خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 17؛
نوید شاهد - "مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی دیگر از خاطرات خود می‌گوید:«متوجه شدم یک ماشین کنارمان متوقف شده، خوب که دقت کردم دیدم راننده اش زخمی است، راننده هنوز هوش و حواس داشت دیدم دو دست و دو پایش قطع شده فقط یکی از پاهایش بوسیله کمی پوست و رگ به بدنش آویزان بود. او را روی دست هایم گرفتم گفت پایم را جا نگذاری.»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که خاطرات و لحظه‌های بی‌تکرار عشق و آتش و خون را در کتابی به نام "ریگ‌های داغ پاتاق"را در 60 قسمت گردآوری کرده در ادامه قسمت 17 تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد:

پایم را جا نگذاری!

در عملیات کربلای پنج با یک ماشین به رانندگی سید نبات علی حسینی از شهرک دو عیجی عراق رو به روی پتروشیمی عراق برای کاری به سمت خرمشهر حرکت کردیم. سید کابین ماشین را باز کرده بود. در مسیر جاده ی آسفالته ی دو عیجی به خرمشهر دو طرف جاده را خاکریز زده بودند به خاطر اینکه کسانی که در جاده تردد می کردند کم تر آسیب ببینند.
کنار خاکریز، آتش بار ادوات مربوط به یکی از لشگرها مستقر بود. درست لحظه ای که ما از کنار آن ها عبور می کردیم ادوات مذکور به وسیله ی هواپیما بمباران شد. موج انفجار بسیار شدید بود، به طوری که مرا از ماشین روی خاکریز پرت کرد و سید که دستش به فرمان بود، شاید یک متر به هوا پرت شد و افتاد روی جاده، چرخ عقب ماشین از روی پایش عبور کرد. ماشین با همان دنده یک روی جاده می رفت. من دویدم و ماشین را گرفتم، الحمدالله سید آسیبی ندیده بود.
خواستیم به راهمان ادامه دهیم که متوجه شدم یک ماشین کنارمان متوقف شده، خوب که دقت کردم دیدم راننده اش زخمی است، من جلوتر از سید رسیدم، راننده هنوز هوش و حواس داشت، صدایم زد و گفت برادر به دادم برسید. دیدم دو دست و دو پایش قطع شده فقط یکی از پاهایش بوسیله کمی پوست و رگ به بدنش آویزان بود. او را روی دست هایم گرفتم گفت پایم را جا نگذاری. سید آمد آن پا را گرفت و راننده ی زخمی را بالای لندکروز گذاشتیم و به سرعت حرکت کردیم.
در نزدیک ترین مقر او را سوارآمبولانس کردیم و خودمان رفتیم خرمشهر و برگشتیم. با توجه به این که ماشین هایی که راننده ی آن ها شهید ی مجروح می شد و بین جاده می ماندند، احتمال انهدام آن ها زیاد بود، معمولا" ماشین ها را برای یگان ها می آوردیم. در برگشت ماشین را همان جا دیدیم.
به مقر که رسیدیم حسین ملکی و سید رفتند و ماشین مذکور را آوردند یک پاکت نامه داخل داشبورد ماشین بود. نامه را خواندیم. ظاهرا" نامه متعلق به راننده زخمی بود. از نامه چنین بر می آمد که نامش مجید داداشی، اهل قائم شهر مازندران و تک پسر خانواده است. نامه را خواهرانش خطاب به مجید نوشته بودند و بعد از احوالپرسی گفته بودند چون شنیده ایم رانندگی در جبهه خطرناک است، تو را که تنها برادر ما هفت خواهر هستی، قسم می هیم که رانندگی نکنی، چون ما بعد از تو هیچ کس را نداریم.
ما که وضعیت جسمی راننده را دیده بودیم، خواندن این نامه برایمان خیلی دردناک و اندوه بار بود.
انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده