مروری بر زندگی شهید «غلامرضا یوسفی نصرآبادی»؛
مادر شهید «غلامرضا یوسفی نصر آبادی» نذر کرده بود که خداوند به او پسری عطا و او را غلام امام رضا (ع) کند و پدر نیز او را غلامرضا نامید. آری او غلام واقعی ائمه اطهار شد و از دوران کودکی با اعتقادات مذهبی و در محیطی معنوی آشنا و بزرگ شد و با وجود سن کم مکبر نمازهای جماعت مسجد بود و شب های قدر تا سحر همراه با مؤمنین شب زنده داری می کرد.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید «غلامرضا یوسفی نصرآبادی» 1340 در شهر کرمانشاه دیده به جهان گشود. مادر شهید نذر کرده بود که خداوند به او پسری عطا و او را غلام امام رضا (ع) کند و پدر نیز او را غلامرضا نامید. آری او غلام واقعی ائمه اطهار شد و از دوران کودکی با اعتقادات مذهبی و در محیطی معنوی آشنا و بزرگ شد و با وجود سن کم مکبر نمازهای جماعت مسجد بود و شب های قدر تا سحر همراه با مؤمنین شب زنده داری می کرد.

غلامرضا، غلام امام رضا (ع) بود

شهید نیز همانند دیگر شهدا طرفدار مستضعفان بود و همیشه در تلاش خدمت به آنان و انجام اعمال دینی، هیچگاه نماز اول وقت را فراموش نمی کرد و مرتب اعضای خانواده و دوستان را سفارش می کرد که نماز اول وقت را به موقع بخوانند و حجاب را رعایت کنید.

 به سنین نوجوانی که رسید زمزمه‌های انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) شروع شد و او نیز همانند هزاران ایرانی مشتاق به دستور امام (ره) در راهپیمایی و تظاهرات ضد رژیم شرکت می کرد و بارها مورد هجوم عوامل رژیم قرار گرفت اما خواست خداوند این بود که بماند و شاهد پیروزی انقلاب باشد.

روزی که حضرت امام (ره) پس از سالها انتظار به وطن بازگشت او خود را به جمع استقبال کنندگان رسانید تا شهد شیرین دیدار امام را بچشد و در شادی دیگران سهیم شود اوایل پیروزی انقلاب همراه با پدر در کمیته محل به صورت افتخاری مشغول به خدمت شدند تا پاسدار امنیت و آسایش شهرمان باشند و عشق به وطن باعث شد که او به عنوان پاسدار به خدمت در آید و با وجودی که سن کمی داشت در عملیات ها رشادت ها و دلیری های فراوانی از خود نشان می داد و همین امر موجب شده بود که مسئولین در بسیاری از عملیات های مهم او را با خود همراه ببرند. ضمن اینکه در مراسمات مذهبی شرکت فعال داشت عضو هیئت انصار امام سجاد (ع) بود.

آری او یک انسان کامل و معتقد بود و بالاخره جان خود را خالصانه فدای اعتقادات خویش کرد و به مولایش حسین (ع) پیوست.

روز قبل از حادثه پس از مدتی دوری و شرکت در عملیات های مختلف به خانه بازگشت پدر و مادر و خواهران گرد او جمع شدند. خواهران از او خواهش کردند که دیگر در عملیات های خطرناک شرکت نکند ولی او گفت ما وظیفه داریم خون ما که از امام حسین (ع) رنگین تر نیست اگر ما دفاع نکنیم شما نمی توانید در آینده زندگی راحتی داشته باشید پس از اینکه سفارش به نماز و رعایت حجاب کرد انگشتری فیروزه خود را از انگشت در آورد و به پدر داد  و گفت پدر شما نگران نباشید فکر کنید دست من همیشه در دست شماست. سپس دست پدر و مادر را بوسید و گفت تو را به خدا مرا حلال کنید و از من ناراضی نباشید و بعد غسل شهادت کرد و لباس رزم پوشید و یکایک اعضای خانواده را بوسید و خداحافظی کرد.

 پدر و مادر و خواهران همگی با حسرت به قامت بلند او نگاه می کردند آخر او با وجودی که کمتر از 18 سال داشت بسیار درشت اندام و بلند قامت بود ولی کاری نمی توانستند بکنند زیرا او عزم را جزم کرده بود و باید می رفت پدر قرآن کوچکی آورده و زیارت نمود و آن را در جیب چپ او قرار داد تا محافظ او در هنگام خطر باشد. سپس در میان اشک و آه خانواده بدرقه شد و گفت خدانگهدار و به امید دیدار.

فردای آن روز قاصدی خبر آورد که بیایید فرزندتان دیشب در عملیات شرکت نموده و به آرزویش رسید. آری در روز چهارم اسفند 1358 او به دست پست ترین و خائن ترین افراد در بلندیهای کامیاران به درجه رفیع شهادت نایل گشت و به خیل شهدا و مولایش حسین (ع) پیوست.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده