انفجار در انبار مهمات و سیل خروشان
دوشنبه, ۳۰ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۰۰
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود میگوید: «نیروهای ارتش بعث چندین گلوله ی توپ در آن دره ها شلیک کرده و تعدادی از گلوله های خمپاره و چند موشک مالیوتکا مربوط به ادوات خودمان منفجر شده بود...»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که خاطرات و لحظههای بیتکرار عشق و آتش و خون را در کتابی به نام "ریگهای داغ پاتاق"را در 60 قسمت گردآوری کرده در ادامه قسمت 20 تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد:
اواخر پاییز 1366 برنامه ریزی برای تدارک عملیات "بیت المقدس دو" روی ارتفاعات هرمدان و شاخ شیخ محمد، گوجار، اولاغلو در غرب شهر ماووت در دست انجام بود. بعضی از گردان های پیاده و بخش هایی از گردان ادوات از لشکر 57 از ارتفاعات گرده رش پایین رفته و داخل دره های بسیار عمیق مستقر بودند که برای عملیات به ارتفاعات مذکور نزدیک باشند و تقریبا" خودشان را استتار کرده بودند ولی دشمن متوجه حضور آن ها شده بود.
نیروهای ارتش بعث چندین گلوله ی توپ در آن دره ها شلیک کرده و تعدادی از گلوله های خمپاره و چند موشک مالیوتکا مربوط به ادوات خودمان منفجر شده بود. فرمانده گردان مأموریت داد بروم و گزارشی از مقدار و نوع مهمات منفجر شده تهیه کنم. با یک تویوتا به رانندگی حشمت ضرونی شب حرکت کردیم و به رودخانه ی قلعه چولان رسیدیم. آن شب هوا بارانی و بسیار سرد بود و سیل از دره ها و شیارها جاری شده و آب پل را پوشانده و عبور از آن غیر ممکن بود.
حدود یک ساعت کنار پل منتظر ماندیم شاید آب فروکش کند، هم چنان داخل ماشین نشسته بودیم و چراغ ماشین روشن بود. نظاره گر سیل خروشانی بودیم که با صدایی وحشتناک در جریان بود و درختان متعددی را از زمین کنده و با خود می برد. همچنین چندین جنازه با لباس نظامی در جریان تند آب شناور بودند، متوجه نشدیم آن جنازه ها از همرزمان عزیزمان بودند یا عراقی .
شب به مقر برگشتیم و صبح زود مجددا" به سمت منطقه ی مورد نظر حرکت کردیم. گرده رش ارتفاع بسیار تیزی بود و جاده ای خاکی که بچه های مهندسی رزمی روی آن درست کرده بودند، مارپیچ بود و ما به سختی و کندی از آن بالا می فتیم.
در قسمتی از مسیر یک لندکروز را مشاهده کردیم که متعلق به لشگر 31 عاشورا از استان آذربایجان شرقی گیر کرده بود و نمی توانست بالا برود، راننده و همراهش به شدت برآشفته و ناراحت بودند. ماشین ما هم گیر کرد، من سریع دنده عقب گرفتم و از کنار ماشین آن ها عبور کردم و تصمیم داشتیم زنجیر چرخ ببندیم که آن راننده با صدای بلند شروع کرد به پرخاشگری و گفت نزدیک بود به ماشین ما بزنی.
من به حشمت گفتم سریع بپر پایین زنجیر را آماده کن. من و حشمت درهای ماشین را باز کردیم و جک و زنجیر را آماده می کردیم، راننده مذکور و همراهش که فکر کرده بودند ما قصد دعوا داریم، چوب در دست بالای سر ما آمدند و شروع به داد و بیداد کردند. به حشمت گفتم:" اصلا صحبت نکن و کارت را انجام بده." بعد از چند دقیقه آرام شدند و گفتند:" به خاطر خدا زنجیر چرخ را به ما بدهید. ببخشید ما عصبی شدیم، از دیروز غروب تا الان اینجا گیر افتاده ایم.
ما از روی گرده رش پایین رفتیم و به نیروهای خودمان رسیدیم. آماری از مهمات و سلاح های آسیب دیده گرفتیم. متوجه شدیم هنگامی که انبار مهمات آتش گرفته بود، علی رحم رحیمی پور تلاش کرده بود از گسترش آتش جلو گیری کند.
انتهای پیام/
نیروهای ارتش بعث چندین گلوله ی توپ در آن دره ها شلیک کرده و تعدادی از گلوله های خمپاره و چند موشک مالیوتکا مربوط به ادوات خودمان منفجر شده بود. فرمانده گردان مأموریت داد بروم و گزارشی از مقدار و نوع مهمات منفجر شده تهیه کنم. با یک تویوتا به رانندگی حشمت ضرونی شب حرکت کردیم و به رودخانه ی قلعه چولان رسیدیم. آن شب هوا بارانی و بسیار سرد بود و سیل از دره ها و شیارها جاری شده و آب پل را پوشانده و عبور از آن غیر ممکن بود.
حدود یک ساعت کنار پل منتظر ماندیم شاید آب فروکش کند، هم چنان داخل ماشین نشسته بودیم و چراغ ماشین روشن بود. نظاره گر سیل خروشانی بودیم که با صدایی وحشتناک در جریان بود و درختان متعددی را از زمین کنده و با خود می برد. همچنین چندین جنازه با لباس نظامی در جریان تند آب شناور بودند، متوجه نشدیم آن جنازه ها از همرزمان عزیزمان بودند یا عراقی .
شب به مقر برگشتیم و صبح زود مجددا" به سمت منطقه ی مورد نظر حرکت کردیم. گرده رش ارتفاع بسیار تیزی بود و جاده ای خاکی که بچه های مهندسی رزمی روی آن درست کرده بودند، مارپیچ بود و ما به سختی و کندی از آن بالا می فتیم.
در قسمتی از مسیر یک لندکروز را مشاهده کردیم که متعلق به لشگر 31 عاشورا از استان آذربایجان شرقی گیر کرده بود و نمی توانست بالا برود، راننده و همراهش به شدت برآشفته و ناراحت بودند. ماشین ما هم گیر کرد، من سریع دنده عقب گرفتم و از کنار ماشین آن ها عبور کردم و تصمیم داشتیم زنجیر چرخ ببندیم که آن راننده با صدای بلند شروع کرد به پرخاشگری و گفت نزدیک بود به ماشین ما بزنی.
من به حشمت گفتم سریع بپر پایین زنجیر را آماده کن. من و حشمت درهای ماشین را باز کردیم و جک و زنجیر را آماده می کردیم، راننده مذکور و همراهش که فکر کرده بودند ما قصد دعوا داریم، چوب در دست بالای سر ما آمدند و شروع به داد و بیداد کردند. به حشمت گفتم:" اصلا صحبت نکن و کارت را انجام بده." بعد از چند دقیقه آرام شدند و گفتند:" به خاطر خدا زنجیر چرخ را به ما بدهید. ببخشید ما عصبی شدیم، از دیروز غروب تا الان اینجا گیر افتاده ایم.
ما از روی گرده رش پایین رفتیم و به نیروهای خودمان رسیدیم. آماری از مهمات و سلاح های آسیب دیده گرفتیم. متوجه شدیم هنگامی که انبار مهمات آتش گرفته بود، علی رحم رحیمی پور تلاش کرده بود از گسترش آتش جلو گیری کند.
انتهای پیام/
نظر شما