روایتی خواندنی از یک شهروندکرمانشاهی به هنگام بمباران هوایی دشمن بعثی؛
«مرضیه رحیمی» یکی از شهروندان کرمانشاهی که به هنگام بمباران هوایی دشمن بعثی در جنگ تحمیلی به درجه جانبازی می رسد، می گوید: همسرم راننده تانکر شرکت نفت بود و در آن زمان به جبهه اعزام شده بود به همراه سه دختر و یک پسرم در کرمانشاه زندگی می کردیم روز حادثه را هرگز فراموش نمی کنم پنجم خرداد ماه سال ۱۳۶۴ بود و این روز ناتوانی دشمن روایت می کرد.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، هفته دفاع مقدس يعني بازخواني و مرور خاطرات تلخ و شيرين دفاع ملتي که خواهان زندگي آبرومندانه بوده و از سوي دشمنان قسم خورده‌اش مورد هجمه همه جانبه قرار گرفته بود. هفته دفاع مقدس يعني اثبات عملي اينکه ملتي که شهادت دارد؛ اسارت ندارد.

بمباران اماکن مسکونی نشان از ناتوانی دشمن بود

در همین راستا و به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس، روایتی خواندنی از «مرضیه رحیمی» یکی از شهروندان کرمانشاهی که به هنگام بمباران هوایی دشمن بعثی در جنگ تحمیلی به درجه جانبازی می رسد را تقدیم شما مخاطبان ارجمند می کنیم که در ادامه می خوانید:

همسرم راننده تانکر شرکت نفت بود و در آن زمان به جبهه اعزام شده بود به همراه سه دختر و یک پسر م در کرمانشاه زندگی می کردیم روز حادثه را هرگز فراموش نمی کنم چرا که بمباران اماکن مسکونی نشان از ناتوانی دشمن بود. پنجم خرداد ماه سال ۱۳۶۴ بود بچه ها در خانه بودند و من برای تعویض و تمدید دفترچه های بیمه ی فرزندانم به تامین اجتماعی رفته بودم ساعت یک و نیم ظهر بود و در حال برگشتن به خانه ناگهان صدای شلیک پدافند های هوایی فضای شهر را پر کرد.

 وحشت و اضطراب بر مردم سایه گسترد. می دانستیم حمله هوایی است  و شهر بمباران خواهد شد همه با نگرانی و اضطراب می دویدند به کجا؟ شاید برای یافتن پناهگاهی. من هم بی اراده شروع کردم به دویدن،چرا، نمی دانم! ولی وقتی می دیدم همه می دوند من هم می دویدم به خودم که آمدم در چهار راه سیلو (یکی از محله های کرمانشاه) بودم هنوز می دویدم که صدای مخوفی وجودم را به لرزه درآورد احساس کردم در هوا معلق هستم و بعد محکم به دیوار کوبیده شدم.

 دیگر نفهمیدم چه بلایی سرم آمده است وقتی به هوش آمدم در بیمارستان طالقانی بودم و پس از معاینه ی پزشکان بلافاصله با هواپیما به بیمارستان تهران اعزام شدم.

 نه من از خانوادم خبر داشتم و آنها از من باخبر بودند درد و رنج ترکش و موج انفجار یک طرف و بی‌خبری از فرزندانم طرف دیگر. سه روز از ماجرا می گذشت و من سرگردان و نگران تقریباً تمام بیمارستان را کلافه کرده بودم یک روز که روی تخت بی حال و گیج افتاده بودم همسرم از در وارد شد انگار دنیا را به من دادند او پرسان پرسان و بیمارستان به بیمارستان دنبالم گشته و به این بیمارستان رسیده بود پس از اینکه از سلامت فرزندانم مطمئن شدن باخیال راحت تر درمان را ادامه دادم و پس از بهبودی نسبی به کرمانشاه برگشتم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده