گفت‌و‌گو با دختر شهید «فرامرز حضرتی» از شهدای حمله رژیم صهیونیستی

پدرم، عشق به امام حسین (ع) را در مسیر خدمت به مردم نشان داد

دختر شهید می‌گوید: پدرم همیشه می‌گفت هیچ لذتی بالاتر از این نیست که به خاطر زیارت حرم امام حسین (ع) پاهایش زخم شود. عشق او به امام حسین (ع) نه فقط در پیاده‌روی اربعین بلکه در تمام زندگی‌اش، به ویژه در خدمت به مردم و کمک به ایتام و محرومان، موج می‌زد. او با این عشق الهام‌بخش، تا آخرین لحظه جان خود را برای حفظ امنیت و آرامش همکاران و خانواده‌اش فدا کرد.

پدرم، عشق به امام حسین (ع) را در مسیر خدمت به مردم نشان داد

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، در روزهای نخست جنگ دوازده‌روزه، زمانی که رژیم صهیونیستی با حملات موشکی مناطق غربی کشورمان را هدف گرفت، شهرستان مرزی قصر شیرین نیز آماج این جنایات قرار گرفت. در همان ساعات اولیه، یکی از کارکنان خدوم دولت، شهید «فرامرز حضرتی» ذی‌حساب اداره بهزیستی قصر شیرین در حالی که می‌توانست در خانه بماند، برای کمک به همکارانش به محل کار بازگشت و در حمله دوم دشمن، به شهادت رسید.

شهیدحضرتی تنها یک کارمند رسمی نبود؛ او پدری دلسوز، مردی متعهد و انسانی شریف بود که تمام عمرش را در خدمت به مردم، ایتام و محرومان گذراند. اکنون فرزند کوچک او«فرشته حضرتی» با دلی لبریز از اندوه و افتخار، از پدر، از آن روز و از میراثی که به جا گذاشته، می‌گوید که در ادامه می خوانید:

روز حمله اول، یکی از همکاران پدر با او تماس گرفت و درخواست کمک کرد. پدر خانه را ترک کرد و به سمت اداره رفت. تقریباً نیم ساعت بعد با او تماس گرفتم؛ گفت حالش خوب است و کمی کمک می‌کند، سپس بازمی‌گردد. خواهر بزرگ‌ترم طاقت نیاورد و دوباره با او تماس گرفت و گفت زودتر برگرد، چون همه نگران حال تو هستند. پدر گفت: ما همه خوبیم، زود برمی‌گردم.

آخرین تماس؛ صدایی که دیگر تکرار نشد

در همان مکالمه، پدر از برخی آثار و جزئیات خرابی‌های به جا مانده گفت: دقایقی بعد تماس قطع شد. در حالی که خواهرم از پشت پنجره بیرون را نگاه می‌کرد و چون منزل ما به اداره نزدیک بود، خبر رسید اداره بهزیستی برای دومین بار مورد حمله قرار گرفته است. همه خانواده هراسان به بهزیستی رفتیم اما چیزی از اداره باقی نمانده بود. پدر نبود و به دلیل ناامنی و احتمال حمله مجدد اجازه ورود به اداره را نمی‌دادند.

از جستجو در بیمارستان تا شنیدن خبر شهادت

به بیمارستان سر زدیم، اما نام پدر در لیست مجروحان نبود. از همکار مجروحش که با پدر تماس گرفته بود پرسیدیم، او هم اظهار بی‌اطلاعی کرد. نمی‌دانستیم باید از چه کسی بپرسیم. بارها مسیر اداره تا بیمارستان را رفتیم و برگشتیم. سرانجام یکی از همکاران پدر که متوجه شد دیگر توان انتظار کشیدن نداریم، خبر شهادت پدر را به ما داد.

زمان ایستاد؛ لحظه ای که دیگر پدرم نبود

خواهرم می‌گوید: برای یک لحظه حس کردم زمان ایستاد. پدر هیچ‌وقت بدون ما جای نمی‌رفت و هیچ‌وقت ما را از حال خود بی‌خبر نمی‌گذاشت. باور کردن این خبر خیلی سخت بود، حس می‌کردم خواب می‌بینم و این کابوس تلخی است که وقتی بیدار شوم تمام می‌شود.

وقتی همسر پدر برای شناسایی پیکر او رفت و برگشت، مطمئن شدیم که پدر به شهادت رسیده است. پدر رفت، با اینکه می‌دانست هنوز هم خطر هست و احتمال حمله مجدد وجود دارد. او آن‌قدر شجاع، مهربان و دل‌رحم بود که با وجود خواهش‌های خانواده، به ویژه نوه عزیزش، به خاطر کمک به همکاران و حفظ اموال بیت‌المال رفت.

پدر ستون خانواده ما بود؛ دلیل امنیت و آرامش ما بود. نبودن او برای ما بسیار سخت است اما اگر همچنان ایستاده‌ایم، به این دلیل است که می‌دانیم پدرمان در راهی قدم گذاشته که بهترین راه برای بازگشت به خداست.

جنگ دوازده روزه صدمات جسمی، روحی و مالی زیادی به مردم ما وارد کرد و پدران، همسران و فرزندان زیادی به شهادت رسیدند. اما این داغ سخت باعث هوشیاری بیشتر مردم شد تا بدانند هیچ دشمنی برای ما دوست نخواهد بود.

امنیت امروز مردم، میراث فداکاری شهداست

ایران امروز بیشتر دلیل مقاومت در برابر ظلم و ستم را درک کرده‌اند و به لطف خدا، همبستگی جامعه در برابر دشمنان هر روز بیشتر می‌شود. خانواده شهدا نمونه بارز مقاومت علیه ظلم هستند. آن‌ها با تقدیم جان عزیزانشان و افتخار به شهادت نشان می‌دهند که تا آخرین نفس پای آرمان‌های رهبر و انقلاب ایستاده‌ایم. امیدوارم روزی پیروزی ما به تمامی کشورهای جهان ثابت کند که راه درست زندگی همان است که خوبان کشورمان سال‌هاست به خاطر آن رشادت کرده‌اند و شهید داده‌اند.

تمام مردم ایران تا ابد سپاسگزار شهدا و خانواده‌های صبورشان هستند. همه ما امنیت و آسایش خود را مدیون این بزرگمردان تاریخ ایران هستیم که از جان و زندگی خود برای ملت گذشتند.

ما، خانواده شهید حضرتی، از صمیم قلب برای تمامی کسانی که حافظ امنیت جان و مال مردم شریف ایران هستند، سلامتی و موفقیت را از خداوند منان خواستاریم. در بیست و سه سال زندگی‌ام در ایران، همیشه احساس امنیت داشتم و بدون ترس زندگی کردم؛ این را مدیون از خودگذشتگان وطنم هستم.

صبح آن روز که اسرائیل ظالم به غرب پایتخت حمله کرد، من در شمال کشور بودم و بی‌خبر از اتفاقات با صدای همسرم از خواب بیدار شدم. وقتی اسم شهرم را شنیدم فهمیدم اتفاقی افتاده است. همسرم سعی داشت اوضاع را عادی جلوه دهد و گفت پدرم مجروح شده است. بدون معطلی آماده رفتن شدیم، اما به دلیل نبود امنیت، همه پروازها لغو شده بود.

راهی قصرشیرین شدم. در طول مسیر آنقدر نگران بودم که بارها با پدر، مادر و خواهرم تماس گرفتم ولی هیچ‌کس پاسخ نداد. از دامادم درخواست کردم گوشی را به یکی از اعضای خانواده بدهد، اما هر بار می‌گفت الآن امکان صحبت نیست یا همراه پدر به بیمارستان رفته‌اند و از گفتن واقعیت خودداری می‌کرد. نگرانی‌ام بیشتر شد، از اسرائیل جنایتکار بعید نبود که به مناطق مسکونی حمله کرده باشد و من فکر می‌کردم خانواده‌ام را از دست داده‌ام.

وقتی به تهران رسیدیم، همسرم برای تعویض ماشین وارد ترمینال شد و من وارد فضای مجازی شدم. پیام‌های تسلیت اقوام را دیدم و مطمئن شدم پدرم شهید شده است. نمی‌دانم آن لحظه چه حسی داشتم، بین شوک و ترس از قبول واقعیت بودم.

پدرم هم پدر، هم برادر و مانند کوهی از صبر و محبت برای من بود. هرگز فکر نمی‌کردم به این زودی از نعمت وجود او محروم شوم. می‌دانم که شاید جسماً کنار ما نیست اما همیشه مراقبمان است. شهید همیشه زنده است و دعای خیرش نگهدار زندگی ماست. از همان لحظه خبر شهادت پدر، تا خبر پیروزی ما مسلمانان بر ظالمان زمانه، ایستاده‌ایم؛ به امید رهبرمان، به امید آرمان‌های انقلاب و به امید جوانان رشید کشورمان که حق علیه باطل و کفار پیروز شوند.

جنگ دوازده روزه ما، همانند هشت سال جنگ تحمیلی، به پایان رسید؛ جنگی که آغازگر آن ما نبودیم اما فاتح آن، ملت همیشه سرافراز ایران است. انتظار می‌رود جامعه جهانی و نهادهای بین‌المللی به عدالت قیام کنند و عاملان این جنایات را که به کودکان و غیرنظامیان رحم نکردند، بشناسانند. این حملات نقض کامل حقوق بشر است و سکوت امروز، موجب تکرار این جنایات خواهد شد.

 اگر بخواهم از خصوصیات اخلاقی و علاقه‌های پدرم بگویم، باید بگویم که او نسبت به کارش احساس مسئولیت و تعهد داشت. همیشه تلاش می‌کرد همه چیز منظم و در جای درست باشد. وقتی برای ایتام و مددجویان بودجه واریز می‌شد، بدون معطلی پیگیر انجام مراحل اداری بود تا مبالغ به دست نیازمندان برسد.

گاهی هم از حقوق خود، به دانشجویان ایتام کمک می‌کرد و به آن‌ها می‌گفت این کمک از طرف اداره است تا غرورشان حفظ شود. همیشه از تلاش دختران ایتام تعریف می‌کرد که با وجود سختی‌ها، به دنبال موفقیت هستند.

 پدر بسیار بخشنده و صبور بود و ما را به داشتن صبر و بخشش نصیحت می‌کرد. او دوست داشت کسانی که با او برخورد می‌کردند، خاطره خوبی از او داشته باشند. ما مطمئنیم که پدر حق‌الناس به جای نگذاشته و نیازی به حلالیت‌طلبی از کسی ندارد.

همیشه از دورهمی‌ها و جمع‌شدن خانواده در منزل لذت می‌برد و دوست داشت خاطرات خوبی از خود در ذهن دیگران باقی بگذارد. دل بزرگ و بخشنده‌ای داشت و کینه‌ای در دل نداشت. هیچ‌گاه در خانه حرف ناراحتی و دل‌شکستگی شنیده نمی‌شد.

پدر ساده‌زیست بود و از تجملات پرهیز داشت. برای رسیدن به امور دنیوی حرص و طمع نداشت و از آنچه داشت، بهترین‌ها را برای خانواده و دخترانش فراهم می‌کرد، اما برای خود هیچ نمی‌خواست.

پدرم، عشق به امام حسین (ع) را در مسیر خدمت به مردم نشان داد

از خسروی تا کربلا؛ مسیری که عاشقانه می رفت

هر سال در خدمت امام حسین (ع) در موکب مرز خسروی کمک می‌کرد و بسیار فعال بود. علاقه زیادی به پیاده‌روی اربعین داشت و دو بار این مسیر را با عشق به امام حسین (ع) از مرز خسروی و مهران پیمود.

او معتقد بود هیچ لذتی بالاتر از این نیست که به خاطر زیارت حرم امام حسین (ع) پاهایم زخم شود. همیشه برای ما چادرهای تبرک‌شده همراه داشت و پرچم سبز حسینی که دو بار به زیارت برده بود، یادگاری از عشق او به امام حسین (ع) است.

پدرم به مال دنیا هیچ علاقه‌ای نداشت، اما نیت، افکار و اعمالش را برای آخرت و زندگی حقیقی‌اش کنار خداوند ساخت. گویی آمده بود تا خانواده، دوستان و اطرافیانش را خوشحال کند.

او تنها آرزویش خوشبختی و شادی ما بود. به والدینش احترام می‌گذاشت و فرزند خوبی بود که از هیچ کاری برایشان دریغ نمی‌کرد. به ورزش و کوهنوردی علاقه داشت و در رشته رزمی کونگ‌فو مهارت داشت.

علاقه خاصی به کاشت درخت، به‌خصوص نخل داشت. تمامی نخل‌های اداره را از هسته خودش کاشته و با صبوری به آن‌ها رسیدگی می‌کرد. معتقد بود هرکس پس از او از ثمره این درختان بهره‌مند شود، برایش نزد خداوند ثواب است.

پدرم، عشق به امام حسین (ع) را در مسیر خدمت به مردم نشان داد

پدرم تنها یک نوه به نام آنیکا دارد که بسیار دوستش داشت. هرگز با او تندی نمی‌کرد و با صبر به سوالاتش پاسخ می‌داد. همیشه با او بازی می‌کرد و در بسیاری از اولین‌ها همراهش بود؛ مثل آموزش دوچرخه‌سواری و همراهی در اولین روز مدرسه. برای آنیکا پدربزرگ بود، دوست و معلمی مهربان که به او آموخت با دوستان و خانواده‌اش مهربان باشد و به آن‌ها احترام بگذارد و فردی موفق برای کشورش باشد.

پدرم چنان فداکار و بی‌باک بود که بدون هیچ ترسی از مرگ، به کمک همکار و همنوعانش رفت. انگار خداوند پاداش ۶۲ سال زندگی باعزت و پاک او را این گونه قرار داده بود.

از ویژگی‌های بارز او می‌توان به صداقت، درست‌کاری و نفرت از ریا و دورویی اشاره کرد. خداوند را خالصانه دوست داشت و هرگاه به کسی کمک می‌کرد، بی‌ریا و در رضای خدا انجام می‌داد.

پدر همیشه می‌گفت وقتی بازنشسته شود، چون دخترانش ازدواج کرده‌اند، به زندگی خودش خواهد رسید. او خیالمان را راحت کرده بود و تازه می‌خواست به آرزوهای خود فکر کند. برای من که در شهری غریب بودم، حضورش نجات از تنهایی بود. او فقط یک بار به خانه ما آمد و همیشه می‌گفت: خیالت راحت، به تو سر می‌زنم.

 برای آسان‌تر شدن راه، بعد از بازنشستگی قصد داشت محل زندگی را به کرمانشاه منتقل کند تا به دو دخترش نزدیک‌تر باشد.

پدرم همیشه می‌گفت: جوانان کشور ما باید با غیرت و پشتکار، باعث پیشرفت و استقلال کشور شوند. او دوست داشت ایران، کشوری بی‌نیاز از بیگانگان باشد، چرا که کشورمان با عظمت و نعمت‌های فراوان، لایق بهترین‌هاست.

جوانان باید دشمنان را بشناسند و هرگز اجازه ندهند دشمنان به خاک وطن نفوذ کنند. با اتحاد و همبستگی نباید فرصت ضربه زدن به مسلمانان را به دشمنان بدهیم. مردم ایران مثل کوهی پشت رهبر و انقلاب هستند و بدانند همه رنگ و لعاب کشورهای غربی پوچ و تهی است.

از خداوند مهربان می‌خواهیم که فرزندانی به کشورمان دهد تا زیر سایه رهبرمان، سلیمانی‌هایی تربیت شوند که هر کدام یک لشکر باشند و راه شهدای عزیزمان را ادامه دهند.

انتهای پیام/

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده