چشمهای اشکآلود شهید در حرم حضرت رقیه (س) را از یاد نمیبرم
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید «خیرالله احمدیفرد» 20 اسفند 1348 در روستای سیاهخور از توابع شهرستان اسلامآبادغرب دیده به جهان گشود. با ورود داعش به عراق و سوریه همراه اولین اعزامها به دفاع از مردم مظلوم عراق و سوریه و حرم آلالله پرداخت. در حمله آزادسازی موصل در 16 بهمن 95 بر اثر تله انفجاری دشمن در راه دفاع از حرم آلالله در شهر موصل کشور عراق شهید شد.
روایتی خواندنی از «حیدر بهرامیان» همرزم شهید
من و حاج خیرالله در یک سفر سوریه کنار هم بودیم. به پادگان آموزشی در استان تهران رفتیم و سازماندهی نیروهای افغانستانی که آنجا آموزش میدیدند، بر عهده ما بود. حاج خیرالله خیلی دوست داشت هرچه سریعتر به سوریه برویم و در پادگان معطل نشویم؛ چون ابتدا قرار بود به عنوان یک یگان از بچههای باتجربه، به جنگ برویم و نمیدانستیم در گردانهای مختلف تقسیم میشویم. بعد از چند روز از فرودگاه امام به سمت دمشق پرواز کردیم.
زیارت حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)
مسیر هواپیمای ما کرمانشاه، ایلام، بغداد و دمشق بود. وقتی به آسمان بغداد رسیدیم چراغهای هواپیما کاملاً خاموش و کاورهای پنجره رو به پایین کشیده شد. هیچ چراغی روشن نبود به جز علامت نکشیدن سیگار. موقعی که به دمشق رسیدیم یک مینیبوس به دنبال ما آمد و در پادگانی نزدیک حرم حضرت رقیه (س) مستقر شدیم. صبح فردا حدود ساعت 10 برای زیارت به حرم حضرت رقیه(س) رفتیم.
حاج خیرالله از این که به سوریه رسیدیم خیلی خوشحال بود اما به محض ورود به حرم، حالش تغییر کرد و ناراحتی و چشمهای اشکآلود جای آن را گرفت. ضریح حضرت رقیه (س) را گرفت و گریه کرد. از اینکه حرم خلوت بود خیلی دلگیر بود. از آنجا با حالت غمباری وداع کردیم و به سمت حرم حضرت زینب (س) رفتیم. حرم حضرت زینب (س) نسبت به حرم حضرت رقیه (ع) شلوغتر بود و چون نزدیک حرم، هنوز دشمن وجود داشت در طول مسیر دژبانیهای زیادی رفت و آمد را کنترل میکردند. بعد از زیارت از فرودگاه دمشق با هواپیمای نظامی عازم حلب شدیم. داخل هواپیما صندلی نبود و تعداد بچهها زیاد بود. همه روی کوله پشتی یا روی پای هم نشسته بودند! بعد از پنجاه دقیقه به فردوگاه حلب رسیدیم. ساعت یازده شب به پادگانی رفتیم که نیروهای افغانستانی در آن حضور داشتند؛ همان نیروهایی که در ایران آموزششان داده بودیم. اردیبهشت ماه بود و هوا قدری سرد؛ برای همین اکثر بچهها سرما خوردند. بچههای کرمانشاه قدری پر جنب و جوش بودند و کوههای اطراف را بررسی کردند. مزار «یونس نبی (ع)» را که توپخانه دشمن آن را تخریب کرده بود، زیارت کردند و تا میتوانستند آویشن کوهی جمع کردند.
حاج خیرالله هم جزء همین افراد بود و بعد از آن روزی سه چهار مرتبه برای بچهها آویشن درست می کرد. حضور ما مصادف شد با واقعه خانطومان که تعدادی از رزمندگان مازندرانی شهید شدند. برایمان سوال بود که چرا ما را به خط اعزام نمیکنند.
پنجاه نفر از رزمندگان دوران دفاع مقدس از کشور بودیم و انتظار داشتیم به عنوان یک یگان رزمی عملیات کنیم اما متاسفانه از هم جدا شدیم. تعدادی از بچهها به منطقه شیخ نجار رفتند و به نیروهای حیدریون (رزمندگان عراقی) پیوستند. برخی مسئولیت نجبای عراق را پذیرفتند که من جز آنها بودم و گروه دیگر که حاج خیرالله همراه آنها بود، در خانطومان مستقر شدند.
با توجه به وضعیت خاصی که خانطومان داشت، شهید «اکبر نظری» با من تماس گرفت و گفت: «ماشین میفرستم شما هم برو خانطومان» و به جایی که حاج خیرالله مستقر بود رفتم. آقای باقری فرمانده محور و حاج خیرالله معاون او بود. آنجا اولین خط پدافندی را که بسیار گسترده و محکم بود جلوی خانطومان در تل قاسم ایجاد کردیم. نیروها اجازه نمیدادند که دشمن سرش را بالا بیاورد. تقریبا پانزده روز را در خط پدافندی که بین درختان زیتون و پشه کورههای فراوان بود، سپری کردیم. حاج خیرالله علاوه بر اینکه جانشین محور بود و بر کنترل خط نظارت داشت، تخریبچی بود و نظارت دقیق بر مینریزی و ایجاد موانع برای دشمن داشت. هرجا که احتمال میداد دشمن نفوذ کند، مینگذاری میکردند.
حاج خیرالله حتی از تلههای کنترل از راه دور هم استفاده میکرد و با اینکه جانشین فرمانده محور بود، خیلی از مواقع مینها را خودشان حمل میکردند و کار میگذاشتند و این طور نبود که فقط نیروهایش را که از بچههای فاطمیون بودند جلو بفرستد. بعد از آن در جنوب حلب در منطقهای به نام تل اربعین به ما ماموریت دادند. ارتفاعی بسیار استراتژیک که خواب را از بچهها گرفته بود. ارتش و بسیج سوریه آنجا مستقر بود. نیروهای جوانی که حاج خیرالله تلاش میکرد تا همان روحیه بسیجیهای خودمان را به آنها منتقل کند. آن هم نه با زبان، بلکه با عملکرد مخلصانه و تلاش خستگی ناپذیرش.
شب تا صبح منطقه را با دوربین رصد میکردند و صبح هم در خط حضور داشتند. برخی مواقع ایشان و مسئول محور را به زور به عقب میآوردیم. آن قدر اصرار میکردیم که برگردند به قرارگاه که تنها 300 متر تا تل فاصله دارد تا استراحت کنند، دوش بگیرند و سپس برگردند.
انتهای پیام/