانت باشد."
نمی دانم چرا ناخودآگاه این احساس مبهم را به مادرم گفتم. چند روز بعد از این که به منطقه ی کانی شیخ سومار برگشتم یکی از دوستانم در حمله ی نیروهای عراقی از ناحیه ی قلب گلوله خورد. برای کمک به او از پشت خاکریز خارج شدم. ناگهان با انفجار خمپاره ای به آسمان رفتم روی زمین افتادم برای لحظه ای مادر و خواهرم جلوی چشمم ظاهر شدند. مادرم فرش می بافت و خواهرم سیب پوست می گرفت.
دیگر چیزی را درک نکردم تا زمانی که در بیمارستان، چشم باز کردم تمام بدنم باند پیچی شده بود. از آن روز به بعد، صندلی چرخ دار پاهای من است هر چند سخت است ولی از هدیه ای که برای دین و وطن و سربلندی هم وطنانم داده ام احساس غرور و افتخار می کنم.
انتهای پیام/