دعوت به مقاومت
روایتی از همرزم شهید علی جلیلی
پاییز سال 1361 بعد از طی مراحل پذیرش به یکی از قسمت های سپاه پاسداران ناحیه باختران معرفی شدم با برادری که چهره ای بشاش و خوشرو داشت روبرو شدم که در آن زمان به عنوان مسئول و بعدها نیز تا زمان حیات سرمشق و چراغ راهم خواهد بود.
برای حفظ انقلاب از هیچ تلاشی دریغ نکنید
این نقطه آغاز آشنایی من با شهید علی جلیلی بود البته در همان برخورد اول یادم می آید یکی دو بار او را دیدم و آن زمانی بود که عده ای از جوانان پرشور و با اخلاص در یکی از مساجد شهر بعد از نماز مغرب و عشا دور هم جمع شده بودند و شهید جلیلی در جمع آنها در رابطه با فعالیتهای فرهنگی و سیاسی صحبت می کرد در واقع آن زمان که انقلاب مورد تهاجم وسیع دشمنان داخلی و خارجی قرار گرفته بود در آن جمع کوچک، برنامه ریزی دفاع از انقلاب اسلامی می شد. در همان محفل شهید می گفت ما باید در حد وسعمان از هیچ تلاشی کوتاهی نکنیم و به نظر من آن وسع که وی از آن می گفت وسیع و بی حد بود.
به هرحال نقطه آغاز رسمی و حقیقی من با شهید جلیلی در سپاه بود. چند ماهی در سپاه ناحیه باختران افتخاری همکاری با ایشان را داشتم. در این مدت ایشان را هم در زمینه های یادگیری کار و هم در بعد اخلاقی و اعتقادی به عنوان یک الگو و مربی یافتم.
سعه صدر،چهرۀ گشاده، اخلاص و ایمان او حقیقتاً هم الگو و درس آموز بود. در لابلای کار زبانش از نصیحت و اندرز کوتاهی نمی کرد. در اواخر همان سال ایشان را به عنوان مسئول یکی از واحدهای حساس و مهم سپاه اسلام آباد غرب معرفی و متعاقب آن و به درخواست وی مرا هم به آنجا منتقل کردند.
دوری از تکبر و غرور
بیش از یک سال آنجا در کنار ایشان بودم. از خصوصیات بارز شهید افتادگی و مبرا از تکبر و غرور بود در یکی از مناسبت ها که به احتمال زیاد سالگرد دفاع مقدس بود توسط سپاه اسلام آباد غرب و در تپه های اطراف مزار شهدا مانوری برگزار شد.
شهید جلیلی به خاطر مسئولیت اش برای همه برادران سپاه و مسئولین شهر و خیلی از مردم فردی شناخته شده بود خود را به شکل یک افسر اسیر عراقی در آورده بود و در حالی که یک نوجوان بسیجی وی را به اسارت خود در آورده بود در مقابل جمعیت کثیری که مشغول تماشای مانور بودند عبور داده می شد. و با این عمل توان و روحیه بالای رزمندگان اسلام و چهره زبون دشمنان را که در جبهه ها نمونه های عینی و حقیقی آن فراوان بود به نمایش گذاشته بود.
به دلیل انتقال مجدد ایشان به سپاه باختران حدود یکسال از لحاظ کاری با وی دور بودم تا اینکه در سال 1363 ایشان مسئولیت یکی از واحدهای قرارگاه عملیاتی سلمان را به عهده گرفت و من هم مجدداً افتخار همکاری با ایشان را پیدا کردم.
پاییز همان سال عملیات عاشورا در منطقه میمک، با هدایت و فرماندهی قرارگاه سلمان انجام گرفت و ایشان یکی از عناصر موثر و پر تلاش در عملیات بود.
با وجود در اختیار داشتن ماشین در اکثر اوقات بر موتورسیکلت سوار و در محورهای عملیاتی در تردد بود در سوم شعبان سال 1365 ایشان که در قرارگاه نجف مشغول خدمت بود به اتفاق یکی از اعضای شورای فرماندهی منطقه 2 سپاه و هم اکنون عضو شورای فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران می باشد به دنبال تحرکاتی که دشمن بعثی در بعضی از جبهه ها داشت به منظور بررسی وضعیت جبهه های غرب و صف های نیروهای خودی راهی خطوط مقدم جبهه شدند و من هم طبق قرار قبلی افتخار همراهی با آنها را داشتم سوار بر یک دستگاه تویوتا ابتدا به قصد جبهه های قصرشیرین و سرپل ذهاب به راه افتادیم.
شهید علی آن روز حال و هوای دیگری داشت شور و شوق وی از روزهای دیگر نمایان تر بود. نقاط مختلف جبهه های سرپل ذهاب و قصرشیرین و پس از آن محورهای گیلانغرب مورد بازدید قرار گرفت نزدیکی های غروب به منطقه عملیاتی سومار و به یکی از محورهایی که در کنترل و مسئولیت ارتش بود رسیدیم به دلیل تک های چند روز گذشته ارتش عراق تعدادی از ارتفاعات آن منطقه به تصرف دشمن در آمده بود همزمان با ورود ما به یکی از ارتفاعات که آن هم در اختیار یکی از یگان های ارتش بود و جدیداً هم یکی از گردان های سپاه به عنوان کمکی به محل مامور شده بود ارتش عراق تک سنگینی را آغاز کرد. آتش سنگین توپخانه عراقی ها منطقه را غرق در دود و غبار کرد.
نیروهای خودی روحیه خود را از دست داده بودند و تزلزل در بین آنها ایجاد شده بود. ما سه نفر فقط یک قبضه اسلحه کلاشینکف همراه داشتیم با وجود اینکه ماموریت ما چیز دیگری بود و هیچگونه مسئولیتی برای ورود به درگیری نداشتیم به کمک برادران رزمنده شتافتیم آخر مگر دفاع از کیان اسلام جا و مکان و موقعیت می شناسد. اسلحه همراه ما به دست شهید جلیلی افتاد البته ما هم بعدا اسلحه گیر آوردیم درگیری و تیراندازی هر لحظه شدیدتر می شد.
دعوت رزمندگان به مقاومت
شهید جلیلی به هر طرف می دوید و ضمن تیراندازی با صدای بلند و ذکر تکبیر، رزمندگان را به مقاومت دعوت می کرد از آنجا که نیروهای دشمن نزدیک بودند و امکان رفتن به بالای قله ای که نیروهای خودی در پشت صخره های آن جای گرفته بودند خیلی کم بود شهید جلیلی مرتب خطاب به رزمندگان فریاد می زد حتی اگر شده تیراندازی هوایی بکنید تا باعث رعب دشمن شود.
حدود نیم
ساعت از این وضع می گذشت هوا کم کم تاریک شد. سربازی در گوشه ای دچار موج گرفتگی شده
بود و بی اختیار به داخل دره ای می رفت که زیر رگبار خمپاره دشمن بود و امکان سقوط
و افتادن وی نیز وجود داشت من رفتم و زیر بغل او را گرفتم و به طرف سنگری که به عنوان
سنگر بهداری و در حدود دویست متری آنجا قرار داشت بروم و با عجله برگشتم در اواسط راه
دیدم تعدادی از برادران که همراه شهید جلیلی بودند رو به عقب بیایند به خیال از اینکه
قصد عقب نشینی دارند داد زدم برادرها کجا برگردید
در حالی که خود قصد دویدن به جلو داشتم یک نفر دستم را گرفت وی سردار نوری بود کسی
که ما در معیت وی به آنجا آمده بودیم فرمود نرو، همه چیز تمام شد علی و تعدادی از بچه
ها شهید شدند و احتمالاً عراقی ها جلو آمدند و باید در موضع عقب تری قرار بگیریم
بی اختیار خود را به زمین انداختم و گریه امانم نداد در یک لحظه گذشته های خود را به
یاد آوردم و بیاد بچه هایش افتادم یادم هست شهید علی همیشه می گفت فلانی این مهدی ما
که در آن زمان حدود 4 ساله بود هر وقت صدای قرآن از رادیو با ضبط می آید به کنار آن
می رود و ساکت می نشیند و گوش می دهد حق هم همین است تربیت یافته چنین مکتب و معلمی
باید هم چنین باشد در حالی که هنوز باورم نشده بود بلند شدم و گفتم من باید لااقل جنازه
وی را بیاورم و تا این کار را نکنم برنمی گردم اما سردار مانع شد و گفتن ممکن است عراقی
ها تا حال به آنجا رسیده باشند فعلاً امکان ندارد صبر کن تا چاره ای جهت انتقال اجساد
همه شهدا بی اندیشم. ساعت به حدود یازده شب رسیده بود درگیری و تیراندازی تمام شد.
رشادت رزمندگان اسلام عراقی ها را به وحشت انداخت و آنها جرات جلو آمدن پیدا نکردند
و به موضع قبلی خود برگشتند.
چند نفر از برادران سپاهی به منظور شناسایی موقعیت دشمن جلو رفت و چون از عدم وجود نیروهای دشمن مطمئن شد به همراه جمعی از برادران به محل رفتیم و اجساد مطهر شهدا را روی برانکارد گذاشتیم و آنها را به عقب انتقال دادیم تا نیمه های شب در آنجا بودیم و چون درگیری تمام شده بود پیکر شهدا را به پشت جبهه انتقال و آنها را در معراج شهدا قرار دادیم. فردای آن روز وقتی که به قرار گاه برگشتیم سردار نوری فرمودند فعلا به کسی نگویی مبادا ناگهانی به خانواده اش اطلاع دهند یکی از برادران وارد اتاق شد چهره ماتم زده ما را دید تا پرسید چه خبر است من به گریه افتادم و او بزودی فهمید که علی شهید شده است به اعتقاد من شکست آن روز دشمن بعد از لطف خدا مرهون رشادت های برادران رزمنده و در راس آنها شهید علی جلیلی بود که هم خود فداکارانه جنگید وهم به بقیه روحیه داد و چنین شد سرانجام سرداری که همه را به عبادت و الطاف خدا و تلاش و ایثار برای به ثمر رسیدن و حفظ و حراست از انقلاب اسلامی مبارزه و مجاهده کرد.
انتهای پیام
منبع: پرونده فرهنگی شهدا- اداره هنری، اسناد و انتشارات استان کرمانشاه