آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۵۴۳۱
۱۶:۰۱

۱۴۰۴/۰۴/۲۶

روایتی از نسلی که ایثار را در عمل معنا کرد

ابوالفضل سام دلیری جانباز مازندرانی گفت: دفاع مقدس روایتی ناب از زندگی نسلی بود که ایثار را در عمل معنا کردند.


به گزارش نوید شاهد از مازندران، ابوالفضل سام‌دلیری، رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس از اهالی شهرستان نوشهر، از حضور همزمان خود و دو برادرش در جبهه‌ها، خاطرات تلخ و شیرین جنگ، و شهادت برادرش ابوطالب در عملیات والفجر ۴ سخن گفت؛ روایتی زنده از نسلی که ایثار را نه در کلام، بلکه در میدان عمل معنا کردند.

سه برادر و یک راه/ روایت ابوالفضل سام‌دلیری از روز‌های جنگ و ایثار

حضور همزمان سه برادر در جبهه

ابوالفضل سام‌دلیری در گفت‌و‌گو با نوید شاهد در مازندران با اشاره به اعزام خود در سال ۱۳۶۴ به جبهه‌های جنگ تحمیلی گفت: ما سه برادر همزمان در جبهه بودیم. برادرم ابوطالب، که راننده اتوبوس بود، رزمندگان را به خارج از چالوس منتقل می‌کرد و اغلب کرایه‌ای از آنها نمی‌گرفت. برادر کوچکم مهدی، با دستکاری شناسنامه‌اش در سن ۱۴ سالگی عازم جبهه شد و در عملیات کربلای ۴ و منطقه هفت‌تپه حضور داشت.

وی ادامه داد: شهید خاچ کجوری، فرمانده سپاه نوشهر، نخست جانباز شدند و سپس به شهادت رسیدند. از بستگان نزدیک‌مان نیز چهار نفر شهید و ۱۲ نفر جانباز شدند. در آن زمان، رفتن به جبهه یک تکلیف عمومی بود. اگر من نمی‌رفتم، پسرعمه‌ام می‌رفت. همه آماده دفاع بودند.

شهادت برادر در حین بستری شدن در بیمارستان

این جانباز مازندرانی افزود: در یکی از عملیات‌ها مجروح شدم و به بیمارستان فیض اصفهان منتقل شدم. در همان ایام، برادرم ابوطالب در گردان تخریب مالک در عملیات والفجر ۴ به شهادت رسید. شش ماه بود که همدیگر را ندیده بودیم. آن زمان امکان تماس تلفنی وجود نداشت و حتی در جبهه نیز موفق به دیدار او نشدم.

شرایط سخت میدان نبرد

او درباره شرایط طاقت‌فرسای میدان نبرد گفت: حدود ساعت ۱۱ روز بود و هوا آن‌قدر پر از خاک و دود شده بود که حتی ۱۰ متری خود را نمی‌دیدیم. عراق از خمپاره‌های زمانی استفاده می‌کرد که در هوا منفجر می‌شدند. حتی پشت خاکریز یا کوه هم در امان نبودیم. امکانات بسیار محدود بود؛ حتی تیر‌های کلاش را باید با دقت مصرف می‌کردیم.

ارتباط خانواده‌ها با فرزندان در جبهه

سام‌دلیری با اشاره به دشواری ارتباطات در آن دوران افزود: پدر و مادرم در روستا زندگی می‌کردند و به تلفن دسترسی نداشتند. اغلب با نامه‌نگاری از وضعیت ما باخبر می‌شدند و گاهی هفته‌ها طول می‌کشید تا یک نامه به دست‌شان برسد.

خاطره‌ای شیرین از شکار تانک

وی درباره یکی از خاطرات شیرین دوران جبهه گفت: در یکی از مأموریت‌ها برای شکار تانک اعزام شده بودیم. دو آرپی‌جی‌زن و دو کمک بودیم. لحظه‌ای دیدیم یک «چارلول» نشسته و به آسمان نگاه می‌کند. تصمیم گرفتیم همزمان شلیک کنیم. خوشبختانه هدف‌گیری موفق بود و تانک را زدیم. آن لحظه برای ما بسیار شیرین بود.

پایان سخن؛ ایستادگی تا آخرین نفس

سام‌دلیری در پایان با بیان اینکه در جبهه کسی به فکر زندگی شخصی یا ترس از مرگ نبود، گفت: تنها چیزی که اهمیت داشت، دفاع از خاک و کشور بود. هنوز خاطرات دوستانی را که همراهم بودند و شهید شدند، با خود دارم؛ یاد آنها همیشه زنده است.

انتهای پیام/


گزارش خطا

برچسب ها:
ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه