نوید شاهد- "مرتضی زارع" یکی از رزمندگان دفاع مقدس می گوید: « باید به اجبار دنده عقب از کنار جیپ عراقی رد می شدیم. جیپ حدود ۱۰ متری از ما فاصله داشت. شهادتین را خواندیم. مهمات تمام کرده بودیم و امیدی به زنده ماندن خود نداشتیم. »

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، مرتضی زارع، یکی از رزمندگانی و از پیشکسوتان دفاع مقدس است که در عملیات مرصاد در سال 1367 حضور داشته که به بهانه پاسداشت سالروز عملیات مرصاد شرحی از خاطرات این رزمنده را تقدیم خوانندگان می کنیم.

خواندن شهادتین؛ روایتی از عملیات مرصاد

در اواخر جنگ ما در منطقه دزفول مشغول آموزش های آبی_خاکی بودیم که به ما پیغام دادند هر چه سریعتر باید به طرف کرمانشاه حرکت کنیم. خبر رسید که نیروهای عراقی در مناطق قصرشیرین و سرپل ذهاب قصد عملیات دارند.

 39تیرماه ۱۳۶۷  چند روز بعد از قطعنامه وارد منطقه سرپلذهاب شدیم.  صبح روز بعد عراقی ها در منطقه قصرشیرین اقدام به عملیات کردند و تا سرپل ذهاب پیش آمدند.  به واسطه پراکندگی دشمن، حضور آنها در منطقه نامشخص بود. چند بار که به شناسایی رفتیم، اطلاعات دقیقی از حضورشان به دست نیامد چون عراقی ها مدام در حال تغییر موضع بودند.

*شناسایی دشمن 

دو تا از گردان های تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه برای مقابله با دشمن وارد منطقه ی سرپل ذهاب شدند و آمادگی پاتک داشتند.  آقای قدوسی مسئول اطلاعات عملیات تیپ، یک تیم دو نفره برای شناسایی خطوط عراقی‌ها با یک دستگاه موتور تریل 250  اعزام کرد. آنها به طرف سرپل رفتند و به دام دشمن گرفتار شدند و تا زمانی که اسرا آزاد شدند دیگر برنگشتند.  این دو برادر، عبدالحسین ثالثی و نصرالله چقاکبودی بودندکه اکنون به افتخار بازنشستگی  نایل آمده اند. بعد از این که هوا تاریک شد و آنها برگشتند،  برادر قدوسی به تیم ما گفت: شما برای شناسایی بروید و ببینید عراقی ها در کجا مستقرند تا گردان ها را برای پاتک ببریم.

 تیم شش نفره ما آماده شد. آقای یوسف رضایی مسئول تیم، ثباتی و بهرام امیری که هر دو بعدا شهید شدند، علی کرمی، من و آقای بهروز سلطانی با یک جیپ "اوواز" عراقی که در عملیات والفجر ۱۰ به غنیمت گرفته شده بود به طرف منطقه سرپل حرکت کردیم.کمی از نیروهای خودی فاصله گرفتیم. قرار شد چهار نفر از دوستان پیاده از جلو بروند. من و بهرام امیری هم برای حفظ امنیت با ماشین و با فاصله پشت سر آن ها حرکت کنیم که اگر با عراقی ها برخورد کردیم، همه با هم نباشیم.

 کمی که پیش رفتیم این با گروه پیاده فاصله مان زیاد شد. نزدیک روستای "مشکنار" یک دستگاه تانکر ارتشی، بدون سرنشین کنار جاده پارک شده بود. همین طور که داشتیم می رفتیم، ماشین را از دور دیدیم که چراغ روشن می‌آمدند. من  جیپ را جلوی تانک " ام 60" ارتش پارک کردم.

*افتادن به دام دشمن بعثی

من و برادر امیری روی جاده ایستادیم. ماشین‌ها یک جیب اوواز و یک زیل بودند. برای آنها دست بلند کردم. زیل دقیقا روبروی ما ایستاد اما جیپ کمی جلوتر توقف کرد. فکر کردیم از برادران ارتشی هستند. گفتم: شما بچه های ما را ندیدید؟ در ذیل باز شد. یک نفر در حال پیاده شدن صحبت می کرد. متوجه شدم به زبان عربی حرف می‌زند. سریع اسلحه را به طرف زیل گرفته، شلیک کردم. یک خشاب خالی شد. بلافاصله به پشت تانک آمدم و خشاب عوض کردم امیری هم طرف جیپ شلیک می کرد.

*خواندن شهادتین

 به طور کلی ما نیروهای اطلاعاتی به دلیل این که مأموریت مان شناسایی بود، همیشه مهمات کمی حمل می کردیم. یعنی یک خشاب روی اسلحه، دو خشاب یدک و دو نارنجک با خودمان می بردیم. آن روز به خاطر وضعیت خاص منطقه، من چهار نارنجک با خودم برده بودم. سه تا خشاب خالی شد و نارنجک ها هم به طرف آنها پرتاب کردم. جیپ خودمان دقیقاً کنار زیل عراقی پارک بود. به امیری گفتم: مهمات داری؟ گفت: نه. راهی جز فرار از دست آنها نمانده بود. گفتم: به کنار جیب برویم و سریع از مهلکه بگریزیم. یک دفعه برق اسلحه ای را از کنار چرخ عقب به جیپ دیدم و بی اراده به زمین خوردم.

اصلا متوجه نشدم پایم تیر خورده! بلند شدم به سمت جیپ بروم که دوباره افتادم. تازه متوجه شدم که زخمی شده ام. با هر زحمتی بود، خودم را به ماشین رساندم و روی صندلی عقب دراز کشیدم. به امیری گفتم من زخمی شدم، تو رانندگی کن.

 ما باید به اجبار دنده عقب از کنار جیپ عراقی رد می شدیم. جیپ حدود ۱۰ متری از ما فاصله داشت. شهادتین را خواندیم. مهمات تمام کرده بودیم و امیدی به زنده ماندن خود نداشتیم. منتظر بودیم که به طرف ما شلیک شود. پیش خود گفتم: الان کسی که مرا مجروح کرده، کنار جیپ ایستاده و قطعا به ما شلیک می‌کند. از کنار جیب با سرعت رد شدیم و خود را به پادگان رساندیم. از عراقی‌ها هیچ خبری نبود. چند ماهی در بیمارستان مشهد بستری شدم وقتی به کرمانشاه برگشتم، بعضی از بچه‌ها شناسایی را دیدم. آنها گفتند: ما ماشین های عراقی را دیدیم که به طرف شما می آمدند ولی ما از جاده خیلی فاصله داشتیم و فقط توانستیم از دور به طرف آنها شلیک کنیم.

برادر امیری بعدها به کمین نیروهای منافقین افتاد و به فیض شهادت نائل آمد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده