حجله شهادت، برایش از همه چیز زیباتر بود
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهدا گنجینههای تاریخی و الگوی ایثار هستند؛ اما باید دانست شجاعت و عظمت شهید متاثر و نشأتگرفته از ایثارگری مادر است. دست و دل آدم به لرزه میافتد تا نام مادران شهدا به میان میآید. همان مادرانی که تمام و کمال راه و رسم مادری را به جا آوردند و با فداکاری آنها، جایی برای اما و اگر در ایفای این نقش پر مسئولیت باقی نماند و چه بسا بیشتر از آنچه که واژه مادر را معنا میکرد، از جان و دل مایه گذاشتند. در همین راستا به گفتگو با مادر شهید «عرفان اسدی» نشستهایم که در ادامه میخوانید:
نوید شاهد کرمانشاه: ابتدا خود را معرفی بفرمایید.
مادر شهید: «فریده تیموری» فرزند مهرعلی، ساکن روستای برزلک از توابع شهرستان سرپل ذهاب و مادر شهید «عرفان اسدی» هستم، قبل از ازدواج پدرم به کار کشاورزی و باغداری در روستای چالگه از توابع شهرستان سرپل ذهاب و مادرم به خانه داری مشغول بود. در سن ۱۷سالگی با همسرم که پسرعمهام بود ازدواج کردم، حاصل ازدواج ما سه پسر و یک دختر است.
نوید شاهد کرمانشاه: شهید در چه سالی به دنیا آمد و تا چه مقطعی ادامه تحصیل داد؟
مادر شهید: عرفان، سوم مرداد 1370 در شهرستان سرپل ذهاب به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در زادگاهش و مقطع راهنمایی را در روستای پل ماهیت از روستاهای همجوار گذراند، بعد از پایان دوره راهنمایی، دبیرستان را در سرپل ذهاب به اتمام رسانید.
نوید شاهد کرمانشاه: از ویژگیها و صفات اخلاقی شهید بگویید.
مادر شهید: عرفان خیلی خوش اخلاق بود. با من و پدرش با مهربانی رفتار میکرد، خیلی کم مرا مادر صدا میزد. به من سردار بزرگ میگفت. از دیگر خصوصیات شهید کمک به انسانهای ضعیف و کم دست بود، اگر میفهمید کسی نیازمند است به او کمک میکرد، خیلی ناراحت میشد وقتی بچهای که پدر یا مادرش را از دست میداد. همیشه برادران و خواهرش را نصیحت میکرد که درس بخوانند و به پدرشان کمک کنند، وقتی او را میدید که توان کار ندارد خیلی ناراحت میشد.
نوید شاهد کرمانشاه: شهید، چگونه وارد ارتش جمهوری اسلامی شد؟
مادر شهید: وقتی که دیپلم خود را گرفت، وارد ارتش شد و یکی از دلایل انتخابش هم شهادت بود.
نوید شاهد کرمانشاه: از خاطرات خود با فرزندتان برایمان بگویید.
مادر شهید: یک روز عرفان از محل کارش که سنندج بود با من تماس گرفت، آدرس یک عکاسی را به من داد و گفت مادر یک امانتی آنجا دارم برو و تحویل بگیر، من هم رفتم وقتی قاب عکس عرفان را دیدم یک لحظه ماتم برد، قابش مشکی بود، دلشوره عجیبی گرفتم، با او تماس گرفتم و گفتم: عرفان این چه کاریه چرا قابش را مشکی انتخاب کردی، گفت: سردار بزرگ نفرما! قاب عکس شهید باید مشکی باشد، دیگر جوابی برایش نداشتم میدانستم او تصمیم خودش را گرفته است.
چند روز بعد دخترم گفت: عرفان تماس گرفته و گفته میخواهم برای ماموریتی به مرز خسروی بیایم، من میدانم شهید میشوم. اعلامیه شهادت خودم را چاپ کردم. سال 93 روز پنجشنبه شهید می شوم روز جمعه هم به خاک می روم، مراسم ختمم هم در مسجد صاحب الزمان سرپلذهاب انجام شود، به مادرم بگو نه موی خود را بکند، نه خراشی به صورتش اندازد، من جایم خیلی خوب و نزدیک کربلا هستم.
وقتی تماس گرفت گفتم: عرفان این حرفها چیه به خواهرت زدی تو الان باید حجله دامادی بچینی، کارت عروسی پخش کنی، گفت: سردار بزرگ، این حرف رو نزن حجله شهادت از همه حجله ها زیباتر است، شهادت آرزوی من است.
نوید شاهد کرمانشاه: آخرین باری که به مرخصی آمد را به یاد دارید؟
مادر شهید: آخرین بار به مرز خسروی اعزام شده بود. من هم نزدیک 40 عدد نان محلی و دوغ برایش آماده کرده بودم، یهو نزدیکم آمد و گفت: مادر سرم خیلی درد میکند، من هم با پسر کوچکترم او را به بیمارستان رسانیدیم اما انگار یکی به من گفت: او را به سرکار بفرستم، به خانه که رسیدیم وسایلش را برایش آماده کردم، او را از زیر قرآن رد کردم، موقع خداحافظی دستش را بلند کرد و گفت: مادر این آخرین خداحافظی من است، زمانی که به مرز آمدم نذر شهادت گرفتم و او به آرزوی خودش رسید.
نوید شاهد کرمانشاه: خبر شهادتش را چگونه شنیدید؟
مادر شهید: در تاریخ 27 شهریور 1393 یکی از همکارانش تماس گرفت و گفت عرفان در پیچ ناصرخان (بین خسروی و قصرشیرین) تصادف کرده و به شهادت رسیده است.
نوید شاهد کرمانشاه: آیا تا به حال خواب شهید را دیدهاید؟
مادر شهید: تا یک سال شبانه روز او را در خواب می دیدم. خیلی گریه می کردم، از غذاهایی که دوست داشت چند نوع درست کردم و در سفره گذاشتم، فاتحه می دادم ولی از آنها نمی خوردم، خوابم برد عرفان کنارم نشست و گفت: مادر خیلی از تو گله مندم این همه زحمت میکشی غذا درست می کنی ولی آنقدر آب در این غذاها می ریزی من از آنها نمی توانم بخورم. از آن وقت به بعد تصمیم گرفتم زیاد گریه نکنم.
تهیه و تنظیم:شهرزاد سهیلی
انتهای پیام/