شنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۳۱
از اول جنگ، امدادگر سپاه بودم. هر بار که درخواست می کردیم ما را به جبهه بفرستند، جوابشان فقط یک کلمه بود:«نه!»
بهترین رزمندگان


نوید شاهد: از اول جنگ، امدادگر سپاه بودم. هر بار که درخواست می کردیم ما را به جبهه بفرستند، جوابشان فقط یک کلمه بود:«نه!»

پائیز سال 61 بود که سرانجام- با اصرار و التماس- قرار شد خواهران امدادگر را به منطقه غرب بفرستند. با یک فروند هواپیما عازم باختران شدیم. دو گروه بودیم. بعضی را به نقاهتگاه شهدای هفتم تیر- که خارج از شهر بود- بردند. و گروهی را به اسلام آباد غرب فرستادند. من جزو گروه اول بودم. تقسیم کار که صورت گرفت کارها شروع شد. روز و شب برایمان فرقی نداشت.

مجروحین زیادی را به آنجا می آوردند. بعضی را سرپایی مداوا می کردیم و بعضی، هفته ها باید در نقاهتگاه بستری می شدند. از اینها تعدادی نیز به شهادت می رسیدند! من خودم به یاد دارم که روزی دو مجروح را به نقاهتگاه ما آوردند. آنها بر اثر موج انفجار دچار فراموشی شده بودند. یکی از آنها رزمنده ای بود به نام «محمد خانی.»

با اینکه ما شبها به او آمپول «والیوم» می زدیم تا بخوابد؛ اما هر شب تقریباً ساعت 2 برمی خاست و با تنی مجروح، به نماز شب می ایستاد. آن روزها مخلص ترین، کریمترین، شجاع ترین و سیاسی ترین رزمندگان را می شد در نقاهتگاه شهدای هفتم تیر باختران شناخت.

منتهای آرزوی خواهران امدادگر در آنجا بهبودی یک مجاهد در راه خدا بود...!

راوی: خواهر خدیجه آذره

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده