با امدادهای الهی، جبهه ی جناح چپ تنگه حاجیان تصرف شد
چهارشنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۳۰
ساعت حدودهای یک و نیم بامداد بود. در این ساعت اتفاقی رخ داد: جوان برومندی وارد شد و گفت: ما از نجف آباد اصفهان آمدیم. یک واحد نیرو آوردم تا در این جا عملیات بکینم."با تصرف تنگه ی حاجیان، خیال ما از جبهه ی جناح چپ، راحت و آسوده شد. حالا ما برای حمله به بازی دراز آماده بودیم.
تنگه ی حاجیان
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ بازی دراز مجموع ارتفاعاتی استراتژیک، پر اهمیت و صعبالعبور با میدان دید و تیر وسیع است که در ابتدای جنگ به دست مزدوران بعثی افتاد و رزمندگان مجاهد اسلام با فدا کردن جان پاک خویش آن را از دشمن بازستانده و پرچم افتخار را بر قلههای آن به اهتزار در آوردند.
در راستای گرامیداشت سالروز عملیات مرصاد در اردیبهشت ماه سرتیپ دوم بازنشسته امیر محمود بدری از 5 روایت شنیدنی در حماسه بازی دراز می گوید که در ادامه به مخاطبان ارجمند تقدیم می گردد.
*روایت اول- پادگان ابوذر و روزهای آغازین
وضعیت منطقه را بسیار ناجور دیدم. دستور دادم همه ی فرماندهان را جمع کنند. نیروهای مردمی از تهران، کرمانشاه، همدان، و سایر شهرها در پادگان و جبهه فراوان بودند. فرمانده نیروهای مردمی را هم خواستم. ایشان هم فرماندهان خود را احضار کردند.همه در طبقه های زیرین یکی از منازل مسکونی پادگان جمع شدند.
ما دو مسأله داشتیم: یکی از وضعیت دشمن در جناح چپ، جبهه ی شمالی و جبهه ی میانی و دیگری هم وضعیت خود پادگان ابوذر.
منطقه ی گیلان غرب جناح چپ نیروهای ما بود. دشمن ابتدا از دشت گیلان غرب تا شهر گیلان غرب پیشروی کرده بود که با پایداری مردم گیلان غرب و مختصر نیروهای سپاهی موجود در شهر و اعزامی از کرمانشاه و عملیات موفقیت آمیز بالگردها در حوالی روستای گور سفید و تنگه ی حاجیان زمین گیر شده بودند. بنابراین عراقی ها می توانستند از تنگه ی حاجیان و دشت دیره به جهت جنوبی- اگر امنیت آنجا را برقرار نمی کردیم و به بازی دراز حمله می کردیم- به پادگان ابوذر دسترسی پیدا کنند و تهدید بزرگی برای کل منطقه باشند.
جبهه ی میانی ما، شامل بازی دراز و دار بلوط تا کنار رودخانه ی الوند بود. عراقی ها همان اوایل جنگ آمده بودند این موانع طبیعی را به راحتی گرفته بودند و روی این ارتفاعات سرکوب مسلط، مستقر شده بودند. در این جبهه ی میانی هم بسیار تحت فشار بودیم.
برای آزاد سازی بازی دراز، لازم بود جناح چپ و راستمان را به دقت بررسی کنیم. ما باید می فهمیدیم در جناح راست چه خطری ما را تهدید می کند و در جناح چپ، به چه خطری مواجه می شویم؟ باید اطلاعات کافی را از این اوضاع به دست می آوردیم.
*روایت دوم- شهادت شهید شیرودی
من از زمان نبرد گردنه ی صلوات آباد با شهید شیرودی آشنا شدم و پس از حمله ی عراق، ایشان را در پادگان ابوذر سرپل ذهاب دیدم. شهید شیرودی به علت عملیات های موفقیت آمیز در بیش تر مناطق کردستان شهرت داشت. در آغاز جنگ، تعدادی بالگرد در سرپل ذهاب مستقر شدند تا از نزدیک مناطق عملیاتی لشکر 81 را پشتیبانی نمایند. مسئولیت این بالگردها با شهید شیرودی بود. ایشان برای هر نوع نبردی جانانه اظهار آمادگی می کرد. در عملیات بازی دراز که شرح آن گذشت، در ارتفاع 1150 و یا خود بازی دراز تدارکات بچه ها کلا" با ایشان و هم پروازی های خستگی ناپذیرشان بود. نیروهای برادر شفیعی، برادر وزوایی، گردانی از ارتش و عشایر احمد بن موسی روی بازی دراز مستقر بودند که شهید شیرودی و خلبان های هم پروازش آن ها را پشتیبانی و تدارک می کردند.
در حمله لشکر 7 به گذرگاه شهرک قره بلاغ بالگردها جانانه جنگیدند. هنگام حمله لشکر 7 بغداد به دشت ذهاب به خلبان شیرودی گفتم:" شما با چند بالگرد پرواز کنید و پشت ارتفاعات سرپل ذهاب قرار بگیرید. آن جا یک سری تیغه های سنگی هست، پشت آن ها جای بگیرید. توجه کنید که عراقی ها توی دشت و زیر دید و تیر ما هستند؛ ولی من فعلا" دستور تیراندازی ندادم. شما آنجا مستقر بشوید. هنگامی که به نیروها دستور تیر اندازی داده شد، شما هم نیروها را پشتیبانی کنید".
شیرودی بالگردش را روی شهر سرپل ذهاب آورد. از آن جا به طرف شهرک زراعی سابق تغییر مسیر داد. درست روی آن شهرک رفت. من دوباره به او گفتم:" مواظب باش! آن سمت پرواز نکن. عراقی ها تو را می زنند."
شهید شیرودی گفت:" آقای بدری! ناراحت نباش من این ها را دارم." یک کم جلوتر رفت و از سرپل ذهاب رد شد و روی شهرک زراعی رفت. آن جا یکی از تانک های عراقی با تیر مستقیم تیربارش بالگرد خلبان شیرودی را هدف گرفت و ایشان و بالگردش در همان شهرک زراعی افتادند. کارکنان پادگان ابوذر و دیگر همرزمان شهید شیرودی، آمدند و ایشان را برداشتند و بردند؛ ولی خلبان شیرودی بلافاصله همان جا به شهادت رسید. یادش همیشه گرامی باد.
جنگ قاعده ی خودش را دارد و حوادث تلخ وشیرین بسیاری را رقم می زند. خاطراتی که نه تنها فراموش نمی شوند بلکه همیشه تازه اند؛ مثل خاطره ی شهادت برادران پیچک، ادیبان، شیرودی، سرهنگ فتح اللهی فرمانده ی گردان امید، روحانی بزرگوار از لشکر 81 زرهی و شهادت دو نفر از ستوان های وظیفه ی دیده بان روی بازی دراز پیش از عملیات بازی دراز هنگام دیده بای و ...
*روایت سوم- سرگرد خداقلی، مردی که با توپ هایش طبل می زد
از لشکر 21 حمزه که آن زمان در تهران مستقر بود، یک آتش بار به نام آتش بار سرگرد خداقلی به تیپ سرپل ذهاب مأمور شده بود. این آتش باربسیار قوی و فعال بود؛ یک آتش بار توپ خانه با توپ های 130 میلی متری که مرتب روی دشت گیلان غرب آتش می ریخت و مانع از تقویت کامل نیروهای عراقی در نبرد تنگه ی حاجیان بود. ایشان در دامنه کوه سنبله موضع گرفته بود تا هم محور گیلان غرب به راحتی توان حرکت نداشتند و نتوانستند تنگه ی حاجیان را پس بگیرند.
در سال 1361 پس از اینکه به پادگان مسجد سلیمان منتقل شدم به آتش بار خداقلی مأموریت نوسود داده می شود که در آن جا هم مهارت خوبی نشان می دهد. آتش توپ خانه ی عراق روی نوسود را خاموش می کند و خدا قلی با یگان آتش بارش مدتی در پاوه و نوسود ماندگار می شود. یک روز هنگامی که خواسته بود به مرخصی بیاید بین راه مورد حمله و کمین گروهک ها قرار می گیرد و در آن جا به شهادت می رسد. یادش به خیر و روحش شاد باشد. افسر لایق، کاردان، باهوش و زرنگی بود.
*روایت چهارم- تنگه ی حاجیان و امداد الهی با آمدن بسیجیان
تنگه ی حاجیان ، نقطه ی حساسی در جناح چپ جبهه ی بازی دراز بود. ما از این منطقه احساس خطر می کردیم و باید امنیت این منطقه تأمین می شد. حدس ما این بود که اگر به بازی دراز حمله کنیم، عراقی ها از تنگه ی حاجیان به دشت دیره می آیند و پشت واحدهای ما را در آن جا می بندند، که اگر این کار را می کردند از این منطقه به راحتی می توانستند به پادگان ابوذر هم بروند.
بنابراین برای برقراری امنیت و آزاد سازی تنگه ی حاجیان، یک عملیات مشترک با تیپ مستقر در گیلان غرب طرح ریزی کردیم. انجام این عملیات 10 روز طول کشید. آن جا نیروهای برادر شفیعی و نیروهای شهید ادیبان و عشایر کلهر و گردان پیاده امید؛ در تصرف تنگه ی حاجیان فعالیت چشمگیری نمودند. یک گروهان تانک ام 47 هم از مشهد به فرماندهی ستوان مقدم به ما مأمور شده بود. مأموریت بعدی مسأله ی تنگه ی حاجیان بود. گروهان تانک مشهد، عملیات این نیروها را پشتیبانی کرد و در قسمت گیلان غرب گروه رزمی کبیر عملیات را تا ضلع شرقی تنگه ی حاجیان هدایت نمود. گر چه در طرح عملیاتی از فعالیت و مسئولیت تیپ سرپل ذهاب چیزی بیان نشده؛ ولی بنا به دستور فرمانده ی لشکر، عملیات ضلع شمالی تنگه ی حاجیان به عهده ی تیپ سرپل ذهاب بود. تیپ نیز با سازماندهی یک گروه رزمی به نام گروه رزمی ادیبان، متشکل از یگان مالک اشتر، نیروهای سپاه و بسیج مردمی این مأموریت را با پشتیبانی هوانیروز با 10 روز تلاش مداوم انجام داد و موفق شد تنگه حاجیان را از وجود عراقی ها پاک کند. ولی چون عراقی ها پل آنجا را تخریب کرده بودند هیچ یک از طرفین متخاصم نمی توانستند از این تنگه بگذرند. این محدودیت عبور برای ما موفقیت خوبی بود. در حین عملیات ادیبان تیر خورد؛ اما در صحنه ماند تا روحیه ی رزمندگانش پایین نیاید. در اواخر روزهای عملیات به علت خستگی مفرط رزمندگان و عدم جایگزینی – به علت نبودن یگان جایگزین – عملیات، از دور افتاده بود. علت هم این بود که در دشت گیلان غرب جاده ی آسفالته در دست نیروهای عراقی بود. آن ها خیلی راحت از این جاده نیروی تازه نفس می آوردند، پیاده می کردند و جلوی بچه های ما را می بستند. حالا این جا یک اتفاق افتاد که من خاطره اش را هرگز فراموش خواهم کرد:
شب هفتم بود. ما دیگر امکان پیشروی نداشتیم. نا امید شده بودیم. به این نتیجه رسیدیم که امکان تصرف و آزاد سازی تنگه ی حاجیان وجود ندارد. من با برادر غلامعلی پیچک روی ارتفاعات بر آفتاب داشتیم این ها را می دیدیم و هدایت
می کردیم.ساعت دوازده شب بودکه یأس سراسر وجودمان را فرا گرفت. کاملا" از تصرف تنگه ی حاجیان نا امید شده بودیم.
لشکر نیرویی نداشت و در سرپل ذهاب هم نیروی آزادی نبود. در نتیجه به این باور رسیدیم که تنگه ی حاجیان تصرف شدنی نیست. ساعت حدودهای یک و نیم بامداد بود. در این ساعت اتفاقی رخ داد: جوان برومندی وارد شد و گفت: ما از نجف آباد اصفهان آمدیم. یک واحد نیرو آوردم تا در این جا عملیات بکینم."
با تصرف تنگه ی حاجیان، خیال ما از جبهه ی جناح چپ، راحت و آسوده شد. حالا ما برای حمله به بازی دراز آماده بودیم و می توانستیم عملیات اصلی حمله به بازی دراز را طراحی کنیم.
صد افسوس که نام این جوان به خاطرم نمانده است. برادر غلامعلی پیچک، ایشان را به تنگه ی حاجیان هدایت کرد. ایشان با واحدش آن جا را شناسایی کردند و وارد عملیات شدند. تلاش این بزرگوار و واحدش معجزه آسا بود. با تلاش ایشان و نیروهای تحت امرش تصور تسخیر ناپذیری تنگه ی حاجیان شکست در پناه کوشش او و نیروهایش نیروهای ما جانی دوباره یافتند و تنگه ی حاجیان آن شب به تصرف در آمد. واقعا" هم این گونه بود. این امداد خداوندی باعث شد که ما بتوانیم تا پیش از آغاز تاریک روشن صبح تنگه ی حاجیان را تصرف کنیم.
انتهای پیام
در راستای گرامیداشت سالروز عملیات مرصاد در اردیبهشت ماه سرتیپ دوم بازنشسته امیر محمود بدری از 5 روایت شنیدنی در حماسه بازی دراز می گوید که در ادامه به مخاطبان ارجمند تقدیم می گردد.
*روایت اول- پادگان ابوذر و روزهای آغازین
وضعیت منطقه را بسیار ناجور دیدم. دستور دادم همه ی فرماندهان را جمع کنند. نیروهای مردمی از تهران، کرمانشاه، همدان، و سایر شهرها در پادگان و جبهه فراوان بودند. فرمانده نیروهای مردمی را هم خواستم. ایشان هم فرماندهان خود را احضار کردند.همه در طبقه های زیرین یکی از منازل مسکونی پادگان جمع شدند.
ما دو مسأله داشتیم: یکی از وضعیت دشمن در جناح چپ، جبهه ی شمالی و جبهه ی میانی و دیگری هم وضعیت خود پادگان ابوذر.
منطقه ی گیلان غرب جناح چپ نیروهای ما بود. دشمن ابتدا از دشت گیلان غرب تا شهر گیلان غرب پیشروی کرده بود که با پایداری مردم گیلان غرب و مختصر نیروهای سپاهی موجود در شهر و اعزامی از کرمانشاه و عملیات موفقیت آمیز بالگردها در حوالی روستای گور سفید و تنگه ی حاجیان زمین گیر شده بودند. بنابراین عراقی ها می توانستند از تنگه ی حاجیان و دشت دیره به جهت جنوبی- اگر امنیت آنجا را برقرار نمی کردیم و به بازی دراز حمله می کردیم- به پادگان ابوذر دسترسی پیدا کنند و تهدید بزرگی برای کل منطقه باشند.
جبهه ی میانی ما، شامل بازی دراز و دار بلوط تا کنار رودخانه ی الوند بود. عراقی ها همان اوایل جنگ آمده بودند این موانع طبیعی را به راحتی گرفته بودند و روی این ارتفاعات سرکوب مسلط، مستقر شده بودند. در این جبهه ی میانی هم بسیار تحت فشار بودیم.
برای آزاد سازی بازی دراز، لازم بود جناح چپ و راستمان را به دقت بررسی کنیم. ما باید می فهمیدیم در جناح راست چه خطری ما را تهدید می کند و در جناح چپ، به چه خطری مواجه می شویم؟ باید اطلاعات کافی را از این اوضاع به دست می آوردیم.
*روایت دوم- شهادت شهید شیرودی
من از زمان نبرد گردنه ی صلوات آباد با شهید شیرودی آشنا شدم و پس از حمله ی عراق، ایشان را در پادگان ابوذر سرپل ذهاب دیدم. شهید شیرودی به علت عملیات های موفقیت آمیز در بیش تر مناطق کردستان شهرت داشت. در آغاز جنگ، تعدادی بالگرد در سرپل ذهاب مستقر شدند تا از نزدیک مناطق عملیاتی لشکر 81 را پشتیبانی نمایند. مسئولیت این بالگردها با شهید شیرودی بود. ایشان برای هر نوع نبردی جانانه اظهار آمادگی می کرد. در عملیات بازی دراز که شرح آن گذشت، در ارتفاع 1150 و یا خود بازی دراز تدارکات بچه ها کلا" با ایشان و هم پروازی های خستگی ناپذیرشان بود. نیروهای برادر شفیعی، برادر وزوایی، گردانی از ارتش و عشایر احمد بن موسی روی بازی دراز مستقر بودند که شهید شیرودی و خلبان های هم پروازش آن ها را پشتیبانی و تدارک می کردند.
در حمله لشکر 7 به گذرگاه شهرک قره بلاغ بالگردها جانانه جنگیدند. هنگام حمله لشکر 7 بغداد به دشت ذهاب به خلبان شیرودی گفتم:" شما با چند بالگرد پرواز کنید و پشت ارتفاعات سرپل ذهاب قرار بگیرید. آن جا یک سری تیغه های سنگی هست، پشت آن ها جای بگیرید. توجه کنید که عراقی ها توی دشت و زیر دید و تیر ما هستند؛ ولی من فعلا" دستور تیراندازی ندادم. شما آنجا مستقر بشوید. هنگامی که به نیروها دستور تیر اندازی داده شد، شما هم نیروها را پشتیبانی کنید".
شیرودی بالگردش را روی شهر سرپل ذهاب آورد. از آن جا به طرف شهرک زراعی سابق تغییر مسیر داد. درست روی آن شهرک رفت. من دوباره به او گفتم:" مواظب باش! آن سمت پرواز نکن. عراقی ها تو را می زنند."
شهید شیرودی گفت:" آقای بدری! ناراحت نباش من این ها را دارم." یک کم جلوتر رفت و از سرپل ذهاب رد شد و روی شهرک زراعی رفت. آن جا یکی از تانک های عراقی با تیر مستقیم تیربارش بالگرد خلبان شیرودی را هدف گرفت و ایشان و بالگردش در همان شهرک زراعی افتادند. کارکنان پادگان ابوذر و دیگر همرزمان شهید شیرودی، آمدند و ایشان را برداشتند و بردند؛ ولی خلبان شیرودی بلافاصله همان جا به شهادت رسید. یادش همیشه گرامی باد.
جنگ قاعده ی خودش را دارد و حوادث تلخ وشیرین بسیاری را رقم می زند. خاطراتی که نه تنها فراموش نمی شوند بلکه همیشه تازه اند؛ مثل خاطره ی شهادت برادران پیچک، ادیبان، شیرودی، سرهنگ فتح اللهی فرمانده ی گردان امید، روحانی بزرگوار از لشکر 81 زرهی و شهادت دو نفر از ستوان های وظیفه ی دیده بان روی بازی دراز پیش از عملیات بازی دراز هنگام دیده بای و ...
*روایت سوم- سرگرد خداقلی، مردی که با توپ هایش طبل می زد
از لشکر 21 حمزه که آن زمان در تهران مستقر بود، یک آتش بار به نام آتش بار سرگرد خداقلی به تیپ سرپل ذهاب مأمور شده بود. این آتش باربسیار قوی و فعال بود؛ یک آتش بار توپ خانه با توپ های 130 میلی متری که مرتب روی دشت گیلان غرب آتش می ریخت و مانع از تقویت کامل نیروهای عراقی در نبرد تنگه ی حاجیان بود. ایشان در دامنه کوه سنبله موضع گرفته بود تا هم محور گیلان غرب به راحتی توان حرکت نداشتند و نتوانستند تنگه ی حاجیان را پس بگیرند.
در سال 1361 پس از اینکه به پادگان مسجد سلیمان منتقل شدم به آتش بار خداقلی مأموریت نوسود داده می شود که در آن جا هم مهارت خوبی نشان می دهد. آتش توپ خانه ی عراق روی نوسود را خاموش می کند و خدا قلی با یگان آتش بارش مدتی در پاوه و نوسود ماندگار می شود. یک روز هنگامی که خواسته بود به مرخصی بیاید بین راه مورد حمله و کمین گروهک ها قرار می گیرد و در آن جا به شهادت می رسد. یادش به خیر و روحش شاد باشد. افسر لایق، کاردان، باهوش و زرنگی بود.
*روایت چهارم- تنگه ی حاجیان و امداد الهی با آمدن بسیجیان
تنگه ی حاجیان ، نقطه ی حساسی در جناح چپ جبهه ی بازی دراز بود. ما از این منطقه احساس خطر می کردیم و باید امنیت این منطقه تأمین می شد. حدس ما این بود که اگر به بازی دراز حمله کنیم، عراقی ها از تنگه ی حاجیان به دشت دیره می آیند و پشت واحدهای ما را در آن جا می بندند، که اگر این کار را می کردند از این منطقه به راحتی می توانستند به پادگان ابوذر هم بروند.
بنابراین برای برقراری امنیت و آزاد سازی تنگه ی حاجیان، یک عملیات مشترک با تیپ مستقر در گیلان غرب طرح ریزی کردیم. انجام این عملیات 10 روز طول کشید. آن جا نیروهای برادر شفیعی و نیروهای شهید ادیبان و عشایر کلهر و گردان پیاده امید؛ در تصرف تنگه ی حاجیان فعالیت چشمگیری نمودند. یک گروهان تانک ام 47 هم از مشهد به فرماندهی ستوان مقدم به ما مأمور شده بود. مأموریت بعدی مسأله ی تنگه ی حاجیان بود. گروهان تانک مشهد، عملیات این نیروها را پشتیبانی کرد و در قسمت گیلان غرب گروه رزمی کبیر عملیات را تا ضلع شرقی تنگه ی حاجیان هدایت نمود. گر چه در طرح عملیاتی از فعالیت و مسئولیت تیپ سرپل ذهاب چیزی بیان نشده؛ ولی بنا به دستور فرمانده ی لشکر، عملیات ضلع شمالی تنگه ی حاجیان به عهده ی تیپ سرپل ذهاب بود. تیپ نیز با سازماندهی یک گروه رزمی به نام گروه رزمی ادیبان، متشکل از یگان مالک اشتر، نیروهای سپاه و بسیج مردمی این مأموریت را با پشتیبانی هوانیروز با 10 روز تلاش مداوم انجام داد و موفق شد تنگه حاجیان را از وجود عراقی ها پاک کند. ولی چون عراقی ها پل آنجا را تخریب کرده بودند هیچ یک از طرفین متخاصم نمی توانستند از این تنگه بگذرند. این محدودیت عبور برای ما موفقیت خوبی بود. در حین عملیات ادیبان تیر خورد؛ اما در صحنه ماند تا روحیه ی رزمندگانش پایین نیاید. در اواخر روزهای عملیات به علت خستگی مفرط رزمندگان و عدم جایگزینی – به علت نبودن یگان جایگزین – عملیات، از دور افتاده بود. علت هم این بود که در دشت گیلان غرب جاده ی آسفالته در دست نیروهای عراقی بود. آن ها خیلی راحت از این جاده نیروی تازه نفس می آوردند، پیاده می کردند و جلوی بچه های ما را می بستند. حالا این جا یک اتفاق افتاد که من خاطره اش را هرگز فراموش خواهم کرد:
شب هفتم بود. ما دیگر امکان پیشروی نداشتیم. نا امید شده بودیم. به این نتیجه رسیدیم که امکان تصرف و آزاد سازی تنگه ی حاجیان وجود ندارد. من با برادر غلامعلی پیچک روی ارتفاعات بر آفتاب داشتیم این ها را می دیدیم و هدایت
می کردیم.ساعت دوازده شب بودکه یأس سراسر وجودمان را فرا گرفت. کاملا" از تصرف تنگه ی حاجیان نا امید شده بودیم.
لشکر نیرویی نداشت و در سرپل ذهاب هم نیروی آزادی نبود. در نتیجه به این باور رسیدیم که تنگه ی حاجیان تصرف شدنی نیست. ساعت حدودهای یک و نیم بامداد بود. در این ساعت اتفاقی رخ داد: جوان برومندی وارد شد و گفت: ما از نجف آباد اصفهان آمدیم. یک واحد نیرو آوردم تا در این جا عملیات بکینم."
با تصرف تنگه ی حاجیان، خیال ما از جبهه ی جناح چپ، راحت و آسوده شد. حالا ما برای حمله به بازی دراز آماده بودیم و می توانستیم عملیات اصلی حمله به بازی دراز را طراحی کنیم.
صد افسوس که نام این جوان به خاطرم نمانده است. برادر غلامعلی پیچک، ایشان را به تنگه ی حاجیان هدایت کرد. ایشان با واحدش آن جا را شناسایی کردند و وارد عملیات شدند. تلاش این بزرگوار و واحدش معجزه آسا بود. با تلاش ایشان و نیروهای تحت امرش تصور تسخیر ناپذیری تنگه ی حاجیان شکست در پناه کوشش او و نیروهایش نیروهای ما جانی دوباره یافتند و تنگه ی حاجیان آن شب به تصرف در آمد. واقعا" هم این گونه بود. این امداد خداوندی باعث شد که ما بتوانیم تا پیش از آغاز تاریک روشن صبح تنگه ی حاجیان را تصرف کنیم.
انتهای پیام
نظر شما