گفتگوی نوید شاهد با آزاده و جانباز کرمانشاهی؛
نوید شاهد - "عبدالرحمن خرمی مهر" آزاده و جانباز کرمانشاهی می‌گوید: «اگر شهید ابوترابی نبود خیلی از اسرای ما سالم به ایران برنمی‌گشتند. شهید می‌گفت؛ ما اسیر هستیم هر چه می‌گویند باید قبول کنیم. اگر این اتفاق نیفتد سالم به مملکت برنمی‌گردید ما را کور، کر و دست و پاهایمان را قطع می کنند. کشور به شما احتیاج دارد، سالم اسیر شده‌اید و سالم باید برگردید.»
به گزارش نوید کرمانشاه؛ بیست و ششمین روز از مرداد ماه یادآور بازگشت سرافرازانه آزادگان به میهن در سال 1369 و فرصتی برای مرور رشادت‌های این غیور مردان است.
سال 1369 سالی پرتلاطم برای مردم ایران بود، در گرماگرم تابستان، روز 26 مرداد بالاخره جمهوری اسلامی ایران با سربلندی توانست رزمندگانی را که مجاهدانه از دین و شرف و خاک کشور دفاع کرده بودند و در دست دشمن اسیر شده بودند، به وطن بازگرداند.

شهید

در همین راستا به گفتگو با "عبدالرحمن خرمی مهر" آزاده و جانباز 65 درصد کرمانشاهی پرداخته‌ایم که در ادامه متن این گفتگو تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد:

نوید شاهد کرمانشاه: ابتدا خود را معرفی بفرمایید.

عبدالرحمن خرمی مهر: من در سال 1337 در روستای چفیه سرکلاه به دنیا آمدم، پدرم کشاورز و مادرم خانه دار بود و خودم نیز تا قبل از رفتن به خدمت سربازی در کار کشاورزی به خانواده‌ام کمک می‌کردم. سال 1356 به خدمت سربازی اعزام شدم و تقریبا اوایل انقلاب سرباز بودم زمانی که امام خمینی (ره) به ایران تشریف آوردند، ما مورد عفو ایشان قرار گرفتیم و به مدت سه ماه از خدمت باقی مانده من بخشیده شد. وقتی این دوران به پایان رسید من مجدد به روستا برگشتم تا زمانی که اوایل جنگ از طریق رادیو تلویزیون اعلام کردند، به نیروهای مردمی برای مقابله با دشمن در منطقه قصر شیرین نیاز است.

نوید شاهد کرمانشاه: از چه سالی شما به جبهه رفتید و چطور به اسارت نیروهای عراقی‌ درآمدید؟
عبدالرحمن خرمی مهر:
 اوایل جنگ سال های 58 و 59 برای حضور در جبهه دواطلب شدم و اعلام کردم که با اسلحه‌های ژ3، کلاش و ... آشنایی دارم که در تقسیم بندی من را در گروهی که سرپرستی آن را آقای اقبال مرادی به عهده داشت به مناطق مرزی قصرشیرین فرستادند و در تاریخ دوم شهریور 1359 به اسارت نیروهای عراقی درآمدم.

نوید شاهد کرمانشاه: از نحوه برخورد عراقی‌ها با ایرانی‌ها در زمان اسارت بگویید.
عبدالرحمن خرمی مهر:
عراقی‌ها به بدترین شکل ممکن با ما برخورد می‌کردند وقتی که ما را می‌دیدند با صراحت می‌گفتند ما ایران را می‌گیریم و شما آزاد می‌شوید سه روز دیگر ایران دوام نمی‌آورد حتی یکی از آنها از من پرسید تهران کجاست و فکر می‌کردند که خیلی به تهران نزدیک شده اند. 182 نفر در یک گردان بودیم که همه ما اسیر شدیم. حدود یک سال در "ابوقریب" بعد از آن یک سال در "موصل 1" یک سال در " رمادیه" که مجموعا" 7 سال در کشور عراق اسیر شده بودم.

نوید شاهد کرمانشاه: از نحوه ی شکنجه بعثی ها بگویید.
عبدالرحمن خرمی مهر:
عراقی ها هم روحی و هم جسمی ما را شکنجه می دادند. وقتی به ایران حمله می کردند و می گفتند خیلی از ایرانی ها را از بین بردیم و پیروز شدیم. روبه روی ما می ایستادند و هل هله می کشیدند و شیرینی می خوردند، حال عجیبی داشتیم من حاضر بودم که ساعت ها مرا بزنند ولی نگویند ایران شکست خورده است. بعضی از همرزمان و دوستانمان که باهم بودیم را آنقدر شکنجه می کردند که فریاد می زدند ما را با گلوله بزنید که از این اسارت راحت شویم.

نوید شاهد کرمانشاه: در بین صحبت هایتان اسم شهید "سید علی اکبر ابوترابی" را آوردید، شهید بزرگوار در اسارت چه کمک‌هایی به شما می کرد؟
عبدالرحمن خرمی مهر:
اگر شهید "ابوترابی" نبود خیلی از اسرای ما سالم به ایران برنمی گشتند. قبل از اینکه ایشان به اردوگاه "موصل" بیایند ما خیلی تندرو بودیم یعنی حتی عراقی ها جرأت نداشتند با ما حرف بزنند. با آنها درگیر می شدیم و در مقابل شکنجه های سختی اتفاق می افتاد. شهید "ابوترابی" وقتی که به اردوگاه ملحق شد ما را آرام کرد. شهید می گفت کاری که شما می کنید خیلی اشتباه است ما هم در جواب دلمان آرام نمی شد می گفتیم حاج آقا به هم وطن هایمان توهین می کنند چطور ساکت بمانیم که در جواب گفت «ما اسیر هستیم، هر چه می گویند باید قبول کنیم اگر این اتفاق نیفتد سالم به مملکت برنمی گردید ما را کور، کر و دست و پاهایمان را قطع می کنند. کشور به شما احتیاج دارد سالم اسیر شده اید و سالم باید برگردید.»

نوید شاهد کرمانشاه: زمانی که خبر آزادی خود را شنیدید چه حالی داشتید؟
عبدالرحمن خرمی مهر:
یک روز ساعت 7 صبح از بلندگوی اردوگاه شنیدیم که می گویند ساعت 12 ظهر خبر مهمی از سوی صدام حسین به گوش شما شنونده ها می رسد که همان ساعت اعلام کردند کشور عراق یک جانبه تصمیم دارد اسرای ایرانی را آزاد کند باور نمی کردیم هیجان زده شده و بر این باور بودیم که دروغ می گویند و این یک نقشه جدید است. امکان دارد ما را از بین ببرند. اردوگاه ما جز اولین گروه آزادگان بود چون نفر شماره یک در اردوگاه بود تا اینکه ما را به مرز بردند و باز 6 ماه دیگر ما را آنجا نگه داشتند. از دور اسرایی که می رفتند را می دیدم تا اینکه روز موعود رسید و ایران رسیدیم. حال عجیب وصف نشدنی داشتم از دور برادرم را دیدم که بچه‌ای را در آغوش خود نگه داشته بود، نمی دانستم فرزندم است. برادرم گفت؛ عبدالرحمن این دختر توست، اشک در چشمانم جاری شد و خدا را شکر کردم که به من فرصت دیدار خانواده ام را داده است.

انتهای پیام/
تهیه و تنظیم: شهرزاد سهیلی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده