دل به دریا زد و شور رفتن پیدا کرد
*خاطرات شهید اسلام صید مراد مرادی
جرقه های انقلاب تازه شعله ور شده بود در گوشه و کنار شهرهای بزرگ حرف از استقلال و آزادی بود جنبش ها و شور و شوق جوانان انقلابی در شهرها بیشتر از روستاها بود. از شهرها خبر به روستاها می رسید در آن زمان که هنوز اسمی از سپاه نبود خیلی چیزها را درک نمی کردم بالاخره انقلاب شروع شد.
بچه ها دسته دسته برای دفاع از انقلاب و شهر و روستای خود وارد جبهه های جنگ شدند هر کس شور و احساس خاصی داشت همه از رشادت ها، جانفشانی ها، فداکاری ها و ایثارگری های دلاوران جبهه تعریف می کردند.
دیگر تحمل خود را از کف داده بودم طاقتم تمام شده بود با وجود گرفتاری و مشکلات خانوادگی دل را به دریا زدم و جهت اعزام به جبهه ثبت نام کردم.
دیگر نمی توانستم تفسیر جبهه را از زبان دیگر دلاوران بشنوم خواستم خودم را به طور مستقیم در آن صحنه ها ببینم.
روزی را که از خانواده خداحافظی کردم هرگز از یاد نخواهم برد مادرم گریه می کرد برادرانم را یک یک بوسیدم و از زیر قرآن رد شدم برگشتم و به چهره های نگران و پریشان خانواده نگاه کردم اشک در چشمان مادرم حلقه بسته بود به خاطر اینکه بتوانم برم گفتم هرگز از کنار شما دور نخواهم نشد مطمئن باش. صحیح سالم بر می گردم من می روم از میهن و وطن خویش دفاع کنم شهادت امری است که خدا خواسته و راضی به رضای خدا هستم. مادر جان شهدا را مرده ندانید بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی دارند چقدر زیباست من در این سرزمین آنقدر خواهم جنگید تا بر دشمن پیروز شوم اگر لیاقت شهادت در راه خدا و قرآن را داشتم به مهمانی خدا رفته ام.
انتهای پیام
منبع: پرونده فرهنگی شهدا- اداره هنری، اسناد و انتشارات
استان کرمانشاه