دور کردن پای قطع شده از روی آسفالت در مسیر تردد ماشین رزمندهها
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که خاطرات و لحظههای بیتکرار عشق و آتش و خون را در کتابی به نام "ریگهای داغ پاتاق" را در 60 قسمت گردآوری کرده در ادامه قسمت 27 تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد:
بعد از این که مأموریت انتقال ما به قرارگاه رمضان لغو شد و از مرخصی برگشتیم، شب به شهر ماووت رسیدیم متوجه شدیم که همان شب قرار است عملیات شود. شب قبل لهراسب نوری یک قبضه مینی کاتیوشا همراه نیروهای قبضه و مقدار کمی مهمات برده بود کنار جاده ی آسفالته داخل یک شیار در فاصله ی بسیار کم از عراقیها استتار کرده بود، به خاطر اینکه شب عملیات بتوانند اهداف دورتر از جمله توپخانه عراقیها را با آن قبض بزنند.
عراقی ها روی تپه ای کوچک نزدیک جاده مستقر بودند، شاید فاصله آنها با آن قبضه کمتر از ۲۰۰ متر بود شب من و لهراسب تعدادی گلوله مینی کاتیوشا برداشتیم با یک لندکروز به سمت آن قبضه حرکت کردیم. هوا تاریک بود و باران به شدت می بارید و پیدا کردن جای دقیق قبضه در آن شرایط دشوار بود. از نور چراغ ماشین هم که به هیچ وجه نمی توانستیم استفاده کنیم.
لهراسب گاهی میگفت: از قبضه رد شدیم و گاهی می گفت: هنوز نرسیده ایم گفتم: بعید نیست با این اوصاف مفت و مجانی اسیر عراقی ها شویم در نهایت آنها را پیدا کردیم. بعد برگشتیم عقب و من و حسن رضایی رئیس مجتمع آموزشی لشکر ۵۷ یک بار دیگر گلوله ی مینی کاتیوشا برای آن قبضه بردیم.
توضیح اینکه در زمان جنگ آموزش و پرورش برای دانش آموزانی که در جبهه حضور داشتند در تمام مقاطع در سنگرها توسط معلمان داوطلب کلاس تشکیل میداد، در اصل رئیس مجتمع آموزشی جبهه، رئیس آموزش و پرورش جبهه بود.
به محض این که گلوله ها را خالی کردیم، سریع برگشتیم مقر در شهر ماووت، در مسیر برگشت سرم را از شهر بیرون می آوردم تا جاده را بهتر ببینم و گاهی هم که مانور شلیک می شد در روشنایی منور می توانستم با سرعت بیشتری رانندگی کنم. یک لحظه که سرم از شیشه ماشین بیرون بود، یک نفر نظرم را به خود جلب کرد که خود را روی آسفالت میکشد و سعی میکرد فرار کند که زیر ماشین نرود. همزمان به نظرم رسید تپه مانندی روی جاده ی آسفالته سبز شد.
اول فکر کردم مسیر را اشتباه آمده ام، ترمز کردم، رفتم پایین، با صحنه دلخراشی روبه رو شدیم. رزمنده ای که خود را روی آسفالت می کشید یک پایش قطع شده بود و پای قطع شده اش را روی آسفالت می کشید تا از مسیر تردد ماشین ها دور شود. مشخص شد اهل نهاوند است. اما تپه مانندی که جلوی ماشین سبز شده بود یک دسته حدوداً ۲۳ نفری از لشکر انصارالحسین (ع ) و از شهرستان نهاوند بودند که یک گلوله خمپاره مستقیماً وسط آنها فرود آمده و تعدادی از آن ها به شهادت رسیده و چند نفر هم زخمی شده بودند. من و حاج حسن آن ها را سوار کردیم و به سمت ماووت راه افتادیم.
در طول مسیر یک گلوله ی خمپاره وسط جاده خورده و چاله ی بزرگی ایجاد کرده بود. ماشین ما داخل چاله ای افتاد و گیر کرد. زخمیها ناله می کردند و بعضی هم از دست ما عصبانی بودند. تمام تلاشمان را کردیم و ماشین را از چاه بیرون آوردیم.
بعد از اینکه به مقر رسیدیم خبر دادند که عملیات لغو شده است. تمام تیپ ها و لشگر های عملیاتی که آماده صدور دستور عملیات بودند، به سمت شهر ماووت برگشتند. من و حاج حسن مجدداً رفتیم به کمک نیروهای آن قبضه مینی کاتیوشا که به عقب برگرند. در مسیر برگشت نوجوانی از لشگر ۲۷ رسول الله (ص) را دیدیم که دو بسیجی او را در حالی که بیهوش شده بود به وسیله یک برانکارد حمل می کردند. گاهی خسته می شدند و او را روی جاده زیر باران قرار میدادند و آب گل آلود از روی بدنش عبور میکرد او را با خودمان بردیم و اورژانس رساندیم.
انتهای پیام/