گفتگو با فرزند شهید مدافع حرم" اکبر نظری"؛
نوید شاهد- فرزند شهید مدافع حرم "اکبر نظری" گفت: «پدرم در قامت فرمانده ای پیشکسوت راهی سرزمین شام شد و در دفاع از حرم حضرت زینب (س) شهد شهادت را نوشید تا در کنار دوستان همرزمش در عملیات نصر 7 و در مزار شهدای کرمانشاه ساکن مسکن ابدی شود، او لیاقت حضور در صف شهدا را داشت.»

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، در بین رزمندگان سال های دفاع مقدس و پس از آن معروف بود به حاج اکبر، فرمانده دلاوری از خطه پهلوان پرور کرمانشاه که در سال های دفاع مقدس وجود خود را برای دفاع از وطن گذاشت اما نتوانست به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت برسد تا اینکه خداوند این فرمانده را سال ها پس از پایان جنگ تحمیلی و کیلومترها دورتر از وطنش به آرزویش رساند.

پدرم لیاقت حضور در صف شهدا را داشت

شهید اکبر نظری در قامت فرمانده ای پیشکسوت راهی سرزمین شام شد و در دفاع از حرم حضرت زینب (س) شهد شهادت را نوشید تا در کنار دوستان همرزمش در عملیات نصر 7 و در بهشت زهرای کرمانشاه ساکن مسکن ابدی شود.

در همین راستا و به مناسبت سالگرد شهادت شهید مدافع حرم کرمانشاهی «حاج اکبر نظری» بر آن شدیم تا گفتگویی با فرزند شهید «امیر حسین نظری» انجام دهیم که در ادامه تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد.

لطفا در ابتدا از پدر و فعالیت های ایشان بفرمایید؟

فرزند شهید: معمولا می بینیم خانواده هایی که پدر و مادر دکتر و مهندس هستند، بچه ها و نوه هایشان هم به همان شکل دکتر و مهندس می شوند، از بچگی که به من می گفتند درس بخوان می گفتم خوب از من که در یک خانواده انقلابی بزرگ شدم و اطرافیانم ( عموهایم، پدرم، شوهر خاله ام، شوهر عموهایم و ... )اکثرا پاسدار هستند چه انتظاری دارید؟ یادم می آید بچه که بودیم وقتی شیطنت می کردیم عمویم برای ساکت کردن ما یک طناب گوشه اتاق می کشید و می گفت این میدان مین است و دیگر شلوغ نمی کردیم، وقتی دور هم جمع می شدیم از مسائل سیاسی و نظامی و جنگ های منطقه صحبت می شد و این بود که ما برای این موضوعات آمادگی داشتیم.

زمانی که آقا مهدی نوروزی شهید شد، چند روزی اوضاع شهر متلاطم شد و از آنجا بود که من پیگیر بحث دفاع از حرم و رفتن به سوریه شدم.

پس این جرقه از آنجا خورد یعنی، بعد از شهادت شهید نوروزی؟

فرزند شهید: بله، از روزی که خبر شهادت ایشان را شنیدم به پدر اسرار کردم که یک راه برای رفتنم پیدا کند و پدر گفتند که اگر می خواهید بروید من راضی هستم اما قبلش باید آموزش ببینید که آنجا بتوانید کمکی کنید و کاری انجام بدهید، گفتم بسم الله ما را بفرستید برای آموزش و پدر ما را فرستادند لشگر حضرت نبی اکرم (ص) گردان ادوات که دوستشان هم آنجا بود و اتفاقا ایشان هم چند بار رفته بودند عراق (خالص و خالصه ...) ما کلی خوشحال بودیم که انشا الله به واسطه دوست پدر بتوانیم برای دفاع از حرم برویم و پدر هم می گفت که بروید و انشا الله که شهید شوید و اصلا ناراحت نبود و مشکلی با این قضیه نداشت.

یکروز که تلویزیون تشییع پیکر یکی از شهدا را پخش می کرد به پدر گفتم که حیف نیست شهید نشوید؟ فردا در محشر یک صف برای شهدا تشکیل می دهند که به بهشت بروند چون حسابشان پاک است و بقیه مکافات محشر را دارند و همانجاست که دوستانتان رد می شوند و می گویند فلانی ما رفتیم و شما می مانی بین بقیه و همیشه با هم راجع به شهادت و دفاع از حرم و جنگ در خانه بحث می کردیم.

این شد که پدر پیگیر شد و با سپاه کرمانشاه تماس گرفتند که برای رفتن شرایط را بدانند و گفتند که اگر بخواهید الان می توانید با 4-5 نفر از فرمانده های مستشار ایرانی بروید و نیروهای تحت امر آن منطقه را هدایت کنید اما پدر نظرش روی این موضوع نبود و می گفتند که من می خواهم با گردان خودم بروم یعنی همین جا یک گردان تشکیل بدهند و با گردان کرمانشاه بروند، برای این موضوع دلیل هم داشتند و می گفتند کسانی که به ما عنوان فرمانده می رویم هدایتشان کنیم ما را نمی شناسند و ما هم با روحیات آنها آشنا نیستیم و تا با هم آشنا شویم یک مدت زمان می برد و بهتر است از همین جا نیرو ببریم.

یک روز که تلویزیون تشیع پیکر یکی از شهدا را پخش می کرد به پدر گفتم که حیف نیست شهید نشوید؟ فردا در محشر یک صف برای شهدا تشکیل می دهند که به بهشت بروند چون حسابشان پاک است و بقیه مکافات محشر را دارند و همانجاست که دوستانتان رد می شوند و می گویند فلانی ما رفتیم و شما می مانی بین بقیه و همیشه با هم راجع به شهادت و دفاع از حرم و جنگ در خانه بحث می کردیم.

چند بار هم با ایشان تماس گرفتند که اگر می خواهی بروی، اعزام داریم و پدر هر دفعه گفتند اگر اعزام گروهی دارید من هم می آیم و به همین روال گذشت که یک روز برادرم با من تماس گرفت و گفت خوش دارم پدر با سپاه تماس گرفتند و به او گفتند تعدادی نیرو جمع کن و خودت گردان تشکیل بده و برای اعزام آماده شو...

 من هم رفتم پیش پدر و قضیه را پرسیدم که گفتند بله چارت هم دادن و هفته آینده اعزام هست و با این سرعت آموزش بچه ها هم باید در خود سوریه باشد. ایشان به مسجد و پایگاه بسیج محله برای اطلاع رسانی سپردند تا افرادی که قصد دارند برای دفاع از حرم بروند اعلام آمادگی کنند و این شد که در هفته اول ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر ثبت نام کرد این در حالی بود که ۱۲۸ نفر نیاز داشتند.

 خلاصه ما لیست را به سپاه نبی اکرم (ص) تحویل دادیم و باور نمی کردند که در این مدت کوتاه چطور ۴۰۰ نفر ثبت نام کرده اند. قرار شد لیست را به تهران بفرستند و به ما خبر بدهند که متاسفانه به دلیل مشکلاتی که پیش آمد کار بسیجی‌های سپاه کرمانشاه متوقف شد.

 از طرفی فشار افراد ثبت نام شده و پیگیریشان برای رفتن روز به روز بیشتر می شد و پدر از اینکه قول داده بود و هنوز خبری نبود خیلی ناراحت می‌شد. به همین خاطر تصمیم گرفتیم یک دوره تمرین آمادگی جسمانی ترتیب بدهیم. برای غربالگری بچه ها و مطمئناً ریزشی که داشت باعث بهتر شدن وضعیت نیروها که این مدت تعدادشان به 1700 نفر رسیده بود هم می شد.

 بعد از این دوره ۸۰۰ نفر تایید شد و حدود ۹۰ - ۸۰ نفر از دوستان پدر هم که جنگیده بودند اعلام آمادگی کردند، زمانی که لیست را به سردار ریحانی( فرمانده سپاه کرمانشاه) ارائه دادیم از این که رزمنده های قدیمی هم هستند خیلی استقبال.

 اما کار هنوز با مشکل مواجه بود و پدر به دلیل فشار زیادی که به ایشان وارد می شد به تهران متوسل شد. با مسئول اعزام کل نیروی قدس صحبت شد و شرایط را توضیح دادیم اما ایشان هم مخالفت کرده و پرسید چطور ممکن است یک فرمانده بتواند ۸۰۰ نفررا آموزش بدهد و آماده کند، اگر نیرو نیاز باشد در قالب سپاه نبی اکرم کرمانشاه و با هماهنگی سپاه استفاده می‌شود اینگونه بود که ما از آنجا هم نا امید شدیم.

یکی از دوستان پدر با بچه های مقاومت عراق مشغول کار بود و ما تصمیم گرفتیم از ایشان کمک بگیریم که شاید بتوانیم فرمانده های سوریه را متقاعد کنیم و مجوز رفتن بچه‌ها را بگیریم این شد که  عید ۹۵ با بچه های گروه نجباء (شیخ اکرم الکعبی) و ۴-۵ نفر دیگر به سوریه رفتند که آنجا از ایشان پرسیده می شود شما ایرانی ها با نیروهای عراقی اینجا چه کار می‌کنید و داستان را تعریف کرده بود که نیروهای ما آماده اعزام هستند و می خواهیم یک گردان از کرمانشاه معرفی کنیم و آمدیم که با فرمانده های اینجا صحبت کنیم. با دیدن رزومه پدر و بقیه روی کار زوم کرده بودند اما متاسفانه چون عید نوروز رفته بودند و فرمانده سوریه حضور نداشت به اجبار برگشتند یک مدتی که گذشت از سپاه کرمانشاه با پدر تماس گرفتند که اسم بسیجی ها را خط بزنید و فقط کادرها، بازنشسته و افرادی که در حال خدمت هستند در لیست بمانند و آماده اعزام باشند.

 پدر خیلی ناراحت شد و همه اعتراض کردند که شش ماهه منتظرند، اما الان فقط پاسدارها را می خواهید ببرید؟

 پدر هم در مسجد محله با این عزیزان صحبت کرد که فرماندهان متقاعد نشدند و در حال حاضر بسیجی‌ها را نمی توانیم ببریم.

 خلاصه از ۷۰ نفر هم ۵۰ نفر تایید شد و 13 رجب ۱۳۹۵ از کرمانشاه راهی شدند؛ بعد از ۲ ماه ۳ نفر را انتخاب کردند (پدرم، آقای صادق اشرف و آقای مسعود باقری) و ستاد سوریه بقیه نیروها را که یک مجروح هم از ناحیه چشم داشتند پس فرستادند.

 پدر60  روز اول با بچه‌های فاطمیون بود و بعد از آن یکی از تیپ های پاکستانی را تحویل گرفتند، حاج صادق فرمانده تیپ زینبیون و پدر جانشین ایشان شدند، البته پدر از اوضاع آنجا راضی نبود، ما هم که می خواستیم برویم پدر گفتند خودم هم دارم برمیگردم فعلاً نیایید.

لطفا راجع به زمان و اتفاقات و نحوه شهادت حاج اکبر برایمان صحبت کنید.

فرزند شهید: زمانی که حاجی شهید می شوند فرمانده تیپ زینبیون بودند، قبل از اعزام آخر تماس گرفتند که عملیات می روم، دو روز بعد خبر زخمی شدن پدر و شهادت همرزم ایشان را شنیدم و با حاج صادق تماس گرفتم و گفتم که شنیدم پدر شهید شده که گفت نه حسین شهید شده و اکبر تیر خورده و توی بیمارستان حلب بستری شده... همه می گفتند پدر حالش کاملاً خوب بوده و حتی خودش راه می رفته و هیچ‌کس انتظار شهادتشان را نداشت.

 صبح به مسئول تشریفات نیروی قدس زنگ زدیم که اسم شهدا را چک کند و از پدر خبر بگیریم و ایشان بدون مقدمه گفتند؛ تبریک و تسلیت پدرتان شهید شده...

 باورمان نمی شد، نمی‌دانستیم چه کار کنیم شوکه شده بودیم. رفتیم خانه عمویم و ایشان هم به گریه افتادند و خواهرم را هم خبر کردیم و برادرم را فرستادیم که مادر را آماده کند و بالاخره به فامیل و بقیه اطلاع دادیم.

وقتی به صورت قطعی متوجه شهادت پدرتان شدید با این موضوع راحت کنارآمدید؟

 فرزند شهید: بله، برای من با وجود ناراحتی که داشتم تقریبا" قابل درک بود چون خیلی با پدر شوخی می‌کردیم و حرف از شهادت با آرزوی شهید شدنشان بین ما بود و من با این موضوع کنار آمده بودم اما برای خواهر و برادر و مادرم خیلی دردناکتر بود.

انتهای پیام/

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده