آزادی از اسارت به مناسبت ولادت حضرت محمد (ص)
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، رزمندگان اسلام با اینکه به اسارت دشمن درآمده بودند در سختترین شرایط و زیر سنگین ترین زجر و شکنجهها، با وجود درد و بیماری جسمی، جانانه مجاهدت و استقامت ورزیدند و توانستند با جلای روح بزرگ خود، در مسیر ایمان، بر درجات تقوا و ورع خود افزوده و صحنه هایی ناب از انسانیت و غیرتمندی و عزت را برای همیشه تاریخ، به نمایش بگذارند. در همین راستا گفتگویی را با یکی از آزادگان کرمانشاهی که اهل ثلاث باباجانی است را انجام داده ایم که در ادامه تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد:
نوید شاهد کرمانشاه: لطفا خود را معرفی کنید؟
اینجانب عبداله فقیهی متولد دوم مهر 1346 ساکن روستای تپه خرگوشان از توابع ثلاث باباجانی آزاده و جانباز 25 درصد هستم.
نوید شاهد کرمانشاه: در چه سالی و در چه شرایطی اسیر شدید؟
20 بهمن 1365 به عنوان سرباز وظیفه وارد جبهه شدم بهیار و امدادگر پایگاههای مرزی بودم و کارم رسیدگی به مجروحان جنگی از قبیل پانسمان زخم ها، تزریقات و کمک های اولیه تا اعزام به پشت خط بود.
روزی که اسیر شدم در گردان سوم تیپ انصار الرسول (ص) و گروهان سوم در یکی از پایگاههای بمو بودم 23 خرداد 1363 تصمیم گرفتم بیرون از پایگاه استراحت کنم نصف شب بود که دشمن به ما حمله کرد، با صدای تیراندازی از خواب پریدم درگیری شروع شد، سریع بین سنگ ها پناه گرفتم ولی از آنجا که هوا مهتابی بود، دشمن دیده بود که کجا هستم.
یکی از همرزمانم هم کمی آن طرف تر بود ایشان را دیدم که گلوله به پایش اصابت کرد، خواست که بلند شود او را به رگبار بستند و همانجا به شهادت رسید، مرتب تیراندازی می کردند و یک لحظه امان نمی دادند. دو نفر از همرزمانم هم خودشان را به من رساندند و دشمن نزدیک و نزدیکتر شد. وقتی دیدیم که تعدادشان زیاد است و نمی توانیم مقابله کنیم دستهایمان را بالا بردیم و گفتیم تسلیم هستیم، پایگاه و هر چی مهمات بود را منهدم کردند چهار نفر از ما اسیر شد و 7 نفر به شهادت رسیدند و تعدادی هم که زخمی بودند در بین سنگها پناه گرفته بودند و با رسیدن نیروهای کمکی نجات پیدا کردند.
ما چهار نفر اسیر شدیم دستهایمان را بستند میخواستم کفشهایم را بپوشم اجازه ندادند و فحاشی می کردند و مرا کتک می زدند به سر و صورتمان می زدند، چند تا از دندانهایم شکست راه بسیار زیادی را با پای پیاده رفتیم سوال کردم که زیاد مانده برسیم شروع کردند به کتک زدن تمام بدنم ترکش و زخم بود تا اینکه ما را به یک اردوگاه جنگی بردند و هر چهار نفر را در یک اتاق تاریک زندانی کردند. توسط پزشک بعثیها مداوا شدیم و ترکش های بدنمان را با انبردست بیرون کشیدند. از آنجا که به ما رسیدگی نمی کردند و زخم های زیادی داشتم چند ترکش هم در بدنم جا مانده بود. به شدت بیمار بودم زخم هایم عفونت کرده بودند و تب داشتم. پزشک اردوگاه آمد و دید که تب من 43 درجه است گفت آب یخ روش بریزد و چند بار اینکار را کردند تا تبم پایین آمد. بعد از 35 روز حبس در آن اتاق تاریک چشم و دست و پا بسته مرا سوار ماشین نظامی کردند و به اردوگاهی در سلیمانیه بردند. بعد از 2 ماه سَر ما را تراشیدند و متوجه یک برآمدگی در سرم شدم به پزشک اردوگاه مراجعه کردم و گفتم این ترکش در سرم جا مانده است گفت ترکش نیست مادر زادی هست برگرد خودم می دانستم ترکش است یک تیغ برداشتم و ترکش را بیرون آوردم.
نوید شاهد کرمانشاه: در چه مناطق و عملیاتی شرکت داشتید؟
بمو، سورمر، ازگله و شیخ صالح حضور داشتم.
نوید شاهد کرمانشاه: در زمان اسارت رابطه مکتوبی هم با خانواده داشتید؟
خیر، هیچ خبر از خانواده ام نداشتم.
نوید شاهد کرمانشاه: در زمان اسارت عراقیها چه رفتاری با شما داشتند؟ از خاطرات دوران اسارت برایمان تعریف کنید ؟
اسیر جنگی بودم و از دشمن جز کتک زدن و شکنجه کردن و فحاشی انتظاری دیگری نداشتم. در بین اسرا که از تمامی اقوام بودند یک نفر از اسرا به عنوان مخبر برای بعثی ها کار می کرد و تمام اخبار بین بچه ها و حرف های که زده می شد رو گزارش می داد. بعد از مدت ها شناسایی شد و توسط اسرا به شدت کتک خورد. برای همین بعثی ها با عصبانیت ما را کتک می زدند بعد برای تلافی کردن به ایجاد تفرقه در بین اسرا و به جان هم انداختن آنان تعدادی را به سمت خودشان کشیده بودند و چوب، چاقو و.. را در اختیارشان گذاشتند تا به جان هم بیفتند و خودشان نظاره گر باشند و از کارشان هم نتیجه گرفتند تمام اسرا به جان هم افتادند و دعوا و کتک کاری شروع شد یک گروه طرفداران مخبر بودند با سلاح هایی که عراقی ها به آنها داده بودند. گوش یکی از اسرا را بریدند و تعدادی را هم زخمی کردند و عراقی ها فقط می خندیدند و هیچ یک از زخمی ها را مداوا نکردند سالن پر از خون بود و همینجوری رها کرده بودند. بعد دو نفر دیگر از اسرا را هم بردند و دیگر برنگشتند.
من یک دفترچه و خودکار پیدا کردم و اسامی تمام اسرایی که باهام بودند توی دفتر نوشتم گفتم تا بعد از آزادی باهاشون ارتباط داشته باشم ولی متاسفانه از آنجا که مخبر وجود داشت، کوچکترین کارهایمان را گزارش می دادند. عراقی ها وارد سالن شدند و به بازرسی پرداختند من هم با عجله دفتر را داخل دریچه کولر انداختم و دیگه نتوانستم بیرون بیاورم.
نوید شاهد کرمانشاه: از لحظه آزادی تا ورود به خاک ایران را برایمان تعریف کنید و بگویید چه حسی داشتید؟
بعد از شش ماه اسارت یک روز اعلام کردند کسانی که اسم آنها خوانده می شود وسایلشان را جمع کنند و داخل حیاط بروند. 170 نفر اسمشان خوانده شد و من نوزدهمین نفر بودم چشم و دست بسته ما را سوار ماشین کردند. بعد دو الی سه روز به مکانی نامعلوم در یک زیر زمین بردند و گفتند که به خاطر ولادت حضرت محمد (ص) آزاد شدید. به 32 گروه تقسیم مان کردند استان کرمانشاه 42 نفر بودیم سپس ما را به مرز رساندند و از منطقه سرتک – بمو وارد خاک ایران شدیم و به یکی از پایگاه های خودی رفتیم آنجا هم به خانه برگشتیم فقط 5 روز منزل بودم که دوباره به جبهه برگشتم و تا سال 1367و اتمام سربازی در جبهه ماندم.
انتهای پیام/