از پنهان کردن لباس نظامی تا خبر شهادت
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، وقتی قرار است با همسران شهدا به گفت وگو بنشینم به این فکر میکنم که قلم چطور مرا یاری میکند تا ازتنهایی و دلتنگیهای آنها بنویسم. با این حال راهی منزل شهید «سعد اله برمون» شدم، همسر ایشان «کبری سرابی» با رویی گشاده از ما دعوت کردند و همین ابتدای سخنان خود به این اشاره کردند که همسرم شهادت را دوست داشت و از قبل زمینه رفتنش را برای ما فراهم کرده بود حالا دیگر نوشتن برایم راحتتر شده است. در ادامه شما را دعوت به خواندن این گفتگو میکنم.
نوید شاهد کرمانشاه: با شهید چطور آشنا شدید؟
همسر شهید: ما در روستای گنبله از توابع شهرستان اسدآباد در همسایگی هم زندگی میکردیم. قبل از انقلاب که امام خمینی(ره) فرموده بودند سربازان از پادگان فرار کنند شهید برمون نیز فرار کرده بود و در همین زمان خانواده شهید برای ازدواج فرزندشان اقدام کردند و به خواستگاری من آمدند. ایشان خیلی مهربان و خوش اخلاق بود. من اصلا تاب و تحمل دوری او را نداشتم و هر بار که میخواست به جبهه برود من از روستا تا شهرستان کنگاور همراهش میآمدم.
نوید شاهد کرمانشاه: چه خصوصیتی از شهید بیشتر شما را مجذوب خودش کرد؟
همسر شهید: خیلی به پدر و مادرخود احترام میگذاشت، تحت هیچ شرایطی آنها را ناراحت نمیکرد، حلال مشکلات دیگران به ویژه مردم روستا و با غیرت و اهل کار و تلاش بود.
نوید شاهد کرمانشاه: مهریه شما چقدر بود؟
همسر شهید: مهریه را در واقع خانوادهها تعیین کردند و ما دخالتی نداشتیم اما مبلغش 20 هزار تومان بود.
نوید شاهد کرمانشاه: چه انتظاراتی از همسرتان داشتید؟
همسر شهید: من توقع زیادی نداشتم، در آن زمان فرش بافی میکردم و شهید نیز با کار کشاورزی و کارگری نیازهای زندگی را برطرف میکرد. ابتدا با خانواده همسرم زندگی میکردیم اما پس از مدتی در کنگاور مستأجر شدیم و بهخاطر اینکه من تنها نباشم پدر و مادرم نیز با ما زندگی میکردند.
نوید شاهدکرمانشاه: ارتباطش با بچههایتان چطور بود؟
همسرشهید: خیلی خوب بود. به پسرم حسن، شعر "کربلا کربلا ما داریم میآییم" را یاد داد صدایش را ضبط کرده بود که هنوز اون صدا موجود است. حسن را با خودش به گلزار شهدای روستا گنبله برده بود و بین مزار دو تن از پسر عموهای من که شهید شده بودند عکس گرفتند و میگفت اینجا محل دفن من بعد از شهادت است. در آخرین اعزام به جبهه نیز برای اینکه من ناراحت نشوم بارها به بهانههای مختلف من را دنبال کاری میفرستاد و سمیه دخترم را میبوسید و با آن خداحافظی میکرد. زمانی هم که دومین فرزندم به نام صمد به علت بیماری در سن هشت ماهگی فوت شد به من دلداری میداد و خودش در خفا و به دور از چشم من گریه میکرد.
نوید شاهد کرمانشاه: نظر شهید در مورد فرزند چه بود؟
همسر شهید: معتقد بود که باید تعداد فرزندانمان زیاد باشد تا سربازانی برای امام (ره) تربیت کنیم.
نوید شاهد کرمانشاه: از آخرین دیدارتان برایمان بگویید.
همسر شهید: من همیشه نگران شهادت همسرم بودم به همین خاطر لباسهای نظامی شهید را در کمدی پنهان کردم. درب کمد را قفل و کلید را پیش خودم نگه میداشتم تا در واقع از رفتن شهید به جبهه ممانعت کنم اما شهید با هوشیاری و ذکاوت به من گفت برو منزل مادرت چون ایشان مهمان داره و نیاز به کمک. تا من از منزل مادرم برگشتم قفل کمد را شکسته بود و داشت میرفت و من از فاصله دور نظارهگر رفتن او بودم که مدام بر میگشت و به من نگاه میکرد.
نوید شاهد کرمانشاه: در کدام منطقه و در چه تاریخی همسرتان شهید شد؟
همسر شهید: تاریخ 24 دی ماه 1365 عملیات کربلای 5 و در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پهلو درجه رفیع شهادت نائل آمد.
نوید شاهد کرمانشاه: خبر شهادت را چه کسی و چطور به شما دادند؟
همسر شهید: آقای حق مرادی همسر خواهرم که در آن زمان شاغل نیروی انتظامی بود به منزل ما آمد و گفت سعداله از ناحیه پا زخمی شده که من بلافاصله سمیه را بغل کردم، حسن نیز گوشه چادر من را گرفته بود. رفتم ترمینال که با مینیبوس به کرمانشاه بروم که البته حالم بد شده بود و من را به بیمارستان برده بودند. خیلی سخت و دشوار بود اما خود شهید قبل از شهادت تلاش میکرد من را آماده شرایط پس از شهادت کند، به همین دلیل به من تاکید میکرد برای خانه خرید کنم و شمارش پول را یاد بگیرم که در آینده لازم میشود.
نوید شاهد کرمانشاه: تا به حال خواب همسرتان را دیدهاید؟
همسر شهید: در سالهای گذشته به خاطر مشکلات زیادی که داشتم خیلی ناراحت و ناامید بودم و به پایان دادن به زندگیام فکر میکردم. خواب شهید را دیدم که یک مکان خیلی تاریک را به من نشان داد و گفت آنجا را میبینی؟ گفتم بله میبینم اما چرا اینقدر تاریکه گفت: اگر یک وقت اشتباه کنی و به پایان دادن زندگی خودت فکر کنی به آنجا میروی و هیچ کسی نمیتواند هیچ کاری برایت بکند. به خاطر همین خواب و صحبتهای شهید، نظرم را تغییر داد و با وجود سختی به زندگی ادامه دادم.
البته یک مرتبه هم خواب دیدم نوری وارد خانه شد که شهید برمون بود. در حالی که دست یک بچه را نیز در دست داشت از من در مورد بچههایم پرسید که جواب دادم نیستند و بعد من پرسیدم این بچه که همراه شماست کیه؟ جواب داد: این پسرمان صمد (فرزند دوم ما که قبلاً در زمان حیات شهید به علت بیماری فوت شده بود) است، با خودم آوردم ما جایمان و حالمان خیلی خوب است.
نوید شاهد کرمانشاه: از شهید دست نوشته یا وصیت نامهای خطاب به خود شما به یادگار مانده است؟
همسر شهید: بله، در این متن آمده است: همسرم این را میدانی مدتی که شما همسر من بودهای هیچ خوبی از بنده ندیدهای جز زحمت و رنج. امیدوارم که خداوند به شما اجر و مزد دهد. همسرم زندگی و بچههایم را به شما میسپارم و بعد از این اختیار با خود شماست. به بچهها سلام مرا برسانید. از آنها خوب مواظبت کنید. پسرم را طوری تربیت کنید که ادامه دهنده راه شهدا و خون بنده باشد و اگر جنازه من به دست شما رسید به روستایمان گنبله ببرید و نزد شهید «مراد علی سرابی» دفن کنید.
انتهای پیام/