خاطرات منصور عبدی- همرزم شهید حبیب الله عزیزی؛
" حبیب الله عزیزی " نیز در سوله ما اسیر بود. حال و هوای عجیبی داشت. همیشه می گفت کاش می توانستم به جبهه برگردم و آنجا شهید شوم. خیلی وقت بود از خانواده اش هم خبری نداشت.
دلتنگ جبهه

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ منصور عبدی- همرزم شهید حبیب الله عزیزی در رابطه با یکی از خاطرات خود با شهید می گوید: در 100 کیلومتری غرب بغداد در اردوگاه اسرا حدود 1800 نفر در سه بند اسیر بعثیون بودیم. در این اردوگاه علی رغم جو خفقانی که عراقی ها به وجود آورده بودند صدای ( الله اکبر ) در اغلب اوقات طنین انداز بود.
" حبیب الله عزیزی " نیز در سوله ما اسیر بود. حال و هوای عجیبی داشت. همیشه می گفت کاش می توانستم به جبهه برگردم و آنجا شهید شوم. خیلی وقت بود از خانواده اش هم خبری نداشت.
آن روز صلیب سرخ جهت ملاقات با اسرا و سرکشی به اردوگاه آمده بود. حبیب آن شب پیش من آمد و در حالی که چشمانش برق می زد و کاغذی در دست داشت، گفت: نامه از ایران است، همه خوب و سلامت هستند.
با حالتی دلتنگ گفت: کاش می دانستم در جبهه چه می گذرد. هنوز نامه در دستش ود که قلبش از تپش ایستاد و شهید شد.
انتهای پیام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده