روایتی خواندنی از همسر شهید «مرتضی حسنی خوانسار»
شهید مرتضی حسنی خوانسار همواره معتقد بود که مهم‌ترین دارایی ایران، عزاداری برای اهل بیت (ع) است. او می‌گفت: «هرچه این مملکت اسلامی دارد از عزاداری‌ها است» و با حضور مستمر در مراسم‌های مذهبی، این باور را در عمل نیز نشان می‌داد. عشق به امام حسین (ع) و توجه به ارزش‌های دینی برای او در اولویت قرار داشت و این امر در تمام جنبه‌های زندگی‌اش تجلی می‌یافت.

مهمترین سرمایه ایران را عزاداری برای اهل بیت می دانست

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید «مرتضی حسنی خوانسار» در تاریخ 25 تیرماه 1326 در شهرستان اسلام آباد غرب به دنیا آمد. دوران کودکی خود را سپری و وارد مدرسه شد. تا پایان کلاس اول راهنمایی ادامه تحصیل داد سپس تحصیل را رها و وارد ارتش جمهوری اسلامی ایران شد.

او علاقه زیادی به ارتش داشت و از روحیه خوبی برخوردار بود. اخلاق و رفتارش بسیار نیکو بود و همواره مهربانی و محبت را در زندگی خود سرلوحه قرار می‌داد.

 عشق به امام حسین (ع)

شهید حسنی خوانسار به امام علاقه ویژه‌ای داشت نماز، روزه و دیگر واجبات دینی را به طور دقیق و منظم انجام می‌داد. همیشه به من سفارش می‌کرد که نماز را سر وقت بخوانم و می‌گفت: "از یاد خدا غافل نشوید."

مرتضی، انسانی با حال و هوای خاص بود. او همیشه مشتاق بود به فقرا کمک کند و در این راه پیشگام بود. دست و دلباز بود و در مراسمات مختلف از جمله محرّم و صفر شرکت می‌کرد. سینه‌زنی و عزاداری برای امام حسین (ع) را فراموش نمی‌کرد. همیشه می‌گفت: هرچه این مملکت اسلامی دارد از عزاداری‌ها است.

پدری دلسوز و مهربان

ارتباط او با خانواده همیشه صمیمانه و دوستانه بود. به راحتی می‌توانستیم مشکلات‌مان را با او در میان بگذاریم. علاوه بر اینکه همسرم بود، یک دوست و همدم خوب نیز بود و در هر شرایطی از ما مراقبت می‌کرد.

مرتضی عاشق جبهه‌های حق علیه باطل بود و این عشق باعث شد بیشتر وقت خود را در جبهه‌ها بگذراند. گاهی که از زیاد رفتن به جبهه ناراحت می‌شدم، می‌گفت: ما وظیفه داریم به جبهه برویم. اگر ما نرویم، چه کسی از این خاک و بوم و زنان و بچه‌ها دفاع خواهد کرد؟" هر بار که به جبهه می‌رفت، سفارش بچه‌ها را به من می‌کرد و می‌گفت: "اگر برنگشتم، از آنها به خوبی مراقبت کن و فرزندان شایسته‌ای تحویل جامعه بده." کم پیش می‌آمد که به مرخصی بیاید و معمولاً حضورش در جبهه بیشتر از حضورش در خانه بود. در جبهه‌ها روحیه می‌گرفت . آخرین بار که از او خواستم ما را به اهواز ببرد، گفت که این بار اگر بیاید، ما را به اهواز خواهد برد. چند روز گذشت و خبری از او نشد. من به اهواز رفتم و از پسرعمویم خواستم که به منطقه برود و خبر سلامتی‌اش را بیاورد. او رفت و بعد از یک روز بازگشت، خیلی ناراحت بود، اما وانمود کرد که اتفاقی نیفتاده است. من به او گفتم: مرتضی شهید شده است آنجا بود که متوجه شهادتش شدم.

انتهای پیام/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده