راهپیمایی هفت نفره روز قدس در کربلا
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید «خیرالله احمدیفرد» 20 اسفند 1348 در روستای سیاهخور از توابع شهرستان اسلامآبادغرب دیده به جهان گشود. با ورود داعش به عراق و سوریه همراه اولین اعزامها به دفاع از مردم مظلوم عراق و سوریه و حرم آلالله پرداخت. در حمله آزادسازی موصل در 16 بهمن 95 بر اثر تله انفجاری دشمن در راه دفاع از حرم آلالله در شهر موصل کشور عراق شهید شد.
روایتی خواندنی از «احسان کنانی» همرزم شهید
مدتی از فتنه «الصرخی» در کربلا گذشته بود و با این که شهر در کنترل نیروهای امنیتی بود، اما فضا همچنان مسموم بود. فتنه الصرخی اوایل ماه رمضان بود و اکنون روز قدس فرا رسیده بود؛ اما حرکت مردمی در کربلا دیده نمیشد و منطقه حالت نظامی داشت. فضا به حدی مسموم بود که دیگر کسی جرأت برگزاری راهپیمایی روز قدس نداشت.
راهپیمایی هفت نفره
هفت نفر بودیم که از طریق ستاد بازسازی عتبات عالیات برای کمک به کربلا رفته بودیم و در ساختمانی که تولیت حرم داده بود اسکان داشتیم. اول صبح حاج صادق و حاج خیرالله به ما گفتند باید در راهپیمایی روز قدس شرکت کنیم. حاج خیرالله میگفت حقی به گردنمان است و حتی اگر هیچکس هم نباشد باید در راهپیمایی شرکت کنیم. مسئول ستاد بازسازی عتبات هم از کار ما استقبال کرد و راهپیمایی هفت نفره در اطراف حرم برگزار کردیم. شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل که دادیم چند نفر از اهالی آن جا هم به ما ملحق شدند.
غسل زیارت
از زمانی که کلاسهای آموزشی شروع شد، حاج خیرالله را زیاد نمیدیدم. یکی، دو ساعت قبل از اذان صبح غسل زیارت میکرد، سحری میخورد و به حرم میرفت. موقع نماز صبح حاج خیرالله را در حرم میدیدیم. بعد از نماز صبح بلافاصله برای کلاسهای آموزش نظامی میآمدیم. تا اذان ظهر که دوباره حاج خیرالله را در حرم میدیدیم که باز هم غسل زیارت کرده و به حرم آمده است. برای اذان مغرب هم همین طور بود غسل زیارت میکرد و وقتی ما برای افطار برمیگشتیم، او همچنان در حرم میماند تا زمانی که میخواستند درب حرم را ببندند که حدود دو ساعت بعد از اذان بود و بعد برای افطاری میآمد.
آن ایام حرم خیلی خلوت بود. هم به دلیل ناامنی و هم به دلیل ماه رمضان کسانی که در شهرهای اطراف بودند به خاطر روزهداریشان کمتر برای زیارت میآمدند؛ اما حاجی برنامه حرمش ترک نمیشد و اگر ده بار هم میخواست به حرم برود حتما با غسل زیارت میرفت.
فرمانده
حشد الشعبی تازه تاسیس بود و نیروهایش به آموزشهای نظامی احتیاج داشتند، برای همین از طرحهای حاج خیرالله استقبال کردند. ما هم از صفر شروع کرده بودیم و مثل محصل پای صحبتهای حاجی مینشستیم.
یک شب گفتند فردا به «مُکیشیفه» در اطراف سامرا اعزام میشویم. در قالب گردان خاتم الانبیا به مُکیشیفه بین تکریت و سامرا رفتیم. بغداد تا سامرا پاکسازی شده بود و منطقه کاملا نظامی بود. نیروهای گردان قبل از ما به آن جا رفته بودند و ما شش، هفت نفر با ماشین باری به سامرا رفتیم. مُکیشیفه حدود 20،25 کیلومتر به سمت غرب سامرا بود و نزدیک محور عملیاتی موصل بود. رفتوآمد مردمی وجود نداشت و منطقه خالی از سکنه بود. قبل از اینکه کارمان را شروع کنیم به زیارت رفتیم و بعد خودمان را به نیروهای گردان خاتمالانبیا رساندیم.
منطقهای که در آن حضور داشتیم دشت وسیعی بود که خاکریز مشخصی نداشت و از تعدادی خانه و سنگرهای نصفه نیمه برای استقرار استفاده شده بود. خیلی منطقه حساسی بود و شهرهای مهمی مثل موصل و سامرا و تکریت در اطراف آن قرار داشتند. به علت تحرک زیاد و شدت درگیریها هنوز فرصت ایجاد خاکریز پیدا نکرده بودند و سلاحهای زیادی هم در اطراف ما بلا استفاده ریخته بود.
حاج خیرالله قبل از هر کاری سلاحها را جمعآوری و تعمیر کرد. قبضه 23 گیر کرده بود وقت گذاشت و دوباره آن را سرپا کرد. این کار حاج خیرالله به سرعت توی گردان پیچید و همه متوجه شدند که قابلیت ایشان خیلی بیشتر از نیروی عادی است.
عراقیها برای این که با حاج خیرالله راحتتر باشند و صمیمیتشان را نشان دهند همان اول کار پیشنهاد کردند او را «ابوزهرا» صدا کنند و از آن به بعد ابوزهرا مدام ورد زبانشان بود و در تردد بود؛ هم برای مشاوره به فرماندههان و هم آموزش نظامی به نیروها.
با برگزار شدن کلاسهای تاکتیک رزمی و نحوه صحیح به کارگیری سلاح؛ اسم ابوزهرا توی منطقه پیچید و از گردانهای دیگر هم میآمدند تا از آموزش ابوزهرا استفاده کنند. حاج خیرالله هم برای آنها کلاس میگذاشت و به گردانهای دیگر هم سر می زد.
انتهای پیام/