نذر یک سرباز برای امام حسین (ع)
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، عشقش جهاد در راه خدا بود. اگر جلوی او را میگرفتیم نمیتوانستیم بیقراریهایش را تحمل کنیم. آنقدر در خودش غرق میشد که پشیمان میشدیم و او را از زیر قرآن رد میکردیم. اما هر روز صدقه میدادیم و نذر و نیاز میکردیم که سالم برگردد.
شهید احمدیفرد برنده مدال طلای وزن مثبت هفتاد کیلوی کاراته، نجات غریق، غواص، چترباز، تخریبچی و یک تکاور به تمام معنا بود. اینقدر تجربیاتش بالا بود که «حسن ساری»، وزیر قبلی دولت عراق پیام میداد که بیاید این جا ما به شما نیاز داریم و همین شد که رفت.
مقدمه نوشته شده آغازی برای یک گفتگوی صمیمی با همسرشهید مدافع حرم کرمانشاه «خیرالله احمدیفرد » است که در ادامه متن کامل تقدیم مخاطبان میشود:
نوید شاهد کرمانشاه: از چگونگی ازدواجتان با شهید احمدیفر تعریف کنید.
همسر شهید: ما یک خانواده مذهبی بودیم و باهم نسبت داشتیم؛ پسر عمه و دختردایی بودیم. منزل ما در سربندر خوزستان بود. همسرم وقتی در جبهه جنوب بود موقع رفتن به مرخصی و برگشتن از آن، به خانه ما هم سَرمیزد. خداوند هم مِهر او را در دل خانواده ما گذاشته بود و پدرم ایشان را خیلی دوست داشت. آن موقع من دبستانی بودم، به خاطر دارم روزی معلم ما گفت با جبهه جمله بسازید و من نوشتم «پسر عمه من در جبهه است.» وقتی گفت با شهید جمله بسازید از آن جا که دوست نداشتم او شهید شود، اما ارزش شهادت را یاد گرفته بودم نوشتم «ای کاش من هم شهید میشدم.» بعد از جنگ، ایشان به خواستگاریم آمدند و ما چون با روحیات و خانوادههای هم آشنا بودیم، جواب مثبت دادیم.
نوید شاهد کرمانشاه: سوابق نظامی شهید احمدیفرد چه بود؟
همسر شهید: در دوران دفاع مقدس در مناطق مختلفی از جمله جزیره مجنون، اروند و مناطق عملیاتی کربلای چهار و پنج و... بود و بارها مجروح شده بود. در مرصاد هم وقتی با تک تیرانداز منافقین با آر.پی.جی دوئل کرد، تیر تَکتیرانداز به بالای سَرش اصابت کرد و مدتی بستری بود. بعد از جنگ هم فعالیت نظامیاش را ادامه داد و به گردان تکاوری رفت و جزء نیروهای اولین دوره نیروی مخصوص سپاه بود که توسط «محمد ناظری» آموزش دیدند. محمد ناظری دربارهاش گفته بود که اگر کسی میخواهد چریک خوبی بشود باید مثل خیرالله سَر نترسی داشته باشد.
بعد از این که از دوره تکاوری برگشت، بهعنوان تکاور نیروی زمینی سپاه سالها در مناطق مرزی و صعبالعبور در مقابله با اشرار و قاچاقچیان شرکت داشت تا اینکه مدتی فعالیت گردانشان کم شد و چون آدمی نبود که راحتطلب باشد، از اینکه تواناییهایش استفاده نمیشد ناراضی بود و خودش را بازنشست کرد. وقتی بازنشست شد فکر کردیم بیشتر در خانه میماند چراکه ماموریتهای قبلیاش باعث شده بود زمان زیادی در خانه نباشد اما در دوره ارتقاء دانش تخریب شرکت کرد و وارد پاکسازی میادین مین شد. در تمام خطوط مرزی از آذربایجان گرفته تا خوزستان در دشت عباس، شلمچه قصرشیرین، سومار و کردستان و ... کار میکرد. هر چه میگفتیم که دیگر نرو در منزل بمان، ما خسته شدیم از اینکه کمتر در منزل هستی، میگفت: «من تخصص تخریب دارم و میتوانم مین را خنثی کنم، اگر این کار را نکنم و در منزل بنشینم دِین آن کسی که با مین از بین میرود بر گردن من است.»
نوید شاهد کرمانشاه: به نظر شما مهمترین شاخصه حاج خیرالله چه بود؟
همسر شهید: هر کاری که میکرد، خدا را در نظر داشت. اگر به کسی از اقوام که باهم اختلاف فکری داشتند سر میزد، میگفت به خاطر رضای خدا صلهرحم میکنیم. برخی مواقع در قصرشیرین از حقوقش چشمپوشی میکرد و میگفت برای رضای خدا مین خثنی میکنم. زمانی هم به عراق میرفت کار مینزدایی به او پیشنهاد میدادند و درآمد خوبی هم داشت؛ اما قبول نمیکرد و میگفت به خاطر پول به آنجا نمیروم و اجر من همین زیارت امام حسین (ع) است که در هر سفر نصیبم میشود.
نوید شاهد کرمانشاه: چه شد که به عراق و سوریه رفت و جهاد را انتخاب کرد؟
همسر شهید: چند سال پیش که کربلا شدیداً از طرف داعش تهدید شد، به کربلا و سامرا رفت و بعد از چند سفر وقتی اوضاع کربلا کمی آرامتر شد، شهر حلب در سوریه زیر آتش بود، بنابراین تصمیم گرفت به سوریه برود. آقا خیرالله وقتی اخبار را گوش میداد آرام و قرار نداشت و میگفت: «ای خدا ما اینطور راحت زندگی میکنیم ولی آنها که مسلمان و هم دین ما هستند در محاصرهاند.»
نوید شاهد کرمانشاه: وقتی برای دفاع از حرم میرفت شما موافقت میکردید؟
همسر شهید: عشق آقاخیرالله جهاد در راه خدا بود. اگر جلوی او را میگرفتیم، نمیتوانستیم بیقراریهایش را ببینم و تحمل کنیم. آنقدر در خودش غرق میشد که پشیمان میشدیم از این که جلویش را گرفتهایم و دیگر ما هم عادت کردیم هر تصمیمی که میگیرد تابع باشیم. او را از زیر قرآن رد میکردیم؛ اما هر روز صدقه میدادیم و نذر و نیاز میکردیم که سالم برگردد.
نوید شاهد کرمانشاه: اولین اعزام ایشان در چه تاریخی بود؟
همسر شهید: اولین اعزام شهید خیرالله در ماه رمضان سال 1393 بود که همراه تعدادی از بچههای کرمانشاه از طرف ستاد بازسازی عتبات به عنوان نیروی خدماتی برای دفاع از حرم امام حسین (ع) به کربلا رفتند.
نوید شاهد کرمانشاه: از دیدار آخرتان بگویید و این که چه گفتید؟
همسر شهید: وقتی کوله پشتیاش را گرفت، مثل این که دَر قفس را برایش باز کردهای، احساس سبک بالی میکرد. به او گفتم: «تو را به خدا سلامت میفرستمت سلامت برگرد. من قبول نمیکنم که حتی یک مو از سرت کم شود.» یک دست لباس نوزادی گرفته بودیم و دادم دستش و گفتم: «این را ببر حرم حضرت ابوالفضل (ع) و حرم امام حسین (ع) برایمان تبرک کن بیاور.» آخرین عکسی که انداخته یک دستش به ضریح و در دست دیگرش لباس نوزادی است. لباس را متبرک کرد و بعد از آن رفت به منطقه. همیشه خودم همسرم را پای ماشین تا مرز مهران میرساندم؛ یا وقتی برمیگشت دنبال او میرفتم. دفعه آخر باهم رفتیم تا سوار ماشین شود و به مرز مهران برود. همیشه خداحافظی گرمی میکرد اما این دفعه زیاد نماند. مثل اینکه اگر بایستد و خداحافظی گرمی کند دلش اینجا گیر میکند. کوله پشتیاش را انداخت روی دوشش و رفت؛ حتی برنگشت که به عقب نگاه کند. خیلی دلم تنگ شد. همان جا ایستادم و آنقدر نگاهش کردم تا اینکه از جمعیت خجالت کشیدم. سوار ماشین شد و رفت. وقتی رفت با خودم گفتم: «کاش یک دقیقه بیشتر میایستاد و من بیشتر میدیدمش.»
نوید شاهد کرمانشاه: چطور از شهادت ایشان اطلاع پیدا کردید؟
همسر شهید: هر وقت برایش پیام میفرستادم، فوراً جواب میداد که نگران نباشید آن روز مدام به گوشی نگاه میکردم تا ببینم پیامم را خوانده یا نه که میدیدم خوانده نشده است. اقوام و همسایهها خبر داشتند؛ اما به ما چیزی نگفته بودند آن روز خیلی تماس گرفتند و احوالپرسی کردند. سراغ حاجی را هم میگرفتند. کمکم نگران شدم؛ اما اصلا به ذهنم خطور نمیکرد که اتفاقی برایش افتاده باشد چراکه زندگی او همیشه همراه با خطر بود، اما آسیب جدی نمیدید.
مادرم و بعد از او برادرم و همسرش به خانهمان آمدند. مادرم به آشپزخانه رفت و آنها را صدا کرد. گفتم: «اگر چیزی میدانید به من هم بگویید و از من پنهان نکنید.» مادرم گفت: «نه چیزی نیست.» من بند قنداق برای بچه میبافتم، همین طور که بافتنی دستم بود، مثل اینکه توی دلم خالی شده باشد یک دفعه از جا پریدم و با خودم گفتم: «نکند مربوط به همسرم باشد؟! بعد خودم را دلداری دادم و گفتم: «نه! امکان ندارد که اتفاقی برای او بیفتد. مثل همیشه رفته و مثل همیشه سلامت برمیگردد.» ولی دیگر نمیتوانستم بافتنی را نگه دارم و دستانم میلرزید تا اینکه مادرم گفت: «محسن مجروح شده.» حاجی بعد از جنگ گفته بود که محسن صدایش بزنیم؛ بنابراین در فامیل و خانه با نام محسن او را خطاب میکردیم. نمیخواستم باور کنم، گفتم: «این هم مثل دفعات قبلی شایعه است. چرا در مورد همسر من هر دفعه یک شایعه درست میکنند سرگرمی دیگری ندارند که مدام میگویند فلانی رفته جبهه مجروح شده یا شهید شده؟! آن دفعه هم که گفتند مجروح شده زنگ زدیم و اتفاقی نیفتاده بود.»
مادرم گفت:«خدا کند که شایعه باشد ولی الان اقوام جمع شدهاند که بیایند اینجا، اگر آمدند ناراحتی کردند شما خودت را ناراحت نکن. انشاالله که شایعه است و به سلامت برمیگردد. هر کسی هر حرفی زد، تو محکم باش و روحیهات را نباز.» اقوام یکی یکی آمدند، نشستند و گریه کردند و خبر دادند که آقا محسن مورد اصابت تله انفجاری داعش قرار گرفته و شهید شده است. باور نکردم میگفتم حاجی کارش را خوب بلد بود، توی تله نمیافتاد، اما وقتی گفتند پای همرزمش جلوتر از او بوده و به تله گیر کرده، باورم شد و بیاختیار سرم را به دیوار کوبیدم.
نوید شاهد کرمانشاه: چند فرزند دارید؟ بچهها با شهادت پدر کنار آمدند؟
همسر شهید: دو دختر به نامهای زهرا و زینب و یک پسر به اسم محمدحسین که بعد از شهادت حاجی به دنیا آمد. رفقایش گفتند کنار حرم امام حسین (ع) نذر کرد و از خدا خواست که یک سرباز برای امام حسین (ع) به ما بدهد و اسمش را محمدحسین گذاشت. وقتی خبر شهادتش را آوردند، بچهها مدام حواسشان به من بود که خیلی ناراحتی نکنم. وقتی هم که خودشان ناراحت هستند به اتاق میروند تا من نبینمشان یا اینکه همراه عمو یا داییشان سر مزار پدرشان میروند و از ما میخواهند تنهایشان بگذاریم. تنها مینشینند، دردل و گریه میکنند و وقتی برمیگردند آرام و سبک شدهاند. نمیدانم دفعه آخر قبل از رفتن به عراق به بچهها چه گفت که این قدر قرص و محکم هستند و جلوی من ناراحتی نمی کنند. هر وقت هم من ناراحت هستم میآیند و مرا دلداری میدهند که مامان ناراحت نباش بابا بهترین جای دنیاست.
محمدحسین هم خیلی با عکس پدرش مانوس است. در خانه هر وقت اسم بابا می آید سریع به عکسی از شهید که به دیوار است نگاه میکند و گاهی اوقات رفتارهایی از او سر میزند که باعث میشود حضور شهید را در خانه احساس کنیم.
نوید شاهد کرمانشاه: در پایان اگر نکتهای درباره شهید و احساستان به ایشان دارید، بفرمایید.
همسر شهید: من شریک زندگی ایشان بودم، همیشه به زندگی و شهادت ایشان غبطه میخورم و حسرت از اینکه نتوانستم همراه ایشان باشم.
انتهای پیام/
روحش شاد و یادش گرامی