روایتی خواندنی از رزمنده کرمانشاهی«پرویز نوروز»
دو نفر از مجروح ها جلوی ماشین، کنار من نشسته بودند و زیر پوش های قرمز و آبی رنگ به تن داشتند. یکی از آن ها به دیگری گفت: خوش به حال آنها که شهید شدند ما لیاقت نداشتیم. من به حرف هایشان گوش می دادم و با گوشه چشم به آنها نگاه می کردم. دیدم پاهاشان خرد شده و گوشت و استخوانشان بیرون زده است. کتف یکی از آنها خرد شده بود. با این وجود در عالم صداقت و پاکی خود از شهادت می گفتند. در ادامه متن کامل خاطره از زبان «پرویز نوروز» تقدیم می شود.

رزمنده ای با پاهای خرد شده از خدا شهادت می خواست

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، کتاب «یک نکته از هزاران» مجموعه خاطرات جمعی از رزمندگان در دوران هشت سال دفاع مقدس است که توسط اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است.

خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «پرویز نوروز» از رزمندگان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه است.

بعد از عقب نشینی عراق در سال 1362، گروه «علی اوسط» از سپاه تهران در نقطه ی صفر مرزی گیلان غرب در سمت چپ ما مستقر شدند. به فکر ساختن سنگر و تهیه ملزومات بودیم. به همین دلیل به همراه تعدادی از نیروها با ماشین به پشت خط برگشتیم تا وسایل را انتقال دهیم. ناگهان صدای انفجاری را شنیدم. در آینه نگاه کردم ، ماشین پشت سری سالم بود ولی ماشین قبل از آن، روی مین رفته بود. ماشین متعلق به گروه علی اوسط بود. برای کمک به آن ها برگشتیم. صحنه بسیار دردناکی دیدیم. از آن گروه 15 نفره هشت نفر را سالم بیرون آوردیم؛ بقیه شهید شده بودند. آن ها را به سمت گیلان غرب انتقال دادیم.

دو نفر از مجروح ها جلوی ماشین، کنار من نشسته بودند و زیر پوش های قرمز و آبی رنگ به تن داشتند. یکی از آن ها به دیگری گفت: خوش به حال آنها که شهید شدند ما لیاقت نداشتیم. من به حرف هایشان گوش می دادم و با گوشه چشم به آنها نگاه می کردم. دیدم پاهاشان خرد شده و گوشت و استخوانشان بیرون زده است. کتف یکی از آنها خرد شده بود. با این وجود در عالم صداقت و پاکی خود از شهادت می گفتند. از یک طرف غمگین بودم و از طرف دیگر به دنیای زیبای آن ها غبطه می خوردم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده