حمید با شهادتش درسی دیگر برای همرزمان و برادرانش داشت او با شهادت دلیرانه اش ثابت کرد که جاودانه گان تاریخ راست قامتانی اند به زندگیشان فریاد، رزمشان فریاد، و مرگشان فریاد است.
 حمید حامدی فرزند: مجید،  قائم مقام عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باختران و معاون فرمانده سپاه پاسداران کرندغرب ، هفتم مرداد ماه در جبهه های جنوب در درگیری با مزدوران بعثی  شربت شهادت نوشید و به دیار شهدا شتافت. یاد حمید حامدی همواره در دل دوستان و همسنگرانش باقی و راهش که تداوم مبارزه با کفار و منافقین و دفاع از خط امام ، خط اسلام است  پررهرو خواهد بود.
خلاصه ای از زندگی برادر شهید حمید حامدی:
برادر حمید حامدی در سال 1338 در یکی از محله های مستضعف نشین شهر باختران در خانواده ای مستضعف بدنیا آمد او تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی را در شهر باختران باتمام رسانید و برای ادامه تحصیل در انستیتو همدان به این شهر رفت. حمید مدت دو سال در همدان به تحصیل اشتغال داشت و سپس برای مدت کوتاهی به باختران آمد و موفق به اخذ فوق دیپلم در رشته مکانیکی شد حمید در این ادامه تحصیل به کار در رشته خودش (مکانیکی) نیز مشغول بود در این ایام با اوج گرفتن انقلاب اسلامی او نیز همگام با مردم باختران در راهپیمایی ها و پخش اعلامیه فعالیت داشت. و در جلسه های قرائت قرآن که در محل برگزار می شد شرکت می نمود.

او بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1359 با عشق و علاقه به سپاه پاسداران و آرمانهای مکتبی آن به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باختران در آمد و بعد از گذراندن دوره آموزشی در پادگان شهدا ، مدت دو ماه به جبهه گیلان غرب اعزام شد و در این مدت که مزدوران بعثی مرتب به شهر گیلانغرب حمله می کردند برادر حمید نیز همراه دیگر همرزمانش در نبرد با بعثیون کافر شرکت فعال داشت خود بعد از اتمام ماموریت در گیلانغرب به باختران بازگشت و پس از مدت کوتاهی به نوسود عزیمت نمود و در عملیات قله شمشیر شرکت کرد.

حمید مدت دو ماه در این منطقه با مزدوران داخلی ابرقدرتها چون کومله و دمکرات و ... بعثیون عراقی در ستیز بود حمید بعد از ماموریتش در نوسود مجددا به واحد عملیات سپاه پاسداران باختران برگشته و پس از مدتی درخواستهای مکرر به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرند غرب از باختران او را به مدت سه    به کرند غرب اعزام نمودند که در طول این مدت به سمت معاون فرمانده سپاه پاسداران کرند شد. حمید بنا به درخواست خودش در تک شیاکوه شرکت نمود که در این عملیات چند تن از مزدوران بهثی را به هلاکت برساند.

پس از به انجام رساندن ماموریت جهت دوره فرماندهی به تهران اعزام شد و به واحد عملیات سپاه باختران برگشته و به سمت قائم مقام عملیات انتخاب شد. در این سمت با جان و دل خدمت کرد. درخواست خودش به گیلانغرب اعزام گردید و بعد از بازگشت از گیلانغرب همراه گروهی از سپاه به جنوب رفته و در آنجا به فرماندهی یکی از گروهانهای عملیاتی برگزیده شد. حمید در مرحله پنجم عملیات رمضان دلیرانه جنگید و با شکار چند تانک توسط آر پی جی و کشتار تعدادی از بعثیون کافر فریاد الله اکبر امت حزب الله را از دهانه   به گوش جهانیان رسانید و سرانجام در شب هفتم مرداد با اصابت دو گلوله کالیبر به ناحیه شکم و نخاع دچار خونریزی شدید شد و قهرمانانه جانش را فدای تعالی احکام اسلام و تداوم راه امام نموده و بخون می غلطد.
حمید با شهادتش درسی دیگر برای همرزمان و برادرانش داشت او با شهادت دلیرانه اش ثابت کرد که جاودانه گان تاریخ راست قامتانی اند به زندگیشان فریاد، رزمشان فریاد، و مرگشان فریاد است. پیکر پاک حمید به علت شدت درگیری و مساعد نبودن موقعیت در محل شهادتش در پانزده کیلومتری شهر بصره بجا مانده نظاره گر تلاشهای رزمندگان رکاب مهدی (عج) جهت برقراری پرچم لا اله الا الله بر ویرانه کاخهای ظلم است.

 
متن وصیت نامه شهید حمید حامدی
با سلام محترمانه خدمت پدر بزرگوار و مادر عزیزم از آنها حلالخواهی کرده و سلامتی و آخرت خیر برای آنها آرزو دارم. امیدوارم که هر چه ناراحتی از من دیده اید حلال کنید همچنین از برادر غیرتمندم و قوت قلبم (حبیب) تقاضامندم که آزارهائی که از من دیده نادیده بگیرد همچنین از خواهران معصوم و پاکم خواهانم ناراحتیهایی را که از من دیده اند بر من حلال کنند از  برادرم می خواهم از قول من از همه دوستان عزیزم محمد پور مختار یزدان امیرآخوندی و رضا گودینی و برادر رئیسیان و سایر برادران حلالخواهی نمایی . تا وقتی که زنده بودم خیری از من ندیدید حالا هم که دارم می روم می خواهم دوباره شما را بزحمت بیاندازم و آن اینکه حدودا چهار سال نماز و روزه قضا دارم نمی دانم با چه رویی از شما بخواهم که کسی را اجیر بگیرید و نمازها و روزه های مرا بجا بیاورد و در پایان از همه دوستان عزیزم و پدر و مادر مهربان و خواهران و برادران عزیزم خداحافظی می کنم بدهکاری ندارم مطالب دیگر نیز نوشته ام که آنرا در ساک خودم در داخل کمد پایین اطاق میهمانخانه گذاشته ام آنرا نیز مطالعه کنید من می روم تا خون خود را برای ریشه کن کردن ظلم در راه خدا بدهم ما پا برهنه ها با ظالمان و ما هابیلیان با قابیلیان اعلام جنگ داده ایم و تا پیروزی نهایی انقلاب مستضعفان و اسلام به رهبری امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی این جنگ ادامه دارد
خداحافظ
 
خاطره :
ساعت 5/5 بعد از ظهر دوشنبه 61/3/24 روز قبل از اعزام ـ کرمانشاه
چقدر ماندن دردآور شده است. خدایا همه رفتند . خوبان همه رفتند و اگر این معدود انسانهای خوب هم باقی نمی ماند دنیا غیر قابل تحمل بود به عقیده من اگر در بهشت هیچ نعمت دیگر غیر از همین یک نعمت (همنشینی با اولیاءا... و ابرار و اصحاب یمین) وجود نداشت همانا کافی بود که همه عمر ما برای آن کار کرد و اگر در جهنم همین یک عذاب فقط وجود داشت (همنشینی با بدان و اصحاب شمال با آن شرح که در کتابها نوشته شده) همانا کافی بود که برای فرار از آن مقربان درگاه تو داشته معصومین چه هستند؟ پیامبر تو چقدر عزیز است؟ خود تو چقدر عزیز و دوست داشتنی هستی ؟ از تصور خارج است وقتی به یاد     (نه چندان دور) می افتم و قیافه نورانی برادران در جلو چشمم ظاهر می شود بغض گلویم برای و تنها وتنها با دیدن بقیه قیافه های نورانی و خالص است که این غم سنگین از دلم بر طرف می شود. افرادی در همین سپاه و در همین عملیات هستند که از الان کاملاً معلوم است که اینها شهید زنده اند. همه را از دنیا بریده کارهایشان به خاطر خدا و برای آخرت است، منتظران شهادتند و در دنیا قرار ندارند و دنیا برایشان تنگ شده و حالت زندان دارد.  برای  مطاع دنیا کسی را از خود نمی رنجانند و همه از شر خودشان و زبانشان امانند من هنگام روبرو شدن با این افراد در پنهان به حال خودم می گریم و دلم می خواهد که من هم به پای آنها می رسیدم افسوس می خورم که چرا بر آنان سبقت نگرفته ام ولی همانا بیشتر و بیشتر برای آنان آروز می کنم و در پیش خود زمزمه می کنم
یا رب بگو شهادت معراج تا سعادت
کی می شود نصیبم پاسخ بده سوالم
یاران من برفتند تا قله شهادت
رحمی نما به حالم در کوچه ظلالم
واقعاً که جا مانده ام من این سطور را که اینجا می نویسم فقط و فقط برای خالی کردن عقده دلم است نه خدای نکرده برای خود نمایاندن و با منظوری دیگر. شهید شدن عرضه و لیاقتی و اخلاصی مربوط به خود می خواهد و من جدا لیاقت آن را ندارم که شهید بشوم که بخواهم وصیتی بنویسم ولی بنا به مصادق آن حدیث مقتول از امام صادق (ع) می گوید (به آن چیزم که کمتر به آن امیدوارم امید وارتر باش تا به چیزی دیگر که به آن بیشتر امیدوارم. برای مثال می گوید: جادوگران فرعون آمدند و مکر و کید خود موسی را رسوا کنند. به دین خدا ایمان آوردند و نجات یافتند که اصلا امیدی به آن نداشتند و یا احتمال آن نمی رفت ـ موسی از دور آتشی در کوه دید و رفت آتش بیاورد به پیامبری برگزیده شده ! که از هم اصلا تصور این موضوع را نمی کرد. ملکۀ شهر صبا آمد تا سلیمان را به کیش خود در آورد و او را گمراه کند او به دین خداوند در آمد و ایمان آورد) از رحمت خداوند ناامید نیستم.
خدایا ترا به عظمت پنج تن آل عبا (ع) و ترا به حرمت جوانانی که عابدان و زاهدان شب و مجاهدین با اخلاص روزند نظری از لطف به ما بینداز و ایمانی به ما بده که ما را به تحرک در راه تو وا دارد آنقدر که شب و روز نشناسیم و چنان فعالیتی در راه تو بکنیم که ذره ای از پا ننشینیم
که در آن دنیا با آنان در بهشت همنشین باشم از تمام کسانی که با من برخورد داشته اند عاجزانه می خواهم که اگر بدی از من دیده اند که حتما دیده اند مرا حلال کنند و خداوند را شاهد بگیرند که از حق خودشان بر من صرف نظر کردند و خداوند انشاء ا... از حقوقی و دیونی که بر گردن آنهاست بگذرد. از پدر و مادر عزیزم می خواهم برای من خوشحال باشند چون اگر انشاء ا... به فیض شهادت نایل شوم مثل این است که از زندان ازاد شده ام چون واقعا این دنیا زندان است (و فقط و فقط وقتی به گذاشته انسان فکر می کند به پوچی لحظاتی که به اسم زندگی بر ما  گذرد پی  میبرد) و پس از رفتن خوبان خدا و دوستان خدا غیر قابل تحمل است چقدر بغزت آمده است اجتماعی که همه اش صحبت از گرانی گوشت و کمی نان و کم و زیادی برنج و روغن و غیره است (چقدر غیرقابل تحمل است محیطی که در آن همگان به خاطر مطاع دنیا با هم دوست یا دشمن شده اند و می شوند. چقدر چندش آور است روبرو شدن با حیوانات انسان نمایی که از    استفاده می کنند و کفران نعمت می کنند در قضای پر برکت اسلام از ذلت به عزت و از گمراهی به هدایت رسیده اند ولی دانسته یا ندانسته هنوز بر علیه اسلام و دولت اسلامی و امام فعالیت می کنند و اینها همان فساد و همان گمراهی و پستی و نوکری سابق را آرزو می کند و لیاقت آزاد بودن و بند خدا بودن وبندۀ دیگران نبودن را پیدا نکرده اند
آن دوستان عزیزم را که روی آنان این   برای غیرقابل تحمل بود به خدا می سپارم امیدوارم که خداوند به حرمت قلب های پاکشان ما را هم بیامرزد امیدوارم که پدر و مادر عزیزم   همچنین برادر عزیزم حبیب و خواهران مهربانم پری و افسانه امیدوارم خداوند به عصمت فاطمه زهرا (س) خواهرانم و مادرم را به راه فاطمه هدایت کند و در آخرت آنها را با فاطمه زهرا (ع) محشو ر بنماید.
 
 
 
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۱
انتشار یافته: ۱
جانبازجنگ
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۵۹ - ۱۴۰۱/۰۱/۱۸
0
0
ایشان همیشه درکنارشهیدبروجردی بودند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده