عملیات در قراویز و اعتقادات عاشورایی رزمندگان
سهشنبه, ۰۳ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۱۳
مقارن دهه ی اول محرم سال 1359، براي آزاد سازی منطقه قراویز، در محورهای گیلان غرب، سرپل ذهاب و در غرب کشور اين تفکر رواج یافته بود كه اگر در عاشورا همزمان حمله كنيم، ارتش عراق مقاومت نمی کنند و چون بچه های ما خون حسینی در رگ هایشان وجود دارد و با عشق به امام حسین (ع)، حتما" پیش روی خواهیم کرد و با حمایت مردم عراق، منطقه آزاد می شود.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ نام «بازی دراز» تداعی گر ویژگی های فراوان ارزشمند انسانی است و بسیاری از جملات را در ذهن تداعی می کند. بیش از همه جمله معروف شهید بهشتی را درباره ی بازی دراز در ذهن جان می بخشد. شهید بهشتی نزدیک به این معنی در جمله ای می فرمایند: خانقاه عرفان واقعی «بازی دراز» است.
این خانقاه ابدی عرفان اسلامی به همراه کوه های سر به فلک کشیده ی غرب و پادگان ابوذر امروز مأمن میلیون ها زائر کاروان های راهیان نور غرب کشورند.
گفته های حاضر شرح حال و خاطرات سرتیپ دوم بازنشسته امیر محمود بدری یکی از این مردان غیوری است که در بحبوحه ی خطر به ندای امام و رهبرش لبیک گفته و برای این آب و خاک از هر کوششی دریغ نورزید.
این خانقاه ابدی عرفان اسلامی به همراه کوه های سر به فلک کشیده ی غرب و پادگان ابوذر امروز مأمن میلیون ها زائر کاروان های راهیان نور غرب کشورند.
گفته های حاضر شرح حال و خاطرات سرتیپ دوم بازنشسته امیر محمود بدری یکی از این مردان غیوری است که در بحبوحه ی خطر به ندای امام و رهبرش لبیک گفته و برای این آب و خاک از هر کوششی دریغ نورزید.
*امیر لطفا" بفرمایید کجا متولد شده اید؟
من سرتیپ دوم بازنشسته ی ارتش، محمود بدری، متولد 20 آذر 1313 هستم و در روستایی از توابع حومه ی سنقر کلیایی به نام ده نو چشم به جهان گشودم. این روستا در 18 کیلو متری شمال شرق سنقر قرار گرفته است.
*آن زمان درس می خواندید؟ آیا دبستان و مدرسه ی راهنمایی در روستا بود؟
خیر، آن سال ها امکاناتی وجود نداشت. گاهی مقدورات و امکاناتی ایجاد می شد، مثلا" در فصل زمستان که کار کشاورزی کم تر بود یک مکتب برپا می شد. من دو زمستان در همان روستای نزدیکمان به نام یارگله – که جنب امام زاده هادی است- در مکتب درس خواندم. ابتدا تحصیلات من از مکتب آغاز شد. نخستین معلم ما مرحوم میرزا محمد صادقی بود. ما در کلاس، شش نفر بودیم پنج پسر و یک دختر.
سال 1331 در دبیرستان شاهپور کرمانشاه ثبت نام کردم .
*امیر چگونه شد که به ارتش پیوستید؟
من بچه بودم و در کلاس چهارم ابتدایی در سنقر درس می خواندم که برای کاری همراه پدرم به کرمانشاه آمدیم. حوالی غروب بود که به بیستون رسیدیم. انگلیسی ها و هندی ها در بیستون یک پادگان برای خود ساخته بودند. پادگان روشن بود و نورهایی در آن می درخشید؛ چون این نورها از چراغ فانوس نبود، برای ما جالب بود و تازگی داشت. پرسیدیم: این ها چه هستند؟ گفتند: به این ها لامپ می گویند که با برق روشن می شود.
پس از سقوط دکتر مصدق در سال 1332اولین دستور استخدام برای دبیرستان نظام صادر شد من کلاس یازدهم بودم که در دبیرستان نظام پذیرفته شدم.
*موضوع درگیری ایران و عراق در رژیم گذشته چه بود؟
مطرح کردن بحث شط العرب به جای اروند رود، بیرون راندن بارزانی ها از عراق و پناه دادن ایران به آن ها و اختلافات مرزی، موضوع مورد بحث ایران و عراق بود. ارتش عراق در آن موقع ارتش توانمندی نبود و توان رزمی بالایی نداشت. در طول درگیری ها مشخص شد و از شنیده ها این گونه استنباط شد که در همان روزهای اول جنگ عراق و ایران ارتش عراق به تعدادی از پاسگاه های مرزی ایران حمله کرده بود؛ اما نیروهای ما برای پاسخ دادن به این تحرکات داخل خاک عراق رفتند و تعدادی از نقاط سرکوب عراق را در داخل خاک عراق تصاحب شدند.
*امیر! تا پذیرش کامل قطعنامه الجزایر نیروهای ارتش در غرب کشور چه وضعیتی داشتند؟
ما همراه تیپ فعلی بیستون در منطقه ی کلانتر قصرشیرین مستقر شدیم. سه سال در همان کلانتر ماندیم تا این که صدام قرارداد الجزایر را پذیرفت و متعاقب پذیرش آن، جنگ پایان یافت. البته به خاطر همین قرارداد صدام مجددا به ایران حمله کرد.
*از ماجرای ورودتان به سرپل ذهاب به هنگام حمله عراق بگویید؟
با یک بالگرد جت رنجر همراه یک خلبان به طرف سرپل ذهاب پرواز کردیم و پس از مدتی در داخل پادگان ابوذر نشستیم. جمعیت زیادی از مشتاقان دفاع از مملکت و نظام در این پادگان جمع شده بودند جمعیتی از همه ی اقشار بالغ بر 10 هزار نفر که گرد هم آمده بودند ولی سازمانی نداشتند. این داوطلبان شامل سپاه قصرشیرین، سرپل ذهاب به فرماندهی ستوان زرهی آذربون؛ سپاه کرمانشاه به فرماندهی برادر جعفری، و سپاه سنقر به فرماندهی عیسی نعمتی بودند که در نخستین روزهای حمله ی عراق به سرپل ذهاب به کمک بالگردها و تانک های پادگان ابوذر و نیروی مردمی تلاش کرده بودند ارتش در حال پیشروی عراق را عقب برانند و در مواضع مستحکم قراویز، بازی دراز و دانه خشک آن ها را زمین گیر کنند. در این شرایط لازم بود فرمانده ی تیپ 3 زرهی سرپل ذهاب را ببینم. می خواستم بدانم نیروهای خودی و نیروهای دشمن در چه وضعیتی هستند؟
آخرین وضعیت را جویا شدیم و سپس سرهنگ عطاریان با توجه به وضعیت منطقه و نیروهای خودی و دشمن و هم چنین شناختی که از تجربه ی خدمتی من داشت به صورت غیر مستقیم به من پیشنهاد قبول مسئولیت فرماندهی تیپ 3 زرهی سرپل ذهاب را داد. تا این که من در پادگان ماندم و بالگرد به کرمانشاه برگشت.
پادگان ابوذر و روزهای آغازین
روزهای آغازین را ناجور دیدم. دستور دادم همه ی فرماندهان را جمع کنند. نیروهای مردمی هم چون زیاد بودند فرمانده نیروهای مردمی را هم صدا زدم. همه در طبقه های زیرین یکی از منازل مسکونی پادگان جمع شدند. و یکی یکی به مشکلات و نابسامانی ها رسیدگی شد.
*اوضاع منطقه چگونه بود؟
ما دو مسأله داشتیم: یکی وضعیت دشمن در جناح چپ، جبهه ی شمالی و جبهه ی میانی و دیگری هم وضعیت خود پادگان ابوذر.
منطقه ی دشت گیلانغرب تا شهر گیلان غرب پیشروی کرده بود که با پایداری مردم گیلان غرب و مختصر نیروهای سپاهی موجود در شهر و اعزامی از کرمانشاه و عملیات موفقیت آمیز بالگردها در حوالی روستای گور سفید و تنگه ی حاجیان زمین گیر شده بودند. بنابراین عراقی ها می توانستند از تنگه ی حاجیان و دشت دیره به جهت جنوبی – اگر امنیت آن جا را برقرار نمی کردیم و به بازی دراز حمله می کردند- به پادگان ابوذر دسترسی پیدا کنند و تهدید بزرگی برای کل منطقه باشند.
عراقی ها همان اوایل جنگ آمده بودند این موانع طبیعی را به راحتی گرفته و روی این ارتفاعات سرکوب مسلط، مستقر شده بودند.
*خط آخر را کجا گذاشته بودید؟
خط آخر پشت پادگان ابوذر به نام سگان و پاتاق که خط نهایی و اصلی پدافندی است و در نهایت خط قلاجه، حسن آباد و چهار زبر می باشد. مشکل دیگر آن جا وضعیت پادگان ابوذر بود. پادگان ابوذر در خطر دستبرد بعضی از افراد سود جوی منطقه قرار گرفته بود. گویا بعضی از جوانان و تفنگچی ها شبانه می آمدند، حمله می کردند و به پادگان دستبرد می زدند و مهمات می بردند. من تازه به پادگان رفته بودم از کم و کیف ماجرا و علت وقوع آن مطلع نبودم. در همان شبی که در پادگان بودم خطوط حد بین یگان ها مشخص شد و برای هر یگانی ، وظایفی مشخص شد پس از پایان شرح وظایف و تعیین شرح وظایف و تعیین منطقه مأموریتی هر یگان، ستوانی به نام سروان حسین ادیبان شروع به صحبت کرد که در همان اوایل خاطراتی از شهید ادیبان دارم که همیشه در ذهنم خواهد ماند.
*امیر خاطره ی سروان ادیبان چه بود؟
تا آن وقت سروان ادیبان را نمی شناختم. صحبت هایم را در یک لحظه قطع کردم. دیدم جوان لاغر اندامی بلند شد، تکبیر گفت و این گونه ادامه داد: آقایان فرماندهان یگان ها گوش کنند! تنها افسر ارشدی که بعد از گذشت 15 روز از جنگ آمده و دستور داده، این جناب سرهنگ است که من تا الان خدمتش نرسیدم. دستورهای ایشان کاملا" به جا و سازمان یافته است."
*با این اوضاع و احوال پیش آمده شما چه هدفی را در سرپل ذهاب دنبال کردید؟
هدف اصلی ما آزاد کردن بازی دراز بود. بازی دراز به سلسله کوه هایی اطلاق می شد که بر کل منطقه از لحاظ دید و تیر حاکمیت دارد. از نظر نظامی بسیار مهم، حساس و حائز اهمیت است. اگر بازی دراز از دشمن پس گرفته نمی شد ما نمی توانستیم هنگام روز در منطقه تردد داشته باشیم. ارتش عراق، در موقعیت مناسب آمده بود روی ارتفاعات 1150 صخره ای، 1100 گچی، 1050 و 1008 بازی دراز استقرار یافته بود.
من سرتیپ دوم بازنشسته ی ارتش، محمود بدری، متولد 20 آذر 1313 هستم و در روستایی از توابع حومه ی سنقر کلیایی به نام ده نو چشم به جهان گشودم. این روستا در 18 کیلو متری شمال شرق سنقر قرار گرفته است.
*آن زمان درس می خواندید؟ آیا دبستان و مدرسه ی راهنمایی در روستا بود؟
خیر، آن سال ها امکاناتی وجود نداشت. گاهی مقدورات و امکاناتی ایجاد می شد، مثلا" در فصل زمستان که کار کشاورزی کم تر بود یک مکتب برپا می شد. من دو زمستان در همان روستای نزدیکمان به نام یارگله – که جنب امام زاده هادی است- در مکتب درس خواندم. ابتدا تحصیلات من از مکتب آغاز شد. نخستین معلم ما مرحوم میرزا محمد صادقی بود. ما در کلاس، شش نفر بودیم پنج پسر و یک دختر.
سال 1331 در دبیرستان شاهپور کرمانشاه ثبت نام کردم .
*امیر چگونه شد که به ارتش پیوستید؟
من بچه بودم و در کلاس چهارم ابتدایی در سنقر درس می خواندم که برای کاری همراه پدرم به کرمانشاه آمدیم. حوالی غروب بود که به بیستون رسیدیم. انگلیسی ها و هندی ها در بیستون یک پادگان برای خود ساخته بودند. پادگان روشن بود و نورهایی در آن می درخشید؛ چون این نورها از چراغ فانوس نبود، برای ما جالب بود و تازگی داشت. پرسیدیم: این ها چه هستند؟ گفتند: به این ها لامپ می گویند که با برق روشن می شود.
پس از سقوط دکتر مصدق در سال 1332اولین دستور استخدام برای دبیرستان نظام صادر شد من کلاس یازدهم بودم که در دبیرستان نظام پذیرفته شدم.
*موضوع درگیری ایران و عراق در رژیم گذشته چه بود؟
مطرح کردن بحث شط العرب به جای اروند رود، بیرون راندن بارزانی ها از عراق و پناه دادن ایران به آن ها و اختلافات مرزی، موضوع مورد بحث ایران و عراق بود. ارتش عراق در آن موقع ارتش توانمندی نبود و توان رزمی بالایی نداشت. در طول درگیری ها مشخص شد و از شنیده ها این گونه استنباط شد که در همان روزهای اول جنگ عراق و ایران ارتش عراق به تعدادی از پاسگاه های مرزی ایران حمله کرده بود؛ اما نیروهای ما برای پاسخ دادن به این تحرکات داخل خاک عراق رفتند و تعدادی از نقاط سرکوب عراق را در داخل خاک عراق تصاحب شدند.
*امیر! تا پذیرش کامل قطعنامه الجزایر نیروهای ارتش در غرب کشور چه وضعیتی داشتند؟
ما همراه تیپ فعلی بیستون در منطقه ی کلانتر قصرشیرین مستقر شدیم. سه سال در همان کلانتر ماندیم تا این که صدام قرارداد الجزایر را پذیرفت و متعاقب پذیرش آن، جنگ پایان یافت. البته به خاطر همین قرارداد صدام مجددا به ایران حمله کرد.
*از ماجرای ورودتان به سرپل ذهاب به هنگام حمله عراق بگویید؟
با یک بالگرد جت رنجر همراه یک خلبان به طرف سرپل ذهاب پرواز کردیم و پس از مدتی در داخل پادگان ابوذر نشستیم. جمعیت زیادی از مشتاقان دفاع از مملکت و نظام در این پادگان جمع شده بودند جمعیتی از همه ی اقشار بالغ بر 10 هزار نفر که گرد هم آمده بودند ولی سازمانی نداشتند. این داوطلبان شامل سپاه قصرشیرین، سرپل ذهاب به فرماندهی ستوان زرهی آذربون؛ سپاه کرمانشاه به فرماندهی برادر جعفری، و سپاه سنقر به فرماندهی عیسی نعمتی بودند که در نخستین روزهای حمله ی عراق به سرپل ذهاب به کمک بالگردها و تانک های پادگان ابوذر و نیروی مردمی تلاش کرده بودند ارتش در حال پیشروی عراق را عقب برانند و در مواضع مستحکم قراویز، بازی دراز و دانه خشک آن ها را زمین گیر کنند. در این شرایط لازم بود فرمانده ی تیپ 3 زرهی سرپل ذهاب را ببینم. می خواستم بدانم نیروهای خودی و نیروهای دشمن در چه وضعیتی هستند؟
آخرین وضعیت را جویا شدیم و سپس سرهنگ عطاریان با توجه به وضعیت منطقه و نیروهای خودی و دشمن و هم چنین شناختی که از تجربه ی خدمتی من داشت به صورت غیر مستقیم به من پیشنهاد قبول مسئولیت فرماندهی تیپ 3 زرهی سرپل ذهاب را داد. تا این که من در پادگان ماندم و بالگرد به کرمانشاه برگشت.
پادگان ابوذر و روزهای آغازین
روزهای آغازین را ناجور دیدم. دستور دادم همه ی فرماندهان را جمع کنند. نیروهای مردمی هم چون زیاد بودند فرمانده نیروهای مردمی را هم صدا زدم. همه در طبقه های زیرین یکی از منازل مسکونی پادگان جمع شدند. و یکی یکی به مشکلات و نابسامانی ها رسیدگی شد.
*اوضاع منطقه چگونه بود؟
ما دو مسأله داشتیم: یکی وضعیت دشمن در جناح چپ، جبهه ی شمالی و جبهه ی میانی و دیگری هم وضعیت خود پادگان ابوذر.
منطقه ی دشت گیلانغرب تا شهر گیلان غرب پیشروی کرده بود که با پایداری مردم گیلان غرب و مختصر نیروهای سپاهی موجود در شهر و اعزامی از کرمانشاه و عملیات موفقیت آمیز بالگردها در حوالی روستای گور سفید و تنگه ی حاجیان زمین گیر شده بودند. بنابراین عراقی ها می توانستند از تنگه ی حاجیان و دشت دیره به جهت جنوبی – اگر امنیت آن جا را برقرار نمی کردیم و به بازی دراز حمله می کردند- به پادگان ابوذر دسترسی پیدا کنند و تهدید بزرگی برای کل منطقه باشند.
عراقی ها همان اوایل جنگ آمده بودند این موانع طبیعی را به راحتی گرفته و روی این ارتفاعات سرکوب مسلط، مستقر شده بودند.
*خط آخر را کجا گذاشته بودید؟
خط آخر پشت پادگان ابوذر به نام سگان و پاتاق که خط نهایی و اصلی پدافندی است و در نهایت خط قلاجه، حسن آباد و چهار زبر می باشد. مشکل دیگر آن جا وضعیت پادگان ابوذر بود. پادگان ابوذر در خطر دستبرد بعضی از افراد سود جوی منطقه قرار گرفته بود. گویا بعضی از جوانان و تفنگچی ها شبانه می آمدند، حمله می کردند و به پادگان دستبرد می زدند و مهمات می بردند. من تازه به پادگان رفته بودم از کم و کیف ماجرا و علت وقوع آن مطلع نبودم. در همان شبی که در پادگان بودم خطوط حد بین یگان ها مشخص شد و برای هر یگانی ، وظایفی مشخص شد پس از پایان شرح وظایف و تعیین شرح وظایف و تعیین منطقه مأموریتی هر یگان، ستوانی به نام سروان حسین ادیبان شروع به صحبت کرد که در همان اوایل خاطراتی از شهید ادیبان دارم که همیشه در ذهنم خواهد ماند.
*امیر خاطره ی سروان ادیبان چه بود؟
تا آن وقت سروان ادیبان را نمی شناختم. صحبت هایم را در یک لحظه قطع کردم. دیدم جوان لاغر اندامی بلند شد، تکبیر گفت و این گونه ادامه داد: آقایان فرماندهان یگان ها گوش کنند! تنها افسر ارشدی که بعد از گذشت 15 روز از جنگ آمده و دستور داده، این جناب سرهنگ است که من تا الان خدمتش نرسیدم. دستورهای ایشان کاملا" به جا و سازمان یافته است."
*با این اوضاع و احوال پیش آمده شما چه هدفی را در سرپل ذهاب دنبال کردید؟
هدف اصلی ما آزاد کردن بازی دراز بود. بازی دراز به سلسله کوه هایی اطلاق می شد که بر کل منطقه از لحاظ دید و تیر حاکمیت دارد. از نظر نظامی بسیار مهم، حساس و حائز اهمیت است. اگر بازی دراز از دشمن پس گرفته نمی شد ما نمی توانستیم هنگام روز در منطقه تردد داشته باشیم. ارتش عراق، در موقعیت مناسب آمده بود روی ارتفاعات 1150 صخره ای، 1100 گچی، 1050 و 1008 بازی دراز استقرار یافته بود.
منطقه قراویز
برای حمله و هجوم به قراویز به طراحی و شناسایی کامل تری نیاز داشتیم. ما مشغول کار شناسایی و طراحی برای این عملیات بودیم و تا تعیین روز و ساعت عملیاتی خیلی فاصله داشتیم. ایام با محرم سال 1359 مقارن شده بود. در دهه ی عاشورا قرار داشتیم در محورهای گیلان غرب، سومار، سرپل ذهاب و کلا" در غرب کشور تفکر خاصی رواج یافته بود. تفکر این بود: اگر در عاشورا همه همزمان حمله کنند، عراقی ها و ارتش عراق آن طوری که باید، مقاومت نمی کنند و چون بچه های ما خون حسینی در رگ هایشان وجود دارد و علاقه ی خاصی هم به امام حسین (ع) دارند، حتما" پیش روی خواهیم کرد و با حمایت مردم عراق، صدام سقوط خواهد کرد.حتی این تفکر در رده های فرماندهی هم پیچیده و اثر کرده بود تا جایی که آقای ابوشریف فرمانده ی وقت سپاه، به من گفت: " اصرار به حمله در این شب است".
قرار گذاشتیم که در شب عاشورا سال 59 به قراویز حمله شود. برادر ابوشریف گفت: " دو گردان دیگر سپاهی برای این حمله می آیند. شما برای آن دو گردان هم طرح ریزی بکنید. برادر حاج حسین همدانی نیروهای مردمی استان همدان را مرتب و به موقع برای تقویت شهرک قره بلاغ و جبهه میانی به منطقه می آورد."
*سرانجام قراویز چه شد؟
قراویز در آغاز جنگ آزاد نشد و به همان ترتیب تا موقعیت مناسب بعدی در تصرف عراقی ها ماند؛ ولی نیروهای عراقی دیگر تهدیدی جدی در جبهه های شمالی برای رزمندگان سرپل ذهاب نبودند.
پس از حمله ی اولیه، ارتش عراق تا نزدیک گیلان غرب آمده بود و آن جا با مقاومت سپاه گیلان غرب، مردم ، یاری هوانیروز، نیروی هوایی و رزمندگان ارتش و سپاه با پذیرفتن تلفات زیاد تا خط تنگه ی حاجیان عقب نشسته بود. تا اینکه خداوند یاری رساند و توانستیم سرپل ذهاب و کوه های بازی دراز را از چنگال دشمن آزاد کنیم.
فاتحان بازی دراز
در پایان باید بگویم که فاتح بازی دراز؛ سردار، رزمنده ی جوان و فرزند سپاهی ام شهید غلامعلی پیچک است؛ هم چنین سرگرد مداح، سرگرد خداقلی، سرلشکر شهید ادیبان، خلبان شهید شیرودی، شهید وزوایی و رزمنده ی جوان نجف آبادی که امداد غیبی خداوند در آمدن او تجلی یافت و ما نبرد باخته را باز بردیم و از میدان معرکه ی جنگ سرافراز و رو سفید درآمدیم.انتهای پیام
گزارش از: شهرزاد سهیلی
نظر شما