روایتی خواندنی از زبان شهید «قاسم خان نظری»

شهادت، پاسخی آسمانی به اشک‌های یک فرزند

در غروب بمباران، وقتی همرزمی از نبودن در چهلم پدرش می‌نالید، هیچ‌کس نمی‌دانست دیدار او با پدر، نه در خانه که در بهشت رقم خواهد خورد. روایت ناب شهید «قاسم خان نظری» را در ادامه بخوانید.

شهادت؛ پاسخی آسمانی به اشک‌های یک فرزند

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید«قاسم خان نظری» ۶ آبان ۱۳۳۵، در روستای بانریوند از توابع شهرستان کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش بهرام و مادرش عزیزبانو نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند. استوار یکم نیروی انتظامی بود. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. ششم مهر ۱۳۷۵، در محور نوسود - شوش دچار سانحه رانندگی شد و بر اثر ضربه مغزی به شهادت رسید. مزار شهید والامقام در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

روایتی خواندنی از زبان شهید در رابطه با شهادت همرزمش

نزدیک غروب بود که وارد سنگر شدم. ناگهان در گوشه‌ای از سنگر، همرزمم را دیدم که ناراحت و گرفته بود. از او علت ناراحتیش را جویا شدم. در پاسخ گفت:من تنها فرزند بزرگ خانواده هستم و فردا چهلمین روز درگذشت پدرم است. نمی‌دانم با درخواست مرخصی‌ام موافقت می‌شود یا نه. به او گفتم: «به خدا توکل کن، انشاءالله موافقت می‌کنند.» سپس به سر پستم رفتم و پس از پایان نگهبانی، برای استراحت به سنگر بازگشتم. هنوز مدت زیادی از استراحتم نگذشته بود که مادربزرگ مرحومم را در خواب دیدم. او با نگاهی مهربان گفت: «برخیز و وضو بگیر.» با شنیدن این جمله، از خواب بیدار شدم و راهی چشمه‌ای شدم که فاصله‌ی زیادی با سنگر داشت، تا در آن وضو بگیرم. در حال وضو گرفتن بودم که ناگهان صدای پرواز هواپیماها و انفجارهای مهیبی سکوت غروب را شکست. با عجله بازگشتم و دیدم هواپیماهای دشمن محل استقرار سنگرهای ما را بمباران کرده‌اند.

صحنه‌ای دلخراش پیش رویم بود؛ تعداد زیادی از بچه‌ها شهید شده بودند و بسیاری نیز مجروح شده بودند. در میان مجروحان، دوستم را دیدم که به شدت آسیب دیده بود. با کمک دیگر همرزمان، برای انتقال مجروحان به بیمارستان به راه افتادیم. اما در میانه‌ی راه، دوستم به دلیل شدت جراحات به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد.

او که آرزو داشت فردا در مراسم چهلمین روز درگذشت پدرش حضور داشته باشد، خود به دیدار پدر شتافت.

انتهای پیام/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده